فرشته وار در کوچه های مدینه به پرواز درآمدی و فرشتگان را به طواف خود فرا خواندی و آنها جام به دست، هفت آسمان تو را بدرقه کردند تا به کوچه باغ حیات بشری رسیدی و آنها را با قدومت طراوت بخشیدی. آمدی توفنده تر از دریا، شب شکن تر از خورشید و دل انگیزتر از شادی، دریا به احترامت خاموش ماند، خورشید رخ در نقاب خاموشی کشید و شادی خجل از طراوت تو آرام به قلب ها تراوش کرد. سلام بر تو ای یازدهمین ثمر درخت آفرینش!
سالروز میلاد آفتاب عالم آرای عرفان و باغبان
گلستان مهدی صاحب الزمان،
حضرت امام حسن عسکری
خجسته باد.
یکى از راههاى پى بردن به شخصیت واقعى انسانها، آگاهى از زمان آنهاست.
با توجه بدین حقیقت، برآنیم تا نگاهى گذرا به عصر امام عسکرى(ع) بیفکنیم تا بخشى از عظمت شخصیت تابناک آن امام معصوم را دریابیم.
امام عسکرى(ع) در دوران کودکى شاهد اهانتهاى متوکل عباسى به اهل بیت عصمت (علیهم السلام)، به ویژه پدر بزرگوارش امام هادى(ع)، بود. او مىدید دشمن، زیارت جدش امام حسین(ع) را ممنوع و حتى مزار مقدسش را با خاک یکسان کرده است.
متوکل به خاطر احساس ترس از گرایش مردم به اهل بیت (علیهم السلام) فرمان داد امام هادى(ع) و خاندانش را دستگیر و از مدینه به سامرا منتقل کنند.
امام عسکرى(ع) یورشهاى ناجوانمردانه و دور از ادب ماموران حکومت به خانه پدرش را مشاهده کرد و سرانجام در شهادت مظلومانه پدر ارجمندش به سوگ نشست.
بنى عباس، که پس از بنىامیه با زور و تزویر به حکومت دستیافتند، براى مردم چیزى جز وحشت، اختناق و ستم به ارمغان نیاوردند. آنها جنگیدند، غارت کردند و مردم را در بیچارگى، فقر و اندوه فروبردند. امویان کافرانه و آشکارا به اسلام ضربه مىزدند، ولى عباسیان منافقانه و پنهانى. فرزندان عباس در پى آن بودند که با رنگ دین به نظام سیاسى خویش تقدس بخشند، اما تفکر اهل بیت سدى استوار در برابر هواهاى نفسانىشان پدیدآورده بود.
آنها در ظاهر خویش را جانشینان رسول خدا(ص) معرفى مىکردند، با عوامفریبى به نام دین از مردم بهره مىکشیدند و اهداف خود را پیش مىبردند. ستمگران بنىعباس، در سایه زور و تزویر، از کیسه بیتالمال کاخهاى باشکوه مىساختند، ماموران و چاپلوسان را ثروتمند مىساختند و بىخبر از وضعیت دشوار زندگى مردم به خوشگذرانى مىپرداختند. فاصله طبقات فقیر و غنى هر روز بیشتر مىشد. و سرنیزههاى حکومت براى خاموش ساختن فریاد اعتراض مردم تیزتر.
خلفایى که همزمان با امامت حضرت عسکرى(ع) قدرت را در دست داشتند، عبارتند از: 1- متوکل بیش از چهارده سال; (232- 247)
2- منتصر (فرزند متوکل) 9 ماه;(247- 248)
3- مستعین (فرزند متوکل) سه سال و اندى; (248- 252)
4- معتز (فرزند متوکل) حدود چهار سال; (252- 255)
5- مهتدى 11 ماه; (255- 256)
6- معتمد (فرزند متوکل)23 سال; (256- 279)
در زمان این جنایتکاران مظلومیت شیعه فزونى یافت و بسیارى از شیعیان به طرز فجیعى به شهادت رسیدند. شدت ستمچنان بود که خودکامگان گاه پیکرهاى پاک شهیدان را نیز آماج بىحرمتیهاى خودقرار مىدادند. در این زمان کانون تفکرات ناب شیعى حضرت امام حسن عسکرى(ع)نیز پیوسته مورد آزار و اهانت قرار مىگرفت. هر چند آن بزرگوار نیز چون پدرگرانقدرش به رعایت احتیاط و تقیه پاى مىفشرد; ولى شمار جاسوسان به اندازهاىبود که گاه مراعات همه جوانب احتیاط نیز سودمند واقع نمىشد. سبب اصلى اینفشارها و سختگیریها علاقه شدید مردم به اهل بیت (علیهم السلام) و نیز روایتهاى متواتر در باره قائم بودن فرزند امام عسکرى(ع) بود.
در روزگار امام افراد و گروههایى، که برخى از آنها مورد تایید حضرت نیز بودند، آشکارا علیه حکومت فاسد شوریدند. مسعودى، مورخ مشهور، در تاریخ خویش به قیامهاى آن عصر چنین اشاره مىکند:
1- قیام کوفه به رهبرى یحیى بن عمر طالبى (از نوادگان جعفر طیار) که در سال248 روى داد و سرانجام با شهادت یحیى فروکش کرد
2- انقلاب حسن بن زید علوى (از نوادگان امام على) در طبرستان; (گرگان و مازندران) حسن بنزید، پس از نبردى شدید، حکومت منطقه را به دست گرفت و در سال 270 وفات یافت
3- قیام رى به رهبرى محمد بن جعفر که در سال 250 تحقق یافت. محمد سرانجام دستگیر شد
4- قیام قزوین که در سال 250 به رهبرى حسن بن اسماعیل کرکى به وقوع پیوست
5- قیام سال 251 کوفه به رهبرى ابن حمزه
6- قیام بصره به رهبرى صاحب زنج که درسال 255 شروع شد و 15 سال ادامه یافت;
7- قیام یعقوب لیث صفار در سیستان که در 262 آغاز شد.
