حضرت محمد(ص)

گوشه‏اى ازاخلاق عظیم پیامبر (ص)

روزهایى بس شیرین و به‏یادماندنى و تاریخ ساز پیامبر را نمى‏توان با الفاظ و سخنان ناقص انسانهاى ناقص‏توصیف و تعریف کرد.

او هرگز در این واژه‏ها نمى‏گنجد و فراتر از آن است. انسان‏کاملى که تمام افلاک و موجودات را خدا به خاطر او آفرید واگر او نبود، هیچ چیز نبود. «لولاک لما خلقت الافلاک‏» و الاانسانى که تا قاب قوسین او ادنى بالا رفت و به جایى رسید که‏جبرئیل آن ملک مقرب و واسطه وحى الهى به آنجا هرگز نرسد وبا صراحت‏به او عرض کرد: اگر یک مو بالاتر روم به نور تجلى‏بسوزد پرم. ولى رسول الله رفت و به جایى رفت که نه در خرد آیدو نه بر ورق نگاشته شود و نه حتى در وهم وخیال! اوست کسى که‏خدایش درباره‏اش فرمود: «و انک لعلى خلق عظیم‏» پس مابه جاى‏اینکه حرفى بزنیم که نه آغازش و نه انجامش ما را به جایى‏مى‏رساند چرا که جز آفریده‏اش و برادرش کسى او را نخواهد شناخت‏«یا على ما عرف الله الا انا و انت و ما عرفنى الا الله وانت و ما عرفک الا الله و انا» پس روا است که لب فرو بندیم وسخن کمتر گوئیم.

بیائیم در این سخن ربانى که پیامبر را داراى منشى سترگ واخلاقى عظیم معرفى مى‏کند بیاندیشیم و از زبان روایت نمى از این‏اقیانوس پرفیض برگیریم، شاید برخى عزیزان به کار بندند و ازرسول الله الگوى زندگى بگیرند که قرآن فرمود: «و لکم فى رسول‏الله اسوه حسنه‏» .

جمله‏هایى کوتاه در منش و روش زندگى حضرت بیان مى‏شود که هم‏برکت است و پر مایه برکتى است و هم برنامه به زیستى وخداپسندانه:

1 آن قدر حضرت متواضع و فروتن بود که متن روایت او را«خاضع الطرف‏» مى‏نامد یعنى به زمین نگاه مى‏کرد و سر را کمتربالا مى‏برد، این چنین با وقار و متین... با ادب و فروتن. چنان‏در برابر خالقش خاضع و خاشع بود که بیشتر سرفرود مى‏آورد و کمترسر را بلند مى‏کرد چه پیوسته خدا را حاضر و ناظر مى‏دید و لحظه‏اى‏بلکه کمتر از لحظه‏اى هم از یاد و ذکر خدا غافل نبود.

2 یکى دیگر از نشانه‏هاى بارز تواضع و خوى نیکویش این بود که‏به هر که مى‏رسید، پیشقدم در سلام کردن بر او بود، سلام که خودتحیت اسلامى است و پیامبر آن را به ما یاد داده، خود نیز بیش ازهمه و پیش از همه به آن عمل مى‏کرد و قبل از آنکه دیگرى بر اوسلام کند، او خود سلام مى‏کرد. هرگز پیامبر ملاحظه نمى‏کرد که آن‏فرد بزرگ است‏یا کوچک، دانشمند است‏یا بى‏سواد، ثروتمند است‏یافقیر. آرى حضرت آنقدر عظمت داشت که بر همه افراد بدون ملاحظه‏هاى‏ایسمى، شغلى، خطى، مسئولیتى، مالى و... سلام مى‏کرد و او بااینکه بزرگترین از هر نظر بود بر کوچکترین انسانها از هرنظر سلام مى‏کرد و بیشتربراى اینکه ما را به این سنت‏حسنه‏تشویق کند مى‏فرمود: سلام را نود و نه حسنه است و جوابش یک حسنه.

3 پیامبر هرگز بدون جهت‏سخن نمى‏گفت، و اگر سخنى مى‏گفت‏بیشترجنبه موعظه و پند داشت، یا مطلبى را مى‏آموخت و یا به معروف وخیرى امر مى‏کرد و یا از شر و منکرى مردم را باز مى‏داشت، تمام‏سخنانش سودمند و یک کلمه، نه بلکه یک حرف، پوچ و بى‏ارزش نبود،زیرا خوب مى‏دانست که: «و ما یلفظ من قول الا لدیه رقیب عتید»وانگهى پیامبر اسوه است و الگو و اوست انسان کامل. پیامبر کسى‏است که نخستین آفریده پروردگار، نور مبارکش است: «اول ما خلق‏الله نورى‏» پس، از این نور کامل چیزى تراوش نمى‏کند جز نور، وهرچه مى‏گوید گفته خدا است «و ما ینطق عن الهوى ان هو الا وحى‏یوحى‏» .

