برای تو مینویسم
که دیدن را دوباره به من یاد دادی
دیدن را و نوشتن را
فراموش کرده بودم
وقتی باران به تن درختان میخورد
من مست میشوم
فراموش کرده بودم
وقتی آفتاب
از لابلای شاخهها چشمک میزند
من عاشقانه در بر نسیم میرقصم
فراموش کرده بودم
که هر نفس
دم مسیحای هستی بخش یاد خدا
مرا زنده میکند
و فراموش کرده بودم
که هستم برای قلمی که به تقدس کلمات
هر لحظه مرا عاشقتر میکند
برای تو مینویسم
برای تو
که مرا به من هدیه کردی
کلمات را در واژهواژههای من یافتی
و باز نوشتن را به یادم آوری
برای تو مینویسم
که امروز با بودنت
یکبار دیگر به امید خوانده شدن ، نوشته میشوم
و به امید یکبار دیگر سروده شدن، میسرایم
برای تو مینویسم
که شاید
تنها آوایی باشی که سکوت حرفهای مرا میشکند
برای تو که میدانم
تنها طنین بلند نجوای منی!
برای تو مینویسم!