avijah ......... آویژه

آویژه یعنی: خاص و خالص - پاک و پاکیزه

avijah ......... آویژه

آویژه یعنی: خاص و خالص - پاک و پاکیزه

شب چِله

شب یَلدا

شب یَلدا یا شب چِله آخرین شب آذرماه ، نخستین شب زمستان و درازترین شب سال است. ایرانیان و بسیاری از دیگر اقوام آن را مبارک می دارند و این شب را جشن میگیرند.

ایرانیان باستان با این باور که فردای شب یلدا با دمیدن خورشید، روزها بلندتر میشوند و تابش نور ایزدی افزونی می‌‌یابد، آخر پاییز و اول زمستان را شب زایش مهر یا زایش خورشید می‌خواندند و برای آن جشن بزرگی بر پا می‌کردند.

پبشینهٔ جشن

یلدا و جشن‌هایی که در این شب برگزار می‌شود، یک سنت باستانی است و پیروان میتراییسم آن را از هزاران سال پیش در ایران برگزار می‌کردهاند. در این باور یلدا روز تولد خورشید و بعدها تولد میترا یا مهر است . بسیاری بر این باورند که ریشه‌ی پاس‌داشت شب چله میراث قوم کاسپیان‌ است . کاسپ‌ها از اولین اقوام آریایی هستند که وارد ایران شدند.ان‌ها مردمانی با چشم‌های کبودرنگ و موهای بور بودند که ابتدا در گیلان امروزی سکنی گزیدند و پس از چندی به نقاط دیگر ایران مهاجرت کردند . کاسپ‌ها قوم نیرومندی بودند و تمدن توانمندی را پایه‌گذاری کردند. از جمله تمدن‌های آبی (Hydraulic Civilizations) که می‌توان از زیگورات چغازنبیل، آسیاب‌ها و قنات‌های شوشتر به‌عنوان آثار باقی‌مانده از تمدن کاسپ‌ها نام برد. هم‌چنین پل‌های بسیاری با نام آناهیتا در سراسر ایران ساختند و با ساخت چهارتاقی‌هایی توانستند انحراف ٢٣ درجه‌ی مدار زمین در گردش به دور خورشید را اندازه‌گیری کنند . کاسپ‌ها با استفاده از این ابزار به تقویمی دقیق دست یافتند و دریافتند که پس از آخرین شب پاییز بر طول روزها اندک‌اندک افزوده شده و از طول شب‌های سرد کاسته می‌شود. این جشن در ماه پارسی «دی» ( تولد دوباره خورشید ) قرار دارد که نام آفریننده در زمان پیش از زرتشتیان بوده است که بعدها او به نام آفریننده نور معروف شد. واژه ی روز ( DAY ) در زبان انگلیسی  ( که همریشه با زبانهای کهن آریایی است ) نیز از نام این ماه برگرفته شده است . نور، روز و روشنایی خورشید، نشانه‌هایی از آفریدگار بود در حالی که شب، تاریکی و سرما نشانه‌هایی از اهریمن. مشاهده تغییرات مداوم شب و روز مردم را به این باور رسانده بود که شب و روز یا روشنایی و تاریکی در یک جنگ همیشگی به سر می‌برند. روزهای بلندتر روزهای پیروزی روشنایی بود، در حالی که روزهای کوتاه‌تر نشانه‌ای از غلبهٔ تاریکی و اهریمن بر زمین . یلدا برگرفته از واژهای سریانی است و مفهوم آن « میلاد» است . ( برخی بر این عقیده اند که این واژه در زمان ساسانیان که خطوط الفبا از راست به چپ نوشته می شده , وارد زبان پارسی شده است ) . بعد از هجرت گسترده ی مسحیان در زمان کشتار امپراطوری روم به ایران و منطقه های آسیای صغیر . هنگام توسعه‌ی آیین مهر در اروپا، مراسم شب چله به عنوان روز زایش مهر و نور و راستی با شکوه تمام برگزار می‌شده است و پس از استیلای مسیحیت در اروپا، آداب و رسوم آیین مهر که در زندگی مردم و به‌خصوص در میان رومیان نفوذ کرده بود هم‌چنان باقی ماند و با آمدن دین جدید رنگ نباخت . تا سال ٣٥٠ میلادی تمام فرقه‌های مختلف مسیحیت متفق‌القول روز ششم ژانویه را روز میلاد مسیح می‌دانستند ولیکن نفوذ آیین مهر کلیسای روم را بر آن داشت تا روز تولد عیسی مسیح را مطابق با تولد مهر یا میترا قرار دهد تا از التقاط این دو مناسبت نفوذ بیشتری بر زندگی مردم داشته باشد و بزرگ‌ترین جشن آیین مهر را در خود حل کنند . با قدرتمند شدن کلیسای رم و پس از گذشت زمان، فرقه‌های دیگر مسیحیت به این سمت و سو گرویدند. لیکن هنوز کلیسای ارمنی و ارتدوکس شرقی روز ششم ژانویه را روز میلاد مسیح می‌دانند . آن‌چه از نظر پژوهشگران مسلم است این است که ٢١ یا ٢٥ دسامبر با توجه به اشاره‌های انجیل به فصل زراعت و اعتدال هوا و هم‌چنین تاریخ دوران اولیه‌ی مسیحیت ، روز میلاد عیسی مسیح نیست و نفوذ آیین مهر در رسوم کلیسا نیز غیرقابل‌انکار است . نخستین مایه‌های جشن کریسمس وایلانوت میراث و هدیه‌ی ایران کهن به جهانیان است که خود تا به امروز در زنده‌نگه‌داشتن آن کوشیده‌است . ایرانیان باستان این شب را شب تولد الهه مهر «میترا» می‎‎پنداشتند، و به همین دلیل این شب را جشن میگرفتند و گرد آتش جمع میشدند و شادمانه رقص و پایکوبی می کردند.آن گاه خوانی الوان می گستردند و « میزد» نثار می کردند. «میزد» نذری یا ولیمهای بود غیر نوشیدنی، مانند گوشت و نان و شیرینی و حلوا، و در آیینهای ایران باستان برای هر مراسم جشن و سرور آیینی، خوانی می گستردند که بر آن افزون بر آلات و ادوات نیایش، مانند آتشدان، عطردان، بخوردان، برسم و غیره، برآوردهها و فرآوردههای خوردنی فصل و خوراکهای گوناگون، از جمله خوراک مقدس و آیینی ویژه ای که آن را « میزد» می نامیدند، بر سفره جشن می نهادند. ایرانیان گاه شب یلدا را تا دمیدن پرتو پگاه در دامنه‌ی کوه‌های البرز به انتظار باززاییده‌شدن خورشید می‌نشستند. برخی در مهرابه‌ها (نیایشگاه‌های پیروان آیین مهر) به نیایش مشغول می شدند تا پیروزی مهر و شکست اهریمن را از خداوند طلب کنند و شبهنگام دعایی به نام «نی ید» را می خوانند که دعای شکرانه نعمت بوده است . روز پس از شب یلدا (یکم دی ماه) را خورروز       ( روز خورشید ) و دی گان؛ می خواندند و به استراحت می پرداختند و تعطیل عمومی بود ( خرمدینان , این روز را خرم روز یا خره روز می نامیدند ) . در این روز عمدتاً به این لحاظ از کار دست می کشیدند که نمی خواستند احیاناً مرتکب بدی کردن شوند که میترائیسم ارتکاب هر کار بد کوچک را در روز تولد خورشید گناهی بسیار بزرگ می شمرد.

