شعر

باز باران بی ترانه

باز باران ، با تمام بی کسی های شبانه

می خورد بر مرد تنها ،می چکد بر فرش خانه

باز می آید صدای چک چک غم... باز ماتم

من به پشت شیشه ی تنهایی افتاده

نمی دانم... نمی فهمم

کجای قطره های بی کسی زیباست؟؟؟؟

نمی فهمم, چرا مردم نمی فهمند

که آن کودک که زیر ضربه شلاق باران سخت می لرزد

کجای ذلتش زیباست؟؟؟

نمی فهمم...کجای اشک یک بابا

که سقفی ازگل و آهن به زور چکمه های باران

به روی همسر و پروانه های مرده اش آرام باریده

کجایش بوی عشق وعاشقی دارد؟؟؟

نمی دانم...نمی دانم چرا مردم نمی دانند

که باران،عشق تنها نیست

صدای ممتدش در امتداد رنج این دلهاست

کجای مرگ ما زیباست...نمی فهمم!!!!؟

یاد آرم، روز باران را

یاد آرم مادرم درکنج باران مرد

کودکی ده ساله بودم

می دویدم زیر باران...از برای نان

مادرم افتاد

مادرم درکوچه های پست شهرآرام جان می داد

فقط من بودم و باران و گٍل های خیابان بود

نمی دانم

کجای این لجن زیباست؟؟؟؟

بشنو از من،کودک من

پیش چشمم، مرد فردا

که باران هست زیبا از برای مردم زیبای بالادست

و آن باران که عشق دارد ...فقط جاریست برای عاشقان مست

و باران من و تو درد و غم دارد

خدا هم خوب می داند که

این عدل زمینی،عدل کم دارد