اندیشههاى پلید خلفا در باره امام
شیخ حر عاملى، از دانشوران قرن دوازدهم، مىنویسد: سید بن طاوس در کتاب مهج الدعوات گفته است: درعصر امام عسکرى(ع) سه تن از خلفا (مستعین، معتز و مهتدى) اندیشه قتل حضرت را در سر مىپروراندند; چون شنیده بودند که امام مهدى(ع) از نسل اوست. آنها چندین بار امام را به زندان افکندند. حضرت برخى از آنها را نفرین کرد و آن ستمگران به زودى هلاک شدند.
شیخ طوسى در کتاب غیبت مىنویسد: معتز اراده کرد حضرت را به قتل برساند; ولى سه روز بعد، از خلافتبرکنار شد. البته حضرت، پیش از برکنارى خلیفه، یارانش را از این امر آگاه کرده بود. على بن محمد بن زیاد صیمرى در کتاب «اوصیاء» چنین مىنویسد: مهتدى مىخواست حضرت را به شهادت برساند; امام به یارانش فرمود: تا پنج روز دیگر مىمیرد.
البته چنان شد که حضرت فرموده بود. با پایان یافتن پنج روز مهتدى به قتل رسید.
شیخ حر عاملى مىگوید: از عمر بن محمد بن زیاد صیمرى نقل شده است که گفت: بهمنزل عبدالله بن طاهر وارد شدم. در برابرش نامهاى از امام عسکرى(ع) یافتم که در آن نوشته بود: «من براى این سرکش از خداوند مرگ خواستهام; تا سه روز دیگر خداوند او را نابود مىکند.» روز سوم مستعین از خلافت برکنار شد، در دام بلاها گرفتار آمد و سرانجام به هلاکت رسید.
شیخ همچنین از احمد بن حسین بن عمر چنین نقل مىکند: هنگامى که معتز فرمان داد حضرت را به سعید حاجب بسپارند تا به کوفه برده، در قصر ابن هبیره به قتل رساند .... ابوالهیثم بن سبانه براى حضرت نوشت: خداى مرا فدایتان سازد، خبرى به ما رسیده و ما را اندوهگین و مضطرب ساخته است! حضرت در پاسخنوشت: پس از سه روز، براى شما گشایش پدید مىآید. روز سوم معتز برکنار شد.
شیخ طوسى در کتاب ارشاد مىنویسد: احمد بنمحمد مىگوید: هنگامى که مهتدى عباسى کشتن شیعیان را آغاز کرد، به امام عسکرى(ع) نوشتم: خداى را سپاس که وى را از آزارها منصرف ساخته است، زیرا به من خبر رسیده که شما را تهدید مىکند و مىگوید: «به خدا سوگند، اینها [آل محمد(ص)] را از روى زمین برمىاندازم.» حضرت به خط خویش چنین پاسخداد: «این عمرش [از آنکه بتواند به مرادش دستیابد] زودتر به پایان مىرسد. از امروز تا پنج روز بشمار، روز ششم با خوارى به هلاکت خواهد رسید.» چنان شدکه حضرت نوشته بود.
عملکرد حضرت در عصر خویش نیز فضاى خفقان آن روزگار را نشانمىدهد. مسعودى از محمد بنعبدالعزیز بلخى چنین نقل مىکند: روزى صبحگاهان در خیابان غنم نشسته بودم، امام عسکرى(ع) از خانه بیرون آمده، مىخواست به «بابالعامه» برود. با خود گفتم: اگر فریاد کشم و بگویم: «اى مردم این حجتخدابر شماست، او را بشناسید.» مرا خواهند کشت. وقتى نزدیک من رسید، با انگشت سبابه به من اشاره فرمود و سپس بر دهانش قرار داد; یعنى خاموش باش. من پیش شتافتم و بر پایش بوسه زدم، فرمود:
اگر آشکارا بگویى، کشته مىشوى.
همان شب خدمتش رسیدم، فرمود: [دو راه بیشتر نیست] یا کتمان یا مرگ; پس خودرا حفظ کنید.
داود بن اسود یکى از خادمان امام عسکرى (ع) که وظیفه هیزم کشى را بر عهده داشت، مىگوید: روزى حضرت تکه چوبى مدور، بلند و کلفت به من داد و فرمود: این را به عثمان بنسعید عمرى برسان. در کوچه استر سقایى راه را بر من بست. سقا از من خواست حیوان را کنار بزنم. من با همان تکه چوب بر پشت استر زدم تا کنار برود; ولى ناگهان چوب شکست و نامههاى حضرت، که در میان آن بود، آشکارشد. شتابان آنها را در آستین پنهان کردم و سقا نیز بد گفتن به من و حضرت را آغاز کرد. وقتى خدمت حضرت رسیدم، فرمود: چرا با چوب به استر زدى.
آنگاه سفارش کرد: اگر کسى به ما اهانت کرد اعتنا نکن ... ما در دیار بدى مىباشیم، تو تنها به کار خویش بپرداز و بدان که گزارش کردارت به ما مىرسد.