تاثیر یلدا در جشن های دیگر اقوام

·  امری که از شواهد تاریخی حکایت می کند این است که بیشتر رسوم دین مسیحیت از مهرپرستی و یا میتراییسم برگرفته شده است . مانند تولد مسیح در یک آقل که برگرفته شده از تولد میترا در غار است و همچنین شب میلاد مسیح که مصادف با یلدا می باشد , نیز از این آیین کهن آریایی گرفته شده است و همچنین درخت سرو و کاج که در آیین مهر با ستاره ای بر فرازش تزیین می شد . ( ستاره نشانه ایست که بازرگانان را راهنمایی می کند تا به میترا در غار برسند - درخت سرو را از این روی دوست داشتند که نماد آزادگی و مقاومت در برابر تاریکی بود که آثارش را در ادبیاتمان می توانیم به وفور بیابیم - درخت کاج از این روی در کشورهای اروپایی مرسوم شد که محیط طبیعی آنها برای رویش کاج بهتر بود ) . همچنین کلمه‌ی نوئل از ریشه‌ی رومی ناتال به معنی تولد است و همان‌گونه که ذکر شد نام جشن رومیان ناتالیس اینوکتوس بوده‌است . بابانوئل با کلاهی شبیه کلاه موبدان آیین مهر ظاهر می‌شود.

·  در حدود ٤٠٠٠ سال پیش در مصر باستان جشن «باززاییده‌شدن خورشید »، مصادف با شب چله، برگزار می‌شده است. مصریان در این هنگام از سال به مدت ١٢ روز، به نشانه‌ی ١٢ ماه سال خورشیدی، به جشن و پای‌کوبی می‌پرداختند و پیروزی نور بر تاریکی را گرامی می‌داشتند. هم‌چنین از ١٢ برگ نخل برای تزیین مکان برگزاری جشن استفاده می‌نمودند که نشانه‌ی پایان سال و آغاز سال نو بوده است.

·  در یونان قدیم نیز , اولین روز زمستان روز بزرگ‌داشت خداوند خورشید بوده است و آ‌ن را خورشید شکست‌ ناپذیر، ناتالیس انویکتوس، می‌نامیدند( که از ریشه ی کلمه ی ناتال که در بالا اشاره شدبرگرفته شده است و معنی اش, میلاد و تولد است ) . ریشه های یلدا در جشن دیگر مرسوم در یونان نیز باقی مانده است از مهمترین این جشن های می توان به جشن ساتورن اشاره کرد.

·   در قسمت‌هایی از روسیه‌ی جنوبی , هم‌اکنون جشن‌های مشابهی به‌مناسبت چله برگزار می‌کنند. این آیین‌ها شباهت بسیاری با مراسم شب چله دارد. پختن نان شیرینی محلی به صورت موجودات زنده، بازی های محلی گوناگون، کشت و بذر پاشی به صورت تمثیلی و باز سازی مراسم کشت، پوشانیدن سطح کلبه با چربی، گذاشتن پوستین روی هره پنجره ها، آویختن پشم از سقف، پاشیدن گندم به محوطه حیاط، ترانه خوانی و رقص و آواز و مهم تر از همه قربانی کردن جانوران از آیین های ویژه این جشن بوده و هست . یکی دیگر از آیین های شب های جشن، فالگیری بود و پیشگویی رویدادهای احتمالی سال آینده. همین آیین ها در روستاهای ایران نیز کم و بیش به چشم می خورند که نشان از همانندی جشن یلدا در ایران و روسیه دارند.

·    یهودیان نیز در این شب جشنی با نام «ایلانوت» (جشن درخت) برگزار می‌کنند و با روشن‌کردن شمع به نیایش می‌پردازند.

·  آشوریان نیز در شب یلدا آجیل مشکل گشا می خُرند و تا پاسی از شب را به شب نشینی و بگو بخند می گذرانند و در خانواده های تحصیل کرده آشوری تفال با دیوان حافظ نیز رواج دارد.

·  نخستین روز زمستان در نزد خرمدینانی که پیرو مزدک هستند نیز سخت گرامی و بزرگ دانسته می‌شود و از آن با نام «خرم روز»( خره روز ) یاد می‌گردد و آیین‌هایی ویژه در آن روز برگذار می شود . این مراسم و نیز سالشماری آغاز زمستان هنوز در میان برخی اقوام دیده می‌شود که نمونه آن تقویم محلی پامیر و بدخشان (در شمال افغانستان و جنوب تاجیکستان) است.

جشن یلدا و عادات مرسوم در آن

در آیین کهن , بنابر یک سنت دیرینه آیین مهر شاهان ایرانی در روز اول دی‌ماه تاج و تخت شاهی را بر زمین می‌گذاشتند و با جامه‌ای سپید به صحرا می‌رفتند و بر فرشی سپید می‌نشستند. دربان‌ها و نگهبانان کاخ شاهی و همه‌ی برده‌ها و خدمت‌کاران در سطح شهر آزاد شده و به‌سان دیگران زندگی می‌کردند. رئیس و مرئوس، پادشاه و آحاد مردم همگی یکسان بودند( صحت این امر موکد نیست , شاید تنها افسانه باشد ) . جشن یلدا در ایران امروز نیز با گرد هم آمدن و شبنشینی اعضای خانواده و اقوام در کنار یکدیگر برگزار میشود. متل گویی که نوعی شعرخوانی و داستان خوانی است در قدیم اجرا می شده است به این صورت که خانواده ها در این شب گرد می آمدند و پیرتر ها برای همه قصه تعریف می کردند . آیین شب یلدا یا شب چله، خوردن آجیل مخصوص، هندوانه، انار و شیرینی و میوه‌های گوناگون است که همه جنبهٔ نمادی دارند و نشانهٔ برکت، تندرستی، فراوانی و شادکامی هستند , این میوه ها که اکثرا" کثیر الدانه هستند , نوعی جادوی سرایتی محسوب می شوند که انسان ها با توسل به برکت خیزی و پر دانه بودن آنها , خودشان را نیز مانند آنها برکت خیز می کنند و نیروی باروی را در خویش افزایش می دهند . در این شب هم مثل جشن تیرگان، فال گرفتن از کتاب حافظ مرسوم است. حاضران با انتخاب و شکستن گردو از روی پوکی و یا پُری آن، آینده‌گویی می‌کنند.

نگاهی دیگر

درازترین شب سال، شب اول برج جدی. شب چله بزرگ زمستان. این کلمه در سریانی به معنی میلاد است. چون شب یلدا را با میلاد مسیح تطبیق می‌کردند از اینرو بدین نام نامیدند.