4 و پیامبر هرگز از ذکر خدا غافل نمى‏شد. در روایت است: «ولایجلس و لایقوم الا على ذکر» او نمى‏نشست و برنمى‏خاست جز با ذکرو یاد خدا. پیامبر در هر آن قرین و همنشین ذکر خدا بود چه برزبان آورد و چه در دل گوید. او خود ذکر خدا را کفاره مجلس‏مى‏دانست و اعلام مى‏داشت که اگر در مجلسى یاد خدا نباشد یا ذکرى‏از اهل بیت که آن نیز یاد خدا است، پس آن مجلس بر اهلش وزر ووبال است و نحس است و شوم. و اگر حضرت مى‏خندید از تبسم تجاوزنمى‏کرد «جل ضحکه التبسم‏» زیرا قهقهه و خنده با صدا با شئون‏انسان مودب منافات دارد چه رسد به انسان کامل و چه رسد به اشرف‏مخلوقات.

5 یکى دیگر از موارد تواضع و فروتنى حضرت این بود که هر وقت‏وارد مجلس مى‏شد، هر جا که جاى خالى بود مى‏نشست، مانند ماخودخواهان یا نادانان نبود که دنبال صدر مجلس هستیم، و خیال‏مى‏کنیم که باید بالا و بالاتر نشست. اصلا آن جا که انسان والامى‏نشیند والا است نه آنکه انسان والا باید در جاى والا نشیند.

عزیزانم! قطعا این از تواضع است که انسان در جایى که خالى‏است‏بنشیند و هرگز منتظر نباشد که دیگران در برابرش قد علم‏کنند و برخیزند تا آن جناب را در صدر مجلس بنشانند. این حالت‏بدون تردید برخاسته از هواى نفس است و تکبر که باید زدوده شودو گاهى بلکه بیشتر به خاطر عقده‏هاى درونى و محرومیت‏هاى دیرینه‏است که شخص مى‏خواهد از این راه خودى را نشان دهد!!

6 پیامبر آرام و آهسته سخن مى‏گفت و هیچ گاه فریاد نمى‏زد وصدا را بلند نمى‏کرد. و مجلس آن حضرت نیز از چنان آرامشى‏برخوردار بود که عین ادب و تواضع است و کسى در مجلس پیامبربلند سخن نمى‏گفت «و اغضض من صوتک‏» و دستور هم همین بود که‏کسى صدایش را بالاتر از صداى رسول الله نکند «لاترفعوا اصواتکم‏فوق صوت النبى‏» و چون خود حضرت آهسته و آرام سخن مى‏گفت لذامجلسش بسیار آرام و باوقار بود که حتى صداى به هم زدن بال‏پرنده به گوش مى‏رسید.

7 «لایقطع على احد کلامه‏» هرگز سخن کسى را قطع نمى‏کرد و تاشخصى مشغول سخن گفتن بود، به او خوب گوش مى‏داد و پس از تمام‏شدن سخنش آرام پاسخش را مى‏گفت. و چنان اصحابش را تربیت کرده‏بود که هرگاه لب مبارکش به سخن وا مى‏شد، تمام حاضران ساکت‏مى‏شده و سراپا گوش مى‏شدند «کان على رووسهم الطیر» و هرگاه‏سخن حضرت تمام مى‏شد بدون آنکه سخنانشان با هم تزاحم کند، با هریک به نوبت‏حرف مى‏زد.

8 نکته دیگرى که بسیار جالب و ارزنده است و باید مدنظر قرارگیرد این است که حضرت در هنگام سخن گفتن، به افراد یکسان نگاه‏مى‏کرد «و کان یساوى فى النظر والاستماع للناس‏» و بایدسخنگویان محترم این مطلب را دقت کنند که یکسان و مساوى درحال حرف زدن به این طرف و آن طرف نگاه کنند زیرا این نکته‏ظریف اخلاقى است که در نگریستن به افراد(هنگام صحبت کردن)انسان‏فرق بین این و آن نگذارد و همه را به یک دید بنگرد که‏امیدواریم در موارد دیگر نیز این تساوى و یکسان‏نگرى حفظشود.راستى چه زیبا است تربیت رسول الله! بنابراین، هر که‏بخواهد بیشتر به پیامبر نزدیک گردد، باید رفتار و اخلاقش را باآن حضرت نزدیکتر کند.