امام عسکرى (ع) بخشى از دوران امامتش را در زندانهاى طاغوتیان عباسى به سر برد. مدتى نیز، که در ظاهر خارج از زندان بود، تحتمراقبتشدید قرار داشت. شیخ مفید مىنویسد:
امام عسکرى (ع) را به نحریر، یکى از غلامان مخصوص خلیفه و مسوول نگهدارى ازحیوانات درنده و شکارى دربار، سپردند; نحریر بسیار بر او سخت مىگرفت و آزارش مىداد. همسرش گفت: واى بر تو، از خدا بترس; مگر نمىدانى چه شخصیتى به خانهاتگام نهاده؟
آنگاه گوشهاى از فضایل حضرت را بازگو کرد و گفت: من در مورد او و رفتارى که با وى مىکنى، بر تو بیمناکم.
نحریر گفت: به خدا سوگند، او را در میان درندگان خواهم افکند و چنین نیز کرد. پس از مدتى، وقتى به جایگاه درندگان مراجعه کرد تا دریابد چه بر سر امام آمده، دید حضرت میان درندگان به نماز ایستاده است.
احمد بن حارث قزوینى مىگوید: با پدرم در سُرّ مَن رَاى (سامرا) بودیم. پدرم در اصطبل امام عسکرى(ع) کار مىکرد.
مستعین عباسى استرى داشت که از نظر زیبایى و چالاکی بىنظیر بود، ولى وحشى مىنمود و سوارى نمىداد. وقتى تلاش مسوولان براى رام ساختنش بىنتیجه ماند، یکى از ندیمان خلیفه گفت: چرا این کار را به حسن(ع) واگذار نمىکنى تا بیاید یا سوار استر شود و رامش سازد یا استر او را هلاک کند و تو آسوده خاطر شوى. خلیفه در پى حضرت فرستاد. پدرم نیز همراه حضرت رفت. پدرم گفت: وقتى وارد شدیم، امام نگاهى به استر، که در حیاط ایستاده بود، افکند، پیش رفت و بر کفلش دست نهاد. در این لحظه عرق از پیکر استر سرازیر شد. سپس حضرت نزد مستعین رفت. مستعین او را پیش خویش نشاند و گفت: ابومحمد، این استر را مهار کن!
حضرت به پدرم فرمود: غلام، استر را مهار کن.
مستعین گفت: خودت مهار کن.
حضرت پوستین بر زمین نهاد، برخاست، بر استر دهنه زد و به جاى خویش بازگشت.
مستعین گفت: ابومحمد، استر را زین کن.
حضرت فرمود: غلام، زینش کن.
اما خلیفه گفت: خودت زینش کن. پس امام برخاست; استر را زین کرد و بازگشت.
مستعین گفت: آیا صلاح مىدانى که سوارش شوى؟ حضرت فرمود: آرى.
آنگاه سوارش شد، آن را دوانید .... سپس برگشت و پایین آمد. مستعین گفت: ابومحمد، استر را چگونه دیدى؟ فرمود: استرى به این خوبى و چالاکى ندیده بودم; جز براى خلیفه شایسته نیست. مستعین گفت: خلیفه آن را به شما واگذار کرد. حضرت به پدرم فرمود: غلام، استر را بگیر. پدرم گرفت و برد.
على بن عبدالغفار مىگوید: وقتى صالح بن وصیف امام عسکرى (ع) را زندان کرده بود، گروهى از عباسیان و منحرفان نزد صالح آمده، شکوه کردند که چرا بر امام سخت نمىگیرى؟ او گفت: چه مىتوانم انجام دهم؟ دو نفر از بدترین کسانى که به آنها دسترسى داشتم، بر او گماشتم; اما اینان اهل نماز و روزه شدند. وقتى علت را پرسیدم، گفتند: چه مىگویى در باره مردى که روزها روزه مىگیرد و شبها نماز مىخواند و وقتى که به وى مىنگریم، بدن ما مىلرزد چنانکه گویا از خود بىخود مىشویم. وقتى عباسیان و منحرفان این سخنان را شنیدند، نومید از سراى وصیف بیرون رفتند.
محمد بن اسماعیل علوى مىگوید: امام عسکرى(ع) را نزد یکى از سرسختترین دشمنان آل ابوطالب زندانى ساختند و سفارش کردند که چنین و چنان آزارش ده. هنوز بیش از یک روز از در بند بودن امام نگذشته بود که زندانبان پیرو امام شد. او چنان نزد امام خاضع بود که برایش به خاک مىافتاد و جز براى بزرگداشتبه چهره حضرت نمىگریست. وقتى حضرت از زندان آزاد شد، این مرد بصیرتش از همهمردم به امام بیشتر بود ...
معتمد، که امام عسکرى(ع) را در برابر دستگاه ستم پیشه عباسیان سدى نفوذناپذیر مىدید، بر آن شد آخرین ضربه را بر حضرت وارد آورد و راه را براى تحقق آرمانهاى پلیدش هموار کند. او امام را با زهر مسموم ساخت و چنان نمایاند که حضرت به مرگ طبیعى از دنیا رفته است; ولى این توطئه نیز ناکام ماند و چهره واقعى وى بر همگان آشکار شد.