 

تو جان لطیفی و جهان جسم کثیف است      تو شمع فروزنده و گیتی شب یلدا

 

          (معزی)

 

 

 

همگام با ابراهیم (به بهانه عید قربان)

 

سه وقوف

احرام می پوشی و از مکه بیرون می آیی بسوی شرق دربازگشتن از عرفات به کعبه ، باید در مشعر بایستی و سپس در منی چرا ؟ می رویم تا ببینیم از کعبه برو تا کجا ؟

تاآخرین نقطه دور ، انتهای راه در میانه منزل ها ممان یک نفس تا نهایت بران روز نهم وقوف در عرفات ، شب دهم وقوف درمشعر ، از صبح تا دهم تا دوازدهم و به دلخواه سیزدهم نیزوقوف در منی از عرفات تا منی تنگه ای است بطول 25کیلومتر که بر دره های مکه می پیوندد در مکان این سه منزل هیچ نیست ، هرچه هست در وقوف در این سه منزل است پس اصل سه مکان نیست ، سه وقوف است از کجا بفهمیم که معنی این سه وقوف چیست ؟ خدا خود این سه مرحله را نام داده است ، اینها است نامهایی که از آسمان فرود می آید:

عرفات، سخن از شناخت است، علم ! مشعر ، سخن از شعور است، فهم ! و منی سخن از عشق است ، ایمان ! از کعبه ناگهان در عرفات : انا لله ! و از عرفات بسوی کعبه ، منزل به منزل دربازگشت : و انا الیه راجعون ! و رود است و توقفی و سپس کوچ ! روز را در عرفات ، شب را در مشعر ، و با آفتاب عید درمنی ، که منی نیز آخرین منزل نیست ، مقصد نیست ، کی به  بی نهایت می رسد ؟ سرمنزل این کاروان کجاست ؟ هیچگاه !هیچ جا ! پس به کدام سو روان است؟ به سوی خدا ،تا به کی ؟ تا به کجا ؟ قرارگاه نهایی کجاست ؟ خدا مطلق است ،ابدیت است ، حرکت به سوی زیبایی مطلق ، علم مطلق ،قدرت مطلق ، کمال مطلق ! حرکتی ابدی ،   بی قرار، بی نهایت، والی الله المصیر ! که در این سفر، خدا منزلگاه نیست ، جهت است ! در ما ، همه چیز در گذر است و تغییر و تحول و مرگ ، و تنها جهت ثابت است :کل شی ء هالک الا وجهه

عرفات ، سرزمین شناخت

اکنون به عرفات رسیده ایم جلگه ای خشک ، مواج از ماسه های نرم ساحلی ، در میانه تپه ای سنگی ، جبل الرحمه ، که در حج وداع ، پیغمبر آن را برای ابلاغ آخرین پیامش به مردم ، منبرگرفته بود در قصه آدم می گویند: آدم و حوا پس از هبوط(خروج از باغ بهشت ) ، در اینجا ( سرزمین عرفات ) برای نخستین بار یکدیگر را باز شناختند ! پس عرفات آغاز است، آغاز پیدایش آدم بر روی زمین ، آغاز پیدایش انسان در زمان ! با پیدایش شناخت ! و در حج نخستین حرکت از عرفات !و این است که وقوف عرفات در روز است ، و آغازش از ظهرروز نهم ، بلندترین قله خورشید ، آغاز آگاهی ، بینائی ، آزادی از بند طبیعت ، آشنائی ، و پیوند مهر و شناخت طبیعت وانسان ، در روشنی تابناک آفتاب ! خورشید که غروب کرد ،عرفات پایان می گیرد ، در ظلمت دیدار نیست ، آشنائی وشناخت نیست ، چه ، بینائی نیست ! و انسان نیز به سوی مغرب ، همسفر آفتاب کوچ می کند حرکت در شب ، وقوف درمشعر ! سرزمین شعور ! مرحله پس از شناخت ! و چه شگفت انگیز ! اول شناخت و سپس شعور ! چه ، اول مشعر وسپس عرفات : یک ایده آلیسم خیالبافانه است ( متافیزیک) !

اول منی : دین بی شناخت و شعور ! عرفات بی مشعر و منی :ماتریالیسم ، سیانتیسم بی خدا و بی خودآگاهی ، علم مانده درپدیده ها ، تمدن بی روح ، پیشرفت بی آرمان و هدف ! و بالاخره مشعر و منی ، بی عرفات : دین بی شناخت و تهی از علم ! اما دراین دین ، انسان این پدیده خاکی ، به نیروی امانتی خدائی ، درحرکتی که با شناخت و علم به واقعیت جهان ( عرفات ) آغازشده ، به خودآگاهی انسانی و شعوری زاده علم و زاینده عشق ( مشعر ) می رسد و از آن پایگاه ، به برترین قله صعود و آخرین مرحله کمال تا خدا !

مشعر ، سرزمین شعور

آفتاب عرفات رفت ، از عرفات برو ! که شب را باید در مشعربود ای که در انتهای راه خدا انتظار تو را می کشد ، اکنون به مشعر رسیده ایم ، مفعل ، اسم مکان ، مکان شعور ! هوشیاری را بنگر ، در عرفات ، شناخت ، جمع بود و در مشعر ، شعور، مفرد ! یعنی که واقعیتها گونه گون است و بسیار ، اما حقیقت یکی است و راه یکی ! راه مردم ، که به سوی خدامی رود ! در یک نظام سرمایه داری  شناخت همان است که دریک نظام برابری ، فیزیکدانهای نازی همان شناخت را ازطبیعت دارند که فیزیکدانهای قربانی نازی ، و روحانی خلیفه همان شناخت را از دین که روحانی در بند خلیفه آنچه این راجلاد می کند و آن را شهید ، یکی را آزادیخواه و دیگری را جبار، این را پاک و دیگری را پلید ، شناخت نیست ، شعور است !کدام علم ؟ معنی ندارد که علم یکی است اما کدام شعور ؟ به این سؤال است که باید پاسخ گفت و حج پاسخ می گوید:

شعور حرام ! آنچه در حریمی از عفت و تقوی و حرمت وطهارت نگهبانی شده است این است که مرحله نخست تنهاعرفات بود اما اینجا تنها مشعر نیست ، مشعرالحرام است و شب است و وقوف عرفات در روزبود چرا ؟ عرفات مرحله آگاهی است ، چشم می خواهد وروشنایی : نظر ! اما شعور مرحله خودآگاهی است،قدرت فهم است ، فکر می خواهد و شهود ذهنی : بصر ! همچنانکه قرآن ، نظر را در دیدن پدیده های مادی طبیعت بکار می برد:

افلا ینظرون الی الأبل کیف خلقت ! و بصر را در بینائی حقایق : ادعوا الی الله علی بصیرة انا و من اتبعنی ! اما نه فکربی مسئولیت ، شعور لاابالی ، که شعوری مسئول ، متعهد ، درحریم خلوص و تقوی ، در حرم قداست و ایمان ، که در آن گناه و فساد ، جدال ، تجاوز ، حتی آزار جانداری و ریشه کن کردن گیاهی حرام است ! شعوری زائیده شناخت و زاینده عشق !میانه عرفات و منی !

