جای گل محمدی خالی

 

آنگاه که آذرخش ولایت رخ نمود ، سایه ها وحشت زده فرار کردند و عشق راهی منزل ما شد.

آن روز ، روز گرما بخشی بود ، گرمای دست پدر حرارت کلام او و چشمان نوراندیش وجود ما را لبریز از گرما و روشنی کرد.

وقتی چلچله ها بهار انقلاب را نوید دادند ، وقتی ساقه های اسلام بالا کشیدند ، گلهای محمدی فضا را معطر ساختند  تو آمدی. آمدی تا روزگار سپید را چون فرشی را بر بستر این خاک تفتیده پهن کنی و پیام رهایی از بند عنکبوتان روزگار را سر دهی تو جان محمد بودی  ، تو زبان علی و شمشیر حسین بودی و حال که رفتی امیدها به فرزند برومندت بسته شده، آنکه گفته بودی که خودت بزرگش کرده ای.