احمد بن عبید الله بنخاقان مىگوید: ...چون خبر وفات آن حضرت در شهر سامره پخش شد، رستاخیزى در شهر پدید آمد و ازهمه مردم صداى ناله و شیون برخاست. خلیفه در پى فرزند نیکبخت آن حضرت برآمد و گروهى از ماموران را به خانهامام گسیل داشت تا وى را بیابند. خلیفه حتى زنان قابله را فرستاد تا ازباردارى احتمالى کنیزان حضرت آگاه شوند ...
آرى، دشمنان نمىدانستند که پروردگار نور خود را کامل کرده است و گوهر تابناک الهى حضرت حجه بنالحسن المهدى(ع) پنجسال پیش بدین جهان گام نهاده، اینک پساز شهادت پدر گرامىاش بر جایگاه والاى امامت تکیه زده است.
در پایان بجاست مانند حضرت امام حسن عسکرى(ع)، که هنگام خروج از زندان معتمد آیه «یریدون لیطفئوا نور الله بافواههم و الله متم نوره و لو کره الکافرون»را نگاشت، ما نیز آیه شریفه را به خاطر آوریم و براى سلامتى و ظهور کامل کننده نهایى نور هدایت حضرت مهدى(ع) دعا کنیم.
امام حسن عسکری که سلام و درود خدا بر او باد در قنوت نماز خویش چنین دعا میکردند که:
اَلحَمدُ للهِ شُکراً لِنَعمائِهِ،
وَ استِدعَاءً لِمَزیدِه،ِ
وَ استِخلاصاً لَهُ و بِهِ دُونَ غَیرِهِ،
وَ عِیاذاً بِهِ مِن کُفرانِهِ وَ الاِلحادَ فِی عَظَمَتِهِ وَ کِبرِیائِهِ،
حَمْدَ مَن یَعلَمُ اَنَّ مَا بِهِ مِن نَعْمائِهِ فَمِن عِندِ رَبِّهِ،
وَ مَا مَسَّهُ مِن عُقُوبَتِهِ فَبِسُوءِ جِنایَةِ یَدِهِ... .(1)
ستایش مخصوص خداست، به خاطر شکر نعمتهایش،
و درخواست نعمت بیشتر،
و خالص ساختن شکر برای او و به یاری او نه غیرش،
و پناه بردن بر او از کفران و ناسپاسی او و انکار در عظمت و بزرگواریش،
ستایش کسی که میداند هر نعمتی که دارد از جانب خداست،
و هر عقوبت و کیفری که به او رسد از بدیهای خودش است.
همچنین این دعا را میخواندند که:
یَا مَن غَشِیَ نُورُهُ الظُلُماتَ،
یَا مَن اَضاءَتْ بِقُدسِهِ العُجاجُ المُتواعِرات،
یَا مَن خَشعَ لَهُ اَهلُ الارضِ وَ السَمواتِ،
یَا مَن بَخَعَ لَهُ بِالطاعَةِ کُلُ مُتَجَبِر عَات،
فَاغْفِر لِلذِینَ تَابُوا وَ اتَبَعُوا سَبِیلَکَ.(2)
ای آنکه نورش تاریکیها را پوشانده،
ای آنکه به پاکی و قداست او راههای سخت روشن گردده،
ای آنکه زمینیان و آسمانیان برای او خشوع و خضوع میکنند،
ای آنکه نزدش هر جبارِ متکبری، سر طاعت فرود میآورد،
کسانی را که توبه کنند و راه تو را تبعیت کنند، بیامرز.
2- مهج الدعوات، 62
بسم الله الرحمن الرحیم
یَا عُدَّتی عِندَ شِدَّتی
وَ یَا غَوثِی عِندَ کُربَتی
یَا مُونِسی عِندَ وَحدَتی
اِحرِسْنی بِعَینِکَ التی لاتَنام
وَ اکْنِفنِی بِرُکنِکَ الذی لایُرام
به نام خداوند بخشنده مهربان
ای تکیهگاه و نیروی من در گرفتاریام،
ای پناه من هنگام غم و غصهام،
ای مونس من در هنگام تنهاییام،
مرا با چشمت که خواب نمیرود نگه دار،
و با رکن و قدرت خوش که سستی نمیپذیرد، پناه ده
پس از حضرت موسى بنجعفر(ع) سالهاى بسیار در سیاهچالهاى هارون به سربرد، چنان مىنماید که امام دیگرى جز امام حسن عسکرى(ع) به این سرنوشت دچارنشد. امام عسکرى(ع) از سال 254 تا 260 سختترین روزهاى زندگىاش را زیر نظر سهخلیفه غاصب (معتز و مهتدى و معتمد) گذراند.
آنان هرگز به زندان بسنده نکردند; بلکه بارها اندیشه پلید از میان بردنحضرت در سر پروراندند و در پرتو قدرت الهى که با خلع از خلافت، قتل و یا دیگرمشکلات روبرو شدند.
معتز عباسى، پس از تصدى خلافت، روش اسلافش را پیشگرفت، امام عسکرى را شدیدا زیر نظر قرار داد، چند بار روانه زندان ساخت و اورا به دست جنایتکارى به نام صالح بن وصیف سپرد.
صالح بنوصیف، که از دشمنان اهل بیتبود، فرصت را غنیمت شمرد، افرادى پستتر از خود را در زندان بر امام گماشت تا در طول شبانهروز حضرت را آزار دهند.