جمع آوری سلاح در شب مشعر

و چه شورانگیز ! جستجوی سلاح در شب ، سرزمین شعور ،که اگر شب نمی بود جمع آوری سلاح چرا؟انتظار صبح چرا؟و جهاد فردا چرا ؟ مشعر ، وقوف برای تأمل ، طرح ، آمادگی روح ، بسیج در سرزمینی که با صحنه نبرد هم مرز است و درزمانی که با روز نبرد پیوسته است و این همه در تقیه شب ،در کمینگاه ناپیدا ، در حکومت ظلم ! سپاه توحید است ،ابراهیم فرمان می دهد: جمره ای که برمی گیری سلاح تو است ،سلاح مبارزه تو با خصم ، دقت کن ، تاریک است و یافتنش دشوار دستور داده اند ، گفته اند که باید چگونه جمراتی راجمع کنی : صاف ، صیقلی ، گرد ، از گردو کوچکتر ، از پسته بزرگتر یعنی چه ؟ یعنی : گلوله ! همه چیز حساب شده است ، دقیق پیش بینی شده ، هر سرباز جبهه ابراهیم در منی هفتادگلوله بر مقتل دشمن می زند: سر و سینه ، مغز و قلب گلوله ای که شلیک شود و خطا کند حساب نیست ، باید خودپیش بینی کنی ، اگر دست و نشانت خوب نیست بیشتر بردار، ضعف مهارتت را با تدارک بیشتر قدرت جبران کن بهر حال کم نیاری ، اگر یک گلوله کمتر زدی ، سرباز نیستی ، در جنگ شرکت نکرده ای ، در حج شرکت نکرده ای اینجا سخن از یک دیسیپلین نظامی است ، جنگ فردا آغاز می شود ، پس امشب باید مسلح شد ، در روشنی روز می جنگند ، اما در تاریکی شب باید به جمع سلاح پرداخت ! صبح نزدیک می شود ، نیسم سحر جنب و جوش اسرارآمیزی را در اردوگاه برپا کرده است ناگهان فریادهای هماهنگ اذان از هر گوشه بال می گشایند ، اکنون نماز صبح ! صدها هزار قامت در ابهام سحر به رکوع و سجود می شکنند و تا می خورند و سپس اذانها خاموش می شوند و مشعر ساعتی به خواب می رود وآنگاه صبح عید ، مسلمانان سلاح در دست و دعا بر لب را به دعوت نور ، به سوی منی بپا می دارد و به نبرد می خواند !

منی ، سرزمین ایمان

منی ، طولانی ترین وقوف و آخرین مرحله پس از شناخت وشعور ! اکنون آغاز بزرگی است ، حج به اوج خود نزدیک می شود امروز دهم ذیحجه است ، روز عید ، عید قربان سپاه توحید به راه افتاده است ، پارسایان مشعر اکنون شیران منی لبریز از خشم و سرشار از عشق ، اشداء علی الکفار ،رحماء بینهم ، آهنگ منی دارد ، سرزمین خدا و ابلیس ! مشعر به حرکت آمده است ، پرشکوه ترین منزل در پیش است لبخندصبح ، صبح عید ، همه را بی قرار کرده است سپاه به سرعت حالات چالاکی و هجوم می گیرد و شور و شتاب به سوی منی پشت دیوار نامرئی به خطنظام مهاجمان مسلح بی قرارایستاده اند و در انتظارند تا آفتاب فرمان دهد در این جهان کدام سدی قدرت آن را دارد که چنین نهر خروشانی را در چنین جائی برجای خود خشک کند ؟ چه فرمانی می تواند ایستی این چنین قاطع و قوی بدهد ؟ طلوع ! ناگهان سیل نور به تنگه می ریزد و آفتاب بر بلندی کوه ظاهر می شود و فرمان عبورمی دهد این سپاه تنها سپاهی است در جهان که از آفتاب فرمان می برد تنها امتی که حکومت صبح را پذیرفته است و امتی که تنها حکومت صبح را پذیرفته است غریو شادی ، نهر آفتاب وسیل انسان هر سه به هم در می آمیزند و به تنگه منی سرازیر می شوند و اعلام عید می دارند و تو برادر ، ملت توحید را بنگر ، سنت این قوم را ببین ، عید را نه در شکست دشمن ، نه در پیروزی دوست ، که پیش از آغاز نبرد و پیش ازرسیدن به صحنه عید می گیرد یعنی که پیروزی را هنگامی بدست آورده ای که تصمیم گرفته ای ! یعنی که به مرز منی که پا گذاشتی فاتحی و چه می گویم ؟ یعنی که پیروز می شوی ،اگر تو به این جمع جاری پیوسته باشی ، به خلقی که آهنگ خدا کرده اند ، به امت ، به مردم ، این نهر خروشانی که هرصخره ای و هر سدی را در پیش پای رفتنش خرد می کند وبه دریا می ریزد !

قربانی ، رهائی از آخرین بند پس از رمی آخرین بت بی درنگ قربانی کن ، که این سه بت مجسمه تثلیث اند ، مظهر سه مرحله ابلیسی فراموش نکن نیت یعنی این ، همواره در نیت باش بدان که چه می کنی وچرا ؟ حج معانی کن نه حج مناسک ! کسی که نفهمد در این مناسک چه می کند از مکه فقطسوغات آورده است ! چمدانش پر است و خودش خالی ! در حج ، تو توحید را عمل می کنی ، با طواف ! آوارگی و تلاش هاجر را بیان می کنی ، با سعی ! ازکعبه تا عرفات ، هبوط آدم را ! و از عرفات تا منی ، فلسفه خلقت انسان و سیر اندیشه از علم تا عشق را ، از خاک تا خدا را ! ودر منی ، آخرین مرحله کمال را ، آزادی مطلق و بندگی مطلق را، ابراهیم را ! و اکنون در منی یی ، ابراهیمی ، و اسماعیلت را به قربانگاه آورده ای اسماعیل تو کیست ؟ چیست ؟ مقامت ؟آبرویت ؟ شغلت ؟ پولت ؟ خانه ات ؟ باغت ؟ اتومبیلت ؟خانواده ات ؟ علمت ؟ درجه ات ؟ هنرت ؟ روحانیتت ؟ لباست ؟ نامت ؟ نشانت ؟ جانت ؟ جوانیت ؟ زیبائی ات ؟ من چه می دانم ؟ این را باید خود بدانی و خدایت من فقطمی توانم نشانیهایش را به تو بدهم : آنچه تو را در راه ایمان ضعیف می کند ، آنچه تو را در راه مسئولیت به تردیدمی افکند ، آنچه دلبستگی اش نمی گذارد تا پیام حق را بشنوی و حقیقت را اعتراف کنی ، آنچه تو را به توجیه و تأویل های مصلحت جویانه و به فرار می کشاند و عشق به او کور وکرت می کند ، و بالاخره آنچه برای از دست ندادنش ، همه دستاوردهای ابراهیم وارت را از دست می دهی ، او اسماعیل تواست! اسماعیل تو ممکن است یک شخص باشد یا یک شیئی ،یا یک حالت ، یا یک وضع ، و یا حتی یک نقطه ضعف ! تو خودآن را هر که هست و هرچه هست باید به منی آوری و برای قربانی انتخاب کنی چه : ذبح گوسفند بجای اسماعیل قربانی است ، و ذبح گوسفند بجای گوسفند قصابی !!