على بنعبدالغفار مىگوید: روزى گروهى از عباسیان و دستهاى از منحرفان [و دشمنان اهل بیت] بر صالح بن وصیف وارد شدند. صالح به آنان گفت: نمىدانم دیگر چه کنم؟ دو تن از شرورترین افرادى که سراغ داشتم، بر او گماشتم; اما چنان در آنها تاثیر نهاد که در مدتى کوتاه اهل عبادت شدند. از آنان پرسیدم: دربارهاش چه مىگویید؟
پاسخ دادند: چه بگوییم در باره کسى که روزها روزه مىدارد و شبها تا بامداد نماز مىگزارد; نه سخن مىگوید و نه به کارى جز عبادت مىپردازد. هرگاه به اونگاه مىکردیم، لرزه بر انداممان مىافتاد و توان تدبیر خویش از کف مىدادیم.
هنگامى که عباسیان این سخن را از صالح بن وصیف شنیدند، در نهایتخوارى از نزدش بیرون رفتند. (1)
از این گفتگو چنان برمىآید که بداندیشان و دشمنان امام(ع) نزد صالح بن وصیف شتافته بودند تا از او بخواهند عرصه را بر امام تنگتر کند، اما سیماى ملکوتى حضرت چنان جذاب بود، که حتى پستترین افراد را دگرگون مىساخت و به عبادت وا مىداشت.
به گفته برخى از مورخان، معتز امام را به دست على بن اوتامش، که از دشمنان سرسخت اهل بیت بود، سپرد.
على به شدت تحت تاثیر واقع و از دوستان صمیمى اهل بیت شد.
شیخ مفید از محمد بناسماعیل علوى چنین نقل مىکند: امام نزد على بن اوتامش زندانى گردید و به او، که از دشمنان خشن آل ابىطالب بود، دستور داده شد تا بر امام سخت بگیرد. مدتى نگذشت که فرزند اوتامش در برابر امام چهره بر زمین سایید; هیبت و عظمت امام چنان بود که نمىتوانستبه حضرت بنگرد. چون امام اززندان بیرون آمد، على بن اوتامش سرآمد روشن بینان و نیک گفتارانى شده که حضرت را به بزرگى یاد مىکردند. (2)
فشارهاى سخت و گوناگون بر امام، معتز عباسى را قانع نساخت. او سرانجام به سعید حاجب دستور داد امام را به طرف کوفه برده، در راه به قتل برساند. (3) حضرت به درگاه پروردگار شکایتبرد و معتز را نفرینکرد. سه روز بعد، در اثر دعاى امام عسکرى، معتز به بدترین وضع کشته شد. (4)
اربلى از کتاب الدلایل چنین نقل مىکند: محمد بن عبد الله مىگوید: زمانى که [معتز] به سعید حاجب دستور داد تا امام عسکرى(ع) را به طرف کوفه ببرد، ابوالهیثم به امام نوشت: فدایتشوم در باره شما خبرى به ما رسیده، که ما را سخت نگران کرده است. حضرت در پاسخ نوشت: پس از سه روز گشایش فرا مىرسد. معتز در روز سوم کشته شد. (5)
هنوز امام عسکرى از ستم معتز کاملا رهایى نیافته بود، که به ستم مهتدى عباسى گرفتار شد. هر چنداین فرد به زهد شهره بود! (6)
ولى خلافت چنان دگرگونش ساخت که یکباره کمر به نابودى علویان، بویژه امام عسکرى، بست. ابوهاشم مىگوید: با امام عسکرى در زندان مهتدى بودیم که فرمود: اى ابوهاشم، این سرکش اراده کرده بود امشب با سرنوشت اولیاى خدا بازى کند، ولى خداوند عمرش را قطع و کوتاه کرد...
بامداد ترکها بر مهتدى شوریدند و او را به قتل رساندند. (7) از پاسخ نامه امام(ع) به احمد بن محمد چنان برمىآید که مهتدى همواره در فکر کشتن امام بوده است.
حضرت مىنویسد:
«ذلک اقصر لعمره عد من یومک هذا خمسه ایام و یقتل فى الیوم السادس بعد هوان و استخفاف یمر به فکان کما قال.» (8) عمر او کوتاهتر از آن است که فکر مىکند. از امروز تا پنج روز به شمار. در روز ششم با خوارى کشته خواهد شد.
پس آنچه امام فرموده بود، واقع شد.
احمد بن جعفر بن متوکل، مشهور به معتمد عباسى در سال دویست و پنجاه و شش هجرى (9) بر مسند خلافت نشست. او، بدون در نظر گرفتن سوابق امام و بدون عبرت گرفتن از سرنوشت شوم معتز و مهتدى، امام را بیش از گذشته، تحت فشار قرار داد. این بار پیشواى یازدهم به دست یحیى بن قتیبه سپرده شد.
یحیى چنان عرصه را بر امام تنگ ساخت که همسرش اعتراض کرد. او در برابر اعتراض همسرش سوگند یاد مىکرد که حضرت را میان درندگان رها مىکند. ابن شهر آشوب مىنویسد: امام عسکرى را به یحیى بن قتیبه سپردند. او بر حضرت بسیار سخت گرفت. همسرش به وى گفت: از خدا بترس و چنین میازارش; مىترسم [جایگاه معنوىاش] زیانى بر تو رساند. یحیى پاسخ داد: به خدا سوگند، او را به میان درندگان و شیران خواهم افکند. آنگاه با اجازه خلیفه، امام را میان شیرانافکند. پس از مدتى، به محل نگهدارى شیران نگریستند و امام را در حال نماز یافتند. فورا دستور داده شد امام را به خانهاش بازگردانند. (10)
بر اساس روایتى دیگر یحیى پس از سه روز همراه مربى و سرپرست شیران به محل نگهدارى آنها رفت و بر خلافت انتظار، امام را در میان شیرانى که پیرامونش حلقه زدهبودند، در حال نماز یافت.
مربى به قفس درندگان گام نهاد و بىدرنگ طعمه شیران شد.
یحیى همراه بستگانش نزد معتمد عباسى شتافت و وى را از این واقعه آگاه ساخت.
معتمد نزد امام رفت و عاجزانه از حضرتش خواست تا برایش دعا کند! (11) البته نرمش معتمد عباسى دیرى نپایید. او چنان شیفته قدرت و مقام بود که همه چیز را به فراموشى سپرد و به چیزى جز شهادت امام (ع) نمىاندیشید.
چرا خلفا در پس آزار امام(ع) بودند؟
بررسى دقیق و عمیق این امر فرصتى فزونتر مىطلبد، ولى در لابهلاى گفتار امام پاسخ اجمالى این پرسش به چشم مىخورد. حضرت پس از ولادت فرزندش حجه بن الحسن (عج) فرمود:
ستمگران گمان بردند مرا مىکشند تا این نسل را قطع کنند. (12) این جمله کوتاهنشان مىدهد که دشمن در پى پیشگیرى از ولادت امام دوازدهم حضرت بقیه اللهالاعظم(ع) بود; ولى سرانجام قدرت خدا آشکار شد و موعود الهى علىرغم همه محدودیتها به عرصه گیتى گام نهاد.
فَسَلامٌ عَلَیهِ یَومَ وُلِدَ وَ یَومَ یُبعَثَِحَیا.
1 - کافى، شیخ کلینى، ج 1، ص 512.
2 - ارشاد، شیخ مفید، ص 342.
3 - مناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 431.
4 - البدایه و النهایه، ابنکثیر، ج 11، ص16.
5 - کشف الغمه، اربلى، ج 2، ص206.
6 - الکامل فى التاریخ، ابناثیر، ج7، ص233.
7 - کتاب الغیبه، شیخ طوسى، ص 134.
8 - کافى، ج 1، ص 510.
9 - تاریخ یعقوبى، ج 2، ص507.
10 - مناقب ابنشهرآشوب، ج 4، ص 430.
11 - همان.
12 - کمالالدین، شیخ صدوق، ج 2، ص479.
13 - کتاب الغیبه، شیخ طوسى، ص 134.
از جمله جریانهاى فاسدى که امام عسکرى علیهالسلام به شدّت از آن بیزارى جسته و مردم را از گرویدن به آن بر حذر مىداشت، گروه «صوفیه» است. این فرقه از آغاز پیدایش توسّط «ابوالقاسم کوفى بهشمیّه» توانست تحت پوشش اسلام، عدّهاى از مسلمانانِ سادهلوح را بفریبد.
محمّد بن عبدالجبّار از امام عسکرى علیهالسلام نقل کرده که حضرتش فرمود:
از امام صادق علیهالسلام در مورد «ابوهاشم کوفى» سؤال شد، امام صادق علیهالسلام فرمود:
«او فردى بسیار فاسد العقیده بود و مسلکى به نام تصوّف اختراع کرد و آن را مرکزى براى اعتقادات پلید خود قرار داد.»(1)
آرى، بدعت، خودنمایى، چلّه نشینى، تعطیل کردن احکام دین، انزوا و... از مظاهر تصوّف است و ائمه علیهمالسلام با آن مقابله نمودهاند. و موجب تأسّف آنکه این روشهاى غلط گاهى تحت عناوینى همچون: تشیّع، ابراز علاقه به اهل بیت علیهمالسلام و یا تهذیب نفس انجام مىگیرد!
امام حسن عسکرى علیهالسلام خطاب به صحابى گرانقدرش، ابوهاشم داود بن قاسم جعفرى فرمود:
«زمانى بر مردم فرا مىرسد که چهرههایشان خندان، ولى دلهایى تاریک دارند. از دیدگاه آنان، سنّت یعنى بدعت و بدعت یعنى سُنّت. مؤمن را به دیده حقارت مىنگرند و فاسق را ارج مىنهند. فرمانروایان آنان افرادى نادان و ستم پیشهاند و دانشمندان ایشان دریوزه دربار ستمگرانند. ثروتمندان آنها حقّ تهیدستان را به یغما مىبرند و کوچکترها بر بزرگان خود پیشى مىگیرند. انسانهاى نادان از دیدگاه ایشان فردى آگاه و اشخاص حیلهگر را مهذّب مىدانند. میان فرد با اخلاص و انسان مُردّد تمییز نمىدهند. آنان گوسفندان را از گرگها باز نمىشناسند.
عالمان و اندیشمندان آنها بدترین آفریدههاى الهى در روى زمیناند؛ چرا که به فلسفه و تصوّف تمایل نشان مىدهند. به خدا سوگند! آنها از عقیده [و فطرت] خود برگشته و از راه حق منحرف شدهاند. در علاقه و محبّت به مخالفان ما زیادهروى مىکنند و شیعیان و دوستداران ما را به گمراهى مىکشانند. اگر به جاه و مقامى دست یابند، از گرفتن رشوه سیر نمىشوند و اگر به ذلّت گرفتار گردند، ریاکارانه خدا را پرستش مىکنند. آگاه باشید که آنان راه (سعادت و حقیقت) را بر مؤمنان مىبندند و مُبلّغان آئین کافرانند. کسانى که با آنها زندگى مىکنند، باید از آنان بر حذر بوده و دین و ایمان خویش را حفظ کنند.»