اسماعیل ، قربانی ابراهیم

و اما قربانی ابراهیم پسرش بود ، اسماعیل ! اسماعیل برای ابراهیم تنها یک پسر نبود ، پایان یک عمر انتظار بود ، پسری که پدرش ، آمدنش را صد سال انتظار کشیده است و هنگامی آمده است که پدر انتظارش را نداشته است حال ، اسماعیل نهالی برومند شده است ، جوانی جان ابراهیم ، تمامی عشق وامید و لذت پیوند ابراهیم و اکنون ، پس از یک قرن رنج وشکنجه مسئولیت روشنگری خلق ، پیام خدا: ای ابراهیم ، به دو دست خویش کارد بر حلقوم اسماعیل بنه و بکش !!!

ابراهیم بنده خاضع خدا و بت شکن عظیم تاریخ برای نخستین بار در عمر طولانی اش از وحشت می لرزد و درهم می شکند اما فرمان ، فرمان خداوند است جنگ میان خدا واسماعیل در انتخاب ابراهیم آغاز می شود ، جهاد اکبر ! و این جنگ تا بدانجا می رسد که توجیهات ابلیسی به کار می افتد وبالاخره یکی از آنها گریبانگیر عقل نیرومند و صداقت زلال واستوار ابراهیم هم می شود: این پیام را من در خواب شنیده ام ، از کجا معلوم که این بار اول ( جمره اولی ) :

از انجام فرمان خودداری می کند و اسماعیلش را نگاه می دارد

روز دوم :

ابراهیم ، اسماعیلت را ذبح کن ! این بار پیام صریح تر وقاطع تر جنگ در درون ابراهیم غوغا می کند ابلیس هوشیاری و منطق و مهارت بیشتری در فریب ابراهیم به کار می زند( ازآن میوه ممنوع که به خورد آدم داد ) و پیروز       می شود وابراهیم برای دومین بار( جمره وسطی ) از انجام فرمان خودداری می کند و اسماعیلش را نگاه می دارد

 روز سوم :

ابراهیم ، اسماعیلت را ذبح کن ! صریح تر و قاطع تر کارتوجیه سخت دشوار می شود ابراهیم احساس می کند در انکاراین پیام ، ابلیس را اعتراف کرده است تصمیم می گیرد وانتخاب می کند،پیداست که ابراهیم کدام را انتخاب کرده است؟ کدام را ؟ آزادی مطلق بندگی خداوند را ! اسماعیل را !

و اکنون ، سپاه توحید ، مسلح و مصمم ، به دره منی سرازیرمی شود ، دره منی ، صحنه جنگ ! سه پایگاه پشت سر هم ، هریک به فاصله چند صد متری ، در طول یک خط مستقیم ، یک مسیر و هر کدام یک ستون یادبود ، یک مجسمه ، یک بنای سمبلیک ، یک بت ! هر سال رویشان را سفید    می کنند ! الله اکبر ! چه پر معنی ! سپاه مهاجم به تنگه می رسد ، جمرات در دست و آماده ! به بت اول می رسی ( جمره اولی ) ، مزن ، بگذر !

به بت دوم می رسی ( جمره وسطی ) ، مزن ، بگذر ! به بت سوم          می رسی ( جمره عقبی ) ، مگذر ، بزن ! چرا ؟ مگر نصیحت گران عاقل و باتجربه ، معلم ها ، آدم های منطقی که آدم را راهنمائی می کنند ،       نمی گویند: آهسته ، یواش ، به تدریج ، به ترتیب ،منظم ؟ اما اینجا ابراهیم فرمان می راند: در نخستین حمله آخری را بزن ! زدی ؟ آری ! چند ضربه ؟ هفت ضربه ؟ حتماخورد ؟ حتما ! به پا و شکمش زدی ؟ نه ! درست بر سرش ؟ برصورتش ؟ رویاروی ؟ آری ! تمام است ! نبرد پایان یافته است ، آخری که افتاد ، اولی و دومی دیگر قادر نیستند بر روی پای خود بایستند ، این آخری است که اولی و دومی را بر پامی دارد( راستی این سه بت کدامند که باید آخری را اول زد ،را روشنتر خواهیم دید ) از جبهه آنهابعد از قربانی چهره آخری بازمی گردی و اعلام فتح می کنی ! آخرین پایگاه که سقوطکرد ، جشن پیروزی بگیر ، فاتح ابلیسی ، چه می گویم ؟

ابراهیمی ! اکنون تا آنجا رسیده ای که می توانی در راه اواسماعیلت را قربانی کنی !

بت های سه گانه

اکنون این سه بت را در منی شناختی ؟ سه مظهر ابلیس دروسوسه ابراهیم ! جمره اولی ، جمره وسطی ، جمره عقبی !

این سه بت سه عامل اصلی و نیرومند ابلیسی اند ، که بر سرراه ابراهیم شدن در کمین انسان نشسته اند این سه بت دقیقاچه می کنند ؟ از آدم دو پسر بازمانده ، دو آدمیزاد ، هابیل دامدار را قابیل ملاک کشت ، مرگ قابیل را کسی خبر نداده است ، قابیل نمرده است ، او که وارث آدم شد ، یک غاصب بود ، یک قاتل ، برادرکش ، خلف ناخلف آدم جامعه رشد کرد و نهادها ونظامها پیچیده تر شد و قابیل نیز در سه چهره اش نمودار شد ،چه ، در جامعه پیشرفته ، سیاست ، اقتصاد و مذهب ( مذهب نسخ شده ) در سه بعد مشخص گردید و قابیل بر هر یک ازسه پایگاه جداگانه تکیه زد و سه قدرت زور ، زر و زهد را پدیدآورد و استبداد و استثمار و استحمار پا گرفت که توحید سه مظهر آن را فرعون ، قارون و بلعم باعورا می نامد این سه تورا از بندگی خدا به بندگی خویش می خوانند ، تا سرت را بندآرند ، جیبت را خالی کنند و عقلت را فلج سازند و به سیاهی کشانند و اکنون ای که به منی آمده ای ، همچون ابراهیم وموسی در هیأت انسان ، ابلیس را در هر سه چهره اش رمی کن هر سه بت را بشکن و در نخستین حمله آخری را بزن !

راستی این آخری کیست ؟ که اول باید او را شناخت ؟ فرعون ؟قارون ؟ بلعم باعورا ؟

هر روشنفکر ابراهیمی با بینش فکری و روش مبارزه اجتماعی ئی که دارد تکیه اساسی را بر روی یکی می نهد یک مبارز سیاسی آخری را فرعون می شمارد ،بیشتر در نظام استبدادی و فاشیسم ! یک متفکر اقتصادی ،آخری را قارون می داند بیشتر در نظام سرمایه داری ! وبالاخره یک مجاهد روشنفکر که جهل و جمود فکری و عامل خفه کننده شعور و خودآگاهی و رشد را در مذهب شرک یاتوحید مسخ شده می بیند و معتقد است که تا مغزها تکان نخورد هیچ چیز تکان نخواهد خورد آخری را بلعم باعورایعنی روحانی نمای دین فروش ، دانشمند علم فروش وروشنفکر خائن می گیرد !