سپس امام عسکرى علیهالسلام فرمود:
«اى ابوهاشم! این مطالب را پدرم از پدران بزرگوارش، از جعفر بن محمّد علیهمالسلام برایم نقل نمود. این سخنان از اسرار ما است، آنها را جز براى اهلش بازگو مکن.»(2)
نفوذ افکار انحرافى و از جمله تصوّف در میان شیعیان، خطرى بوده است که بزرگان از یاران ائمه علیهمالسلام بدان اهتمام مىورزیده و گزارش آن را به امامان معصوم علیهمالسلام منتقل مىنمودهاند.
احمد بن محمد بن عیسى ـ از اصحاب امام حسن عسکرى علیهالسلام ـ در نامهاى به حضرت چنین گزارش مىدهد:
«گروهى یافت شدهاند که براى مردم سخنرانى مىکنند و احادیثى مىخوانند و آنها را به شما و پدران شما نسبت مىدهند. در میان آنهاست احادیثى که قلوب ما آنها را نمىپذیرد ولى امکان ردّ این روایات وجود ندارد، چرا که آنها را از پدران شما نقل مىنمایند. ایشان دو نفرند؛ یکى، علىبن حَسکة و دیگرى، قاسم یقطینى.»
وى در ادامه مىنویسد:
«از عقاید ایشان است که مىگویند: مراد از سخن خدا که مىفرماید:
«انّ الصّلوة تنهى عن الفحشاء و المنکر»(3)
مردى است که مردم را از فحشاء بازمىدارد نه آنکه مقصود، رکوع و سجود باشد. و مقصود از زکات نیز همان مرد است نه دراهم و اخراج مال.
و بر همین منوال، اوامر و نواهى خداوند را تأویل مىکنند. بر ما منّت بگذارید و راه حق و سلامت از انحرافات را بیان نمایید.»
امام عسکرى علیهالسلام در پاسخ نوشت:
«ابن حَسکه دروغ مىگوید و براى شما همین کافى است که ما او را در زمره دوستان خود نمىشناسیم. خدا، او را لعنت کند. به خدا قسم! که پروردگار، محمّد -صلى الله علیه و آله و سلم- و پیامبران قبل از او را نفرستاد مگر براى دین خالص و نماز و زکات و روزه و حج و ولایت. و پیامبر گرامى اسلام -صلى الله علیه و آله و سلم- مردم را دعوت نکرد مگر به سوى خداى "وحده لاشریک له" و ما اوصیا از فرزندان پیامبر نیز بنده خدا هستیم و به او شرک نمىورزیم. اگر اطاعتش کنیم، بر ما رحم خواهد کرد و اگر نافرمانىاش کنیم، ما را عذاب خواهد نمود. ما بر خدا حجّت نداریم بلکه حجّت از اوست بر ما و بر همه خلقش. من این سخنان را نفى نموده، از این اشخاص بیزارى مىجویم؛ شما نیز آنها را رها کنید. خداوند، لعنتشان کند. و آنان را در تنگنا قرار دهید و چنانچه آنها را در مکان خلوت یافتید، سرشان بر سنگ بکوبید.»(4)
1. سفینةالبحار، شیخ عباس قمى، ص 145، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس.
2. همان.
3. عنکبوت / 45.
4. رجال الکشّى، ج 2، ص 802 و 803، مؤسّسه آل البیت علیهمالسلام .
ابومحمد، حسن بن علی العسکری علیهم السلام در ماه ربیع الاخر سال 231 (و به نقلی 232 ق) در مدینه به دنیا آمد. پدر بزرگوارش امام علی هادی علیه السلام و مادرش بانویی صالح و عارف به نام سوسن (یا حدیثه یا سلیل) بود. آن حضرت 22 یا 23 سال داشت که پس از شهادت پدر بزرگوارش (در سال 254 ق) به امامت رسید و در هشتم ربیع الاول سال 260 ق که حدود 28 یا 29 سال داشت، شربت شهادت نوشید و در خانه خود، در جوار تربت شریف پدر در سامرا به خاک سپرده شد.
در شمایل آن حضرت آوردهاند که رنگش گندمگون، چشمانش درشت و سیاه، رویش زیبا، قامتش معتدل و اندامش متناسب بود و با وجود جوانی، مشایخ قریش و رجال و علمای زمان را تحت تاثیر خود قرار میداد. دوست و دشمن به برتری او در علم و حلم و جود و زهد و تقوا و سایر مکارم اخلاق اذعان داشتند. چون او و پدر بزرگوارش امام هادی علیه السلام در محله عسکر (قرارگاه سپاه) در شهر سامرا زندگی می کردند، به «عسکری» لقب یافتند و نیز این دو امام مانند امام جوادعلیه السلام به احترام جد بزرگوارشان حضرت رضا علیه السلام به «ابن الرضا» مشهور بودند.