پس از رمی آخرین بت بی درنگ قربانی کن ، که این سه بت مجسمه تثلیث اند ، مظهر سه مرحله ابلیسی فراموش نکن نیت یعنی این ، همواره در نیت باش بدان که چه می کنی وچرا ؟ حج معانی کن نه حج مناسک ! کسی که نفهمد در این مناسک چه می کند از مکه فقطسوغات آورده است ! چمدانش پر است و خودش خالی ! در حج ، تو توحید را عمل می کنی ، باطواف ! آوارگی و تلاش هاجر را بیان می کنی ، با سعی ! ازکعبه تا عرفات ، هبوطآدم را ! و از عرفات تا منی ، فلسفه خلقت انسان و سیر اندیشه از علم تا عشق را ، از خاک تا خدا را ! ودر منی ، آخرین مرحله کمال را ، آزادی مطلق و بندگی مطلق را، ابراهیم را ! و اکنون در منی یی ، ابراهیمی ، و اسماعیلت را به قربانگاه آورده ای اسماعیل تو کیست ؟ چیست ؟ مقامت ؟

آبرویت؟ شغلت؟ پولت؟ خانه ات؟ باغت؟ اتومبیلت؟خانواده ات؟ علمت؟  درجه ات ؟ هنرت ؟ روحانیتت ؟ لباست ؟نامت ؟ نشانت ؟ جانت ؟ جوانیت ؟ زیبائی ات ؟ من چه می دانم ؟ این را باید خود بدانی و خدایت من فقط    می توانم نشانیهایش را به تو بدهم: آنچه تو را در راه ایمان ضعیف می کند، آنچه تو را در راه مسئولیت به تردید می افکند ، آنچه دلبستگی اش       نمی گذارد تا پیام حق را بشنوی و حقیقت رااعتراف کنی ، آنچه تو را به توجیه و تأویل های مصلحت جویانه و به فرار می کشاند و عشق به او کور وکرت می کند ، و بالاخره آنچه برای از دست ندادنش ، همه دستاوردهای ابراهیم وارت را از دست می دهی ، او اسماعیل تواست ! اسماعیل تو ممکن است یک شخص باشد یا یک شیئی ،یا یک حالت ، یا یک وضع ، و یا حتی یک نقطه ضعف ! تو خودآن را هر که هست و هرچه هست باید به منی آوری و برای قربانی انتخاب کنی چه : ذبح گوسفند بجای اسماعیل قربانی است ، و ذبح گوسفند بجای گوسفند قصابی !!

وقوف پس از عید

نشستی برای ایدئولوژی و نشستی برای عمل ! امروز دهم ذیحجه ، عید قربان ، و حج پایان یافته است ، اما فردا یازدهم وپس فردا دوازدهم را نیز ناچاری در منی بمانی ، سیزدهم رانیز می توانی به اختیار در منی باشی ، چرا ؟ تا بنشینی و باهمفکران و همدردان و همراهان خویش که از سراسر دنیا دراینجا جمع اند ، به حج بیندیشی تا آنچه کرده ای طرح کنی وبفهمی ، دردها ، نیازها ، دشواریها و آرمانهای خویش را بازگو کنی ! و نیز تا دانشمندان کشورهای مسلمان ، روشنفکران مسئول آمده از همه قاره های جهان ، مجاهدان مسلمانی که درسرزمین های خود با استعمار ، استثمار ، ستم ، فقر ، جهل ،نفاق و فساد درگیرند ، همدیگر را بشناسند ، با هم به گفتگوبنشینند و از هم یاری بخواهند ، و خطرات و توطئه ها ودشمنی های قطب های بزرگ جهان و عمال داخلی شان را برعلیه مسلمانان جهان و خود اسلام را بررسی کنند ، راه حل بجویند ، و طرح یک مبارزه مشترک جهانی را در راه تحقق هدفهای اسلامی و آرمانهای انسانی و آزادی ملتهای دربند را بریزند و پیش از آنکه پراکنده شوند ، دو رسالت بزرگ ابراهیمی خویش را ، در این دو روز برگزار کنند:

1 - یک سمینار فکری و علمی آزاد و همگانی

2 - یک کنگره بزرگ اجتماعی و جهانی !

کنگره ای نه در یک تالار بسته ، که در یک تنگه کوهستانی باز ! نه درزیر یک سقف کوتاه که در زیر آسمان بلند بی در بی دیوار ،بی قید و بی بند ،      بی تشریفات کنگره ای نه از رؤسای رسمی ،که از خود مردم ! آری خود مردم ، که به گفته شاندل : آنجا که مردم خود حضور ندارند ، سخن گفتن از مردم دروغ است ،زیرا که تنها خدا حق دارد بجای خلق تصمیم بگیرد چه ، تنهاخلق حق دارد بر روی زمین جانشین خدا باشد اینست که در کنگره منی که خدا برگزار می کند ، مردم بی واسطه شرکت دارند

رمی ، در وقوف پس از عید

روز اول در نخستین حمله به آخرین بت یورش بردی وسپس راه را به سوی قربانگاه اسماعیل خویش گشودی ، وآنگاه با حلق از احرام بیرون آمدی ، فاتح ، و جشن گرفتی ،شاد و اکنون روز دوم است ، باید رمی کنی ، اما اینبار به ترتیب : اول بت نخستین ، دوم بت میانین ، و سوم بت آخرین و روز سوم نیز به ترتیب رمی هر سه بت ، و روز چهارم می توانی در منی بمانی یا بروی ، اگر ماندی باید مثل دو روزپیش هر سه را رمی کنی پس از عید باید برای رمی جمرات درمنی وقوف کنی یعنی چه ؟ پس از سقوطآخرین پایگاه دشمن باز هم رمی چرا ؟ درس این است ، یعنی که از دوباره جان گرفتن ابلیس بی جان شده غافل مباش ، که انقلاب پس ازپیروزی نیز همواره در خطر انهدام و ضد انقلاب است پیروزی تو را به آسودگی نکشاند زمام منی را که به دست گرفتی سلاح را از دست مگذار که ابلیس را اگر از در برانی از پنجره باز می گردد ، در بیرون بکوبی از درون سربرمی دارد ،و چه می گویم وسواس هزار نقاب دارد و تو ، ای مجاهدابراهیمی فراموش مکن که دهم ذیحجه عید قربان است نه عیدفتح ، با برنامه ای تدوین شده ، منظم ، طی یک دوره تعیین شده پایگاههای ابلیس را مرتب و منظم بکوبید ، در زیرگلوله باران خود گیرید و ریشه کن کنید که انقلاب هنوز درخطر است ، که ابلیس دشمن هفت رنگ است و هفتاد دام !

یعنی که برای پیروزی بر خصم تنها یک رمی ، و برای نابودی خصم هفت رمی یعنی یک هفتم سلاح را باید برای کسب پیروزی بکار بری و شش هفتم آن را برای ادامه مبارزه پس از پیروزی تا سرنوشت همه نهضت ها و سرانجام شوم همه انقلاب ها تکرار نشود تا پس از فتح مکه ، تسلیم ابوسفیان را اسلام ابوسفیان نپنداری بدان که ابلیس در هرسه پایگاهش در کمین است ، تا تو هستی او نیز هست ، هرروز هر سه طاغوت را پیاپی رمی کن ، هربار هفت گلوله که هر روزی تشریق است و هر ماهی ذیحجه و هر زمینی منی و زندگی حج است

آخرین پیام وحی وقوف در منی پایان یافته است ، دو طواف و یک سعی دیگرداری می گویند آن را می توانی تا آخر ذیحجه هرگاه بخواهی انجام دهی ، و حتی اگر ضرورتی باشد پیش از عرفات ! پس حج ، بپایان رسیده است سفارش کرده اند که در طول حج ،قرآن را نیز تمام کنید و اکنون باید به پایان قرآن نیز رسیده باشیم ، پس بگذار ، در پایان حج ، درسی از پایان این کتاب نیز بیاموزیم

قل : اعوذ برب الفلق ، بگو ای محمد: پناه می برم به خداوند سپیده و شکافنده صبح ، من شر ما خلق ، از شرآنچه آفریده است ، و من شر غاسق اذا وقب ، و از شر ظلمت ،آنگاه که همه چیز را فرا می گیرد

( جمره اولی : غاسق ، سلطه شب و ظلمت و ظلم ) ، و من شر النفاثات فی العقد ، و از شرآنها که در عقده ها می دمند و رشته پیمانها و پیوندها وعزیمتها را می گسلند

( جمره وسطی : نافث ، کارگزاران غاسق ،افسونگران تفرقه افکن و تباه کنندگان اندیشه و اخلاق و آگاهی) ، و من شر حاسد اذا حسد ، و از شر حسود ، آنگاه که حسدورزد

( جمره عقبی : حاسد ، ستون پنجم غاسق و بازیچه ناخودآگاه نافث ، دوستی در خدمت دشمن ) ! در این سوره سخن از سه شر است و بر یک صفت خداوند تکیه شده است ، خداوند فلق ، چه ، سخن از نیروهایی است ( دشمن فلق ) که در تاریکی زندگی می کنند و کافی است که پرده سیاه شب ، به تیغ نور شکافته شود و نهر سپید نور را بر تنگه منی بریزد ،آنگاه هر سه شر خواهند مرد ! و در آخرین سوره ، بر سه صفت خداوند تکیه شده است چه ، یک قابیل است و در سه چهره نمودار می شود ! یک شیطان است و در سه پایگاه (جمره اولی ، جمره وسطی ، جمره عقبی ) ،

قل : اعوذ برب الناس ، ملک الناس ، اله الناس ، بگو پناه می برم به مالک مردم ، ملک مردم و معبود مردم ، از شر قابیل که خلق را یا : به زنجیرش  می کشد ، به زور : استبداد ، فرعون ! و یا خونش را می مکد ، به زر : استثمار ، قارون ! و یا فریبش می دهد ، به تزویر: استحمار، بلعم باعورا

بازگشت

ای حاجی ، اکنون به کجا می روی؟ به خانه؟ به زندگی؟ دنیا ؟رفتن از حج، آنچنان که آمده بودی؟ هرگز ای که نقش ابراهیم را در این صحنه ایفا کردی! هنرمند خوب درشخصیتی که نقش او را بازی می کند حل می شود و اگر خوب بازی کرده باشد ، کار صحنه پایان می گیرد و کار او پایان نمی گیرد هنرمندانی بوده اند که از نقشی که ایفا کرده انددیگر بیرون نیامده اند و بر آن مرده اند و تو ای که نقش ابراهیم را بر عهده داشتی ، نه به بازی که به عبادت ، به عشق ، از نقش ابراهیم به نقش خویش رجعت مکن ، خانه مردم راترک مکن و دوباره پا در گلیم خویش مکش ای که در مقام ابراهیم ایستاده ای و بر پای ابراهیم بپا خواسته ای و به دست خدای ابراهیم دست بیعت داده ای ، و به سرزمین ایمان و برفرش خدا به مهمانی پا نهادی و در گرداب عشق فرو رفتی وخود را در خلق طائف نفی کردی و در کوهستانهای حیرت وعطش ، به جستجوی آب تلاش کردی و آنگاه از مکه ، یکسره در عرفات هبوطکردی و از آنجا ، منزل به منزل به سوی خدارجعت کردی و با آگاهی  ( در پرتو روشنی آفتاب عرفات ) ،و خودآگاهی (به روشنی پاک شعور حرام ) ، به جمع سلاح پرداختی ، و هماهنگ زمان و همگام با جمع از مرز منی گذشتی و سرزمین عشق و ایمان را از حکومت ابلیس ها رها کردی ، ودر پایان کار گوسفندی را ذبح کردی ! ابراهیم وار زندگی کن ودر عصر خویش معمار کعبه ایمان باش ، قوم خویش را به حرکت آر ، جهت بخش ، به حج خوان ، به طواف آر و تو ! ای هم پیمان به خدا ، ای همگام با ابراهیم ، ای که از طواف می آیی و کار حج را با طواف نساء بپایان آورده ای و در جای معمارکعبه ، بانی مدینه حرم و مسجدالحرام ایستاده ای و روی درروی همپیمان خویش ( خدا ) داری ، سرزمین خویش را منطقه حرم کن ، که در مسجدالحرامی ، عصر خویش را زمان حرام کن ، که در زمان حرامی ، و زمین را مسجدالحرام کن ، که درمسجدالحرامی ، که : زمین مسجد خداوند است و می بینی که :

نیست !

 

پاییز زمستانی

 

دراین عصر دل انگیز پاییز درزمستان آینه دلم را به کنار پنجره اتاقـم برده ام تا شکوه لحظه ها را از قاب پنـجره به نظـاره بایسـتد.آسمـانی زلال و یکدست و پر از عطـر مست کننده یک حضـور٬حضوری کـه همواره بوده از ابتدا تا انتها٬ از تولد تا مرگ.

دلم می خواهد در این منـظره ناب الهـی چشمانم دورترین افـق این پـهنای لاجـوردی را قاب بگیرد.

دوسـت دارم دلـم چـون آیـنه ای صـاف و زلال منعـکس کنـد این هـمـه زیـبایـی را در تـار و پـود وجـودم.

دلم می خواهد پنـجـره را بـاز کـنم و پـر بـگـشایم با بالـهای زخـمی ام بـه سوی آن مـأمـن مــاورایـی و مـرهـمی از جنـس بودن٬به رنگ خواستن و با زمزمـه امید هـدیه بیـاورم اسـیران قفـس این دایـره وحشت را.