مدت کوتاه حیات این امام همام به سه دوره تقسیم می گردد: تا چهار سال و چند ماهگی (و به قولی تا 13 سالگی) از عمر شریفش را در مدینه به سر برد، تا 23 سالگی به اتفاق پدر بزرگوارش در سامرا می زیست (254 ق) و تا 29 سالگی یعنی شش سال و اندی پس از شهادت امام دهم علیه السلام در سامرا ولایت بر امور و پیشوایی شیعیان را به عهده داشت. امام هادی علیه السلام پسری به نام ابوجعفر محمد داشت که در زمان حیات حضرت از دنیا رفت. همچنین پسر دیگری به نام جعفر داشت که نزد شیعیان به لقب «کذاب» معروف شد؛ زیرا بعد از آنکه امام عسکری علیه السلام به امامت رسید، وی مدعی امامت گردید و شروع به کارشکنی و توطئهگری و فتنه انگیزی بسیار نمود و بعد از رحلت حضرت امام حسن عسکری علیه السلام هم دعوی امامت کرد و منکر وجود امام غایب (عج) شد. در حوادث رجب سال 255 قمری گفتهاند که دو تن از سادات حسنی در کوفه خروج کردند و در نتیجه به دستور حکومت عدهای گرفتار و زندانی شدند. یکی از این اشخاص ابوهاشم جعفری است که روایت میکند شبی امام حسن عسکری علیه السلام و برادرش جعفر را به زندان آوردند و جعفر زاری و بیقراری میکرد؛ ولی حضرت عسکری علیه السلام او را ساکت مینمود.
آن حضرت مدتی از ایام حبس خود را نزد شخصی به نام علی بن اوتامیش گذراند و این مرد با همه شدت بغض و عداوت به آل محمد(که درود خداوند بر او خاندانش باد) پس از یک روز از مشاهده احوال امام، از پیروان و معتقدان ایشان گشت. می گویند عباسیان و منحرفان از آل محمد(که درود خداوند بر او خاندانش باد) بر صالح بن وصیف، متصدی زندانی کردن امام، فشار آوردند که بر حضرت در زندان سخت بگیرد، وی گفت: «دو تن از شرورترین افراد را مامور این کار کردهام، اما با دیدن حسن بن علی تحول یافته و روی به عبادت و نماز آوردهاند و وقتی علت این تغییر حالت را از ایشان پرسیدم، گفتند از فیض دیدار امام به این سعادت رسیدهایم. او تمام روزها را روزه میگیرد و هر شب تا بامداد به نماز ایستاده است، با هیچ کس سخن نمیگوید و جز عبادت به کاری دیگر نمیپردازد، مهابت او بدان حد است که وقتی به ما نگاه میکند، به لرزه می افتیم و خود را به کلی میبازیم» . در آن زمان خلافت عباسی بر اثر ضعف شدید خلفا و ناشایستگی ایشان سخت در معرض خطر بود و غلامان ترک و دیگر غلامان بر دربار خلافت مسلط بودند و امر و نهی به دست ایشان بود. از سوی دیگر در همان سالها شورش «صاحب الزنج» در بصره و قیام یعقوب ابن لیث صفار در ایران رویداد و خلافت سخت در معرض تهدید قرار گرفت. بنابراین وجود شخص بسیار محترم و بزرگواری مانند امام حسن عسکری علیه السلام و فرزند او برای عباسیان بسیار ناگوار بود میترسیدند که اگر حادثهای پیش آید و در آن جمعی از عباسیان از میان بروند، هیچ کس شایستهتر ازعلویان و در میان ایشان شایستهتر از امام و خاندانش برای خلافت نخواهد بود. ابو الادیان میگوید: من خادم امام عسکری بودم و نامههایش را به شهرهای دیگر می بردم و جواب میآوردم. در بیماری منتهی به رحلت وی هم نزد او رفتم نامههایی را که نوشته بود، به من داد و فرمود به مداین ببرم. من رفتم و بعد از پانزده روز برگشتم، اما دیدم بانگ زاری و شیون ازخانه امام بلند است و جعفر بن علی بر در خانه ایستاده به تعزیت شیعیان پاسخ میدهد. با خود گفتم: «اگر این مرد امام شده باشد، کار امامت دگرگون خواهدشد.» در این هنگام خادمی آمده و به جعفر گفت: «کار تکفین تمام شد. بیا بر پیکر برادرت نماز بگزار.» جعفر و همه حاضران به داخل خانه رفتند. من هم رفتم و امام را کفن شده دیدم. جعفر پیش رفت تا در نماز امامت کند. وقتی خواست تکبیر بگوید، ناگهان کودکی با چهرهای گندمگون و مویی کوتاه و مجعد و دندانهایی که بینشان گشادگی بود، پیش آمد و ردای جعفر را کشیده، گفت: «عمو، عقب برو. من برای نماز بر پدرم از تو شایسته ترم» . جعفر درحالی که رنگش از خشم تیره شد، عقب رفت و آن کودک بر جنازه امام نماز گزارد. او حضرت مهدی موعود، امام دوازدهم (که خداوند ظهورش را نزدیک گرداند) بود.
تفسیر قرآنی در دست است که به این امام همام منسوب است و عده ایاز جمله علمای شیعه این تفسیر را تایید نمودهاند.
دیگر از آثار امام علیه السلام نامهای است که به اسحاق ابن اسماعیل نیشابوری نوشتهاند. دیگر مجموعه حکم و مواعظ و کلمات قصار امام است که در کتب تاریخ و حدیث ثبت است. اثر دیگر منسوب به امام «رساله المنقبه» در مسائل حلال و حرام است که ابن شهر آشوب در کتاب «مناقب» از آن سخن گفته است. در همین کتاب قطعهای از احکام دین منسوب به امام هادی علیه السلام و امام عسکری علیه السلام منقول است. به علاوه احادیث و ادعیه بسیار از آن حضرت روایت شده است.
دایره المعارف تشیع (با تصرف و تلخیص(