دوست دارم که نـه روزها که شب ها را نیز به دنـبال سـایه گـمشده ام در میان این عصـر آهن و دیوارجـاده،جـستجو کنم و به سوی گلـستانی پـر از خاطـره ی همدلی نه همرنگـی و همزبانی، همسفر شمامسافران دشت خورشید شوم....

دوسـت دارم رازهـای دل خسـته ام را کــه ایـن روزها دلتنگ است عـجیب ٬به یاد کـودکی ها و معـصومیـت از دسـت رفـته ام در نوای سـه تار غـصـه هایم بگـریم تا شاید زلالـی اشکـهایم آیـنه دلـم را روشنی بخش به سوی فرداهـا.

امـا چـه کـنم...کـه بستـه پایـم و زندانـی زندان تعـلق ٬هنـوز لکـه لکـه هـایی آیـنه دلم را احاطـه کـرده اند٬لکه لکه هایی که محـصول دوست داشتن ها و هوسهای زمینی ام است.

لکه لکه هایی که دلم را به رنگ زمین رنگ آمیزی کرده اند.

لکه لکه هایی که مرا محـبوس آرزوهـای زمینی ام کرده اند.

عـلاقه هایی محکـم که لکه هایی کدر شده اند بـرآینه ام٬و دلـم کـه روزی به اندازه ی غنچـه ای زیبا زمیـن خاکـی را دوسـت داشت اکـنـون خـود را به دسـت بوسـتان های ظاهری و گلهای مصنوعی ســپرده است.

آن روزها کـه هنـوز غبار عبـور از کــوره راه هـای سیاه این دایـره بر آینـه ام به درسـتی جـای خـوش نـکرده بود ، فکر می کردم به زودی پر  می کشم٬گمان می کردم به هـمان سادگی که دل بسته ام دل را از چنگال خواسته های زمینی می رهانم.

اما٬

اکنون می بینم به صورتی پای دلـم را بسته و از مسـیر رفتن باز مانـده بودم٬ که از یاد برده بودم مـسافرم

و مسافر یعنی بگذر٬ نگاه کن و دل نبند تا به راحتی به مقصد برسی.

حال می بینم دوست داشـتن آن غـنچه زیبای زمینی چه خارها که در راه رسیدنم ننهاده است٬چـه درهـا که به رویـم نبسـته است٬ دلبستگـی های زمینی ام چه بنـدها که نبـسته به پاهـایـم تـا دگـر توان رفتـن نداشته باشـد و چـه پـرده ها که بـر چـشمان نکـشـیده اســت تا نـتـوانم راه را تشخیص دهم.

حـال در این عـصـر آخر پاییزی  مـی خـواهـم غـروب را بنـگرم و آسـمان را تا همـیشه در آینه قلبــم قــاب بگـیرم تـا فـرامـوش نکنـم کـه من هم روزی بـاید چون خورشید غـروب کـنم پس خوشا به حـالم اگـر چـون خورشید ثمری را رسانده و سپس غروب کنم.

آرزوی پـرواز دارم و دردا و صـد افـسوس کـه رنـگ تعــلـق های زمیـنی دسـت از آینـه برنمـی دارد٬حـال کـه ایـنگـونـه اسـت    مــی خواهـم بمـانم و چـون مبــارزی در راه روشـنایـی ها با شـمشـیر اراده ام بـجـنـگم بـاسایه های وحشت در جنگل زمانه.

دل بـسـپارم بـه دسـت امـواج ســبـزدریـای عــبـور و در ایـن شب اول زمستان ،حـال کـه فرصــتـی دوبـاره دارم٬

هر روز٬

هر شب،

هر سحر٬

با هر بانگ دعوت به رستگاری٬

گوشه ای و ذره ای

از لکه لکه های دلم را

با نام او و با یاد مقصد بزدایم....

 

سلام

به نام او که عالم را بر اساس « حساب » و « هندسه » آفرید . آری به نام او که همه چیز دنیا را بر اساس حساب استوار کرد و بر پایه هندسه نظم بخشید .

دوست خوبم  سلام !

امیداورم روزهای زندگی ات سرشار از تلاشهای مثبت و منطبق بر خط راست در جهت رسیدن به خدای یگانه باشد .

دوست خوبم !

جریان اندیشه های زلال ، سرزمین فکر ما را آبیاری و سر سبز می کند ، پس چه نیک است سر گذرگاه جریان اندیشه های خویش بنشینیم و از زاویه بالا آن را تماشا کنیم اگر دو ضلع زندگی 

« امید » و« عمل » باشد زاویه زندگی به لطف خدا همواره « منفرجه » است .

بدان که« امید » را باید به منزله مرکزی دانست که کلیه امور بشری مانند دایره پیرامون آن        می چرخد و« عمل » همان تلاش های مثبت اوست که او را به مقصد می رساند .

 دوست خوبم !

اگر« حساب عمرمان » را داشته باشیم « آدم حسابی » می شویم . بنابراین از حساب امور زند گی خود غافل نشویم چرا که ذات حق دائم به کار حساب مشغول است .

دوست خوبم !

اگر چه منطق ضامن سلامت کار یک ریاضیدان است ولی منبع تغذیه او نیست نان روزانه او را مسائل مهمتر ، که موجب پیشرفت او می شوند تامین می کند .

دوست خوبم !

چه زیباست دررفتار با دیگران خوبی ها را جمع کنیم ، بدی ها را تفریق نماییم ، شادی ها را ضرب نماییم ، غم ها را تقسیم نموده ، از نفرت ها جذر بگیریم و محبت ها را به توان برسانیم .

هندسه شخصیت خود را با خطوطی منظم و راست ترسیم کنیم و فراموش نکنیم که یک انسان مسئول باید زندگی فردی اش را بر دو اصل منفی استوار کند تا زندگی اجتماعی و اقتصادی اش همواره براساس اصل مثبتی پایدار بماند : اول آنکه بیش از نیاز نخواسته باشد تا برای کسب آن خود را به خفت بیندازد دوم آنکه بیش از نیاز نداشته باشد تا برای حفظ آن در هراس بیافتد .

دوست خوبم !

در زندگی خودآزادگی پیشه کن و فراموش نکن ؛آنانکه دل به « عرض » یک صندلی بسته اند در

« طول » زندگی اسیر بوده اند .

دوست خوبم !

در انتخاب دوستان و همنشینانت دقت کن و همیشه آنان را از میان دانایان و خردمندان برگزین زیرا خردمند با خردمند سازگار است اما نادان نه با دانا سازگار است نه با نادان دیگر چونانکه خط راست بر خط راست دیگر منطبق می شود اما خط ناراست نه بر ناراست دیگر منطبق می شود نه بر راست .

دوست خوبم !

با معادله زیبای زندگی سعی بر آن داشته باش که جدولی مصفا و رسمی دل آرا در حل مختصاتx   وy ها شیبی به سوی کمال بی نهایت کشیده گردد تا به مراد خود برسی .

چون هرم بلند همت و چون مخروط عالی نهمت باشید .

نور حق و شعاع پرتو جمال محمد «ص» در کانون قلبتان همراس باد