9 «و کان یجالس الفقراء و یواکل المساکین‏» او نه تنها بامالداران و دارایان مجالست مى‏کرد بلکه با فقرا و مستمندان نیزهمنشین بود. بلکه قطعا حضرت از نشستن با فقرا بیشتر لذت مى‏بردو اگر با ثروتمندان مى‏نشست‏به خاطر هدایت کردن آنان بود نه چیزدیگر.

10 هرگاه پیامبر مى‏خواست‏به مجلس وارد شود و با مردم‏برخورد کند، خود را طبق موازین اسلامى آرایش مى‏داد یعنى درآینه مى‏نگریست و موهاى خود را شانه مى‏زد و چنین در روایت آمده‏است «و کان ینظر فى المرآه و یتمشط‏» و نه تنها حضرت لباس‏تمیز و مرتب مى‏پوشید و محاسن مبارک را شانه مى‏زد بلکه پیوسته‏بوى خوش عطر از حضرت از مسافتى دور استشمام مى‏شد. بگذریم‏که خود حضرت خوشبو بود و بوى خوشش دوست و دشمن را جذب مى‏کرد،که همواره از عطر نیز استفاده مى‏نمود. راوى مى‏گوید: قبل ازآنکه حضرت به مسجد وارد شود، ما خبردار مى‏شدیم زیرا بوى عطرش‏از مسافتى به مشاممان مى‏خورد و متوجه ورود حضرت مى‏شدیم. خودحضرت نیز مى‏فرماید: «ان الله یحب من عبده اذا خرج الى اخوانه‏ان یتهیا لهم و یتجمل‏» خداوند دوست دارد که بنده‏اش هرگاه‏مى‏خواهد با برادرانش ملاقات کند، خود را آماده کند و براى آنهاآرایش نماید.

اسلام دستور آراستن داده است نه مانند برخى ساده لوحان که باموهاى ژولیده و لباس نامرتب مى‏آیند و خیال مى‏کنند این از زهداست. نه! این از زهد اسلامى کاملا به دور است. زهد این است که به‏دنیا و ملذاتش دل نبندیم نه اینکه صوفى منشانه زندگى کنیم وژولیده سیما در میان مردم حاضر شویم!

11 پیامبر اگر سواره بود هرگز نمى‏پذیرفت که شخصى همراه وهمگام او پیاده راه رود. از او مى‏خواست که بر مرکبش در کنارش‏سوار شود و اگر قبول نمى‏کرد یا امکان نداشت، به او مى‏فرمود:

از من جلوتر برو تا من در پس تو آیم و به تو برسم. این چه عظمت‏و بزرگوارى است انسان‏ها را سرگردان مى‏کندو به حیرت وامى‏دارد.

12 اگر سه روز مى‏گذشت و دوستش یا برادر دینى‏اش را نمى‏دید ازاو سؤال مى‏کرد، پس اگر به مسافرت رفته بود برایش دعا مى‏کردواگر در شهر بود حتما از احوالش تفقد مى‏نمود و به زیارتش مى‏رفت‏واگر بیمار بود به عیادتش مى‏شتافت.

13 پیامبر آنقدر مهمان نواز بود و مهمانش را احترام و تقدیرمى‏کرد که هرگاه کسى بر او وارد مى‏شد، حضرت متکا و مسند خود رابه او مى‏داد و اگر نمى‏پذیرفت آنقدر اصرار مى‏کرد تا قبول کند.

14 حضرت ضمن اینکه بسیار هیبت داشت، براى اینکه حاضرین ازدیدارش هراس نکنند و دیدارش آنان را نرنجاند، گاهى شوخى مى‏کردو لطیفه‏اى در حد میزان شرعى مى‏گفت که هیبتش حاضران را به‏وحشت نیاندازد و جرات سخن گفتن را از آنان سلب نکند. بویژه‏اگر مى‏یافت که یکى از یارانش ناراحت و غمگین است‏با او شوخى‏مى‏کرد تا غمش را بزداید. و اصلا پیامبر آن گونه با افراد سخن‏مى‏گفت که مناسب با وضعیت علمى و حالت روانى آنان بود. در روایت‏آمده است: «و کان یخاطب جلساءه بما یناسب‏» و به اندازه عقل ودرکشان با آنان سخن مى‏گفت و مى‏فرمود: «ما پیامبران ماموریت‏داریم که با مردم به اندازه عقولشان سخن بگوئیم‏» .

15 مى‏فرمود: «اکرم اخلاق النبیین و الصدیقین البشاشه اذاتراووا و المصافحه اذا تلاقوا» برترین اخلاق پیامبران ورادمردان خوشروئى است هنگامى که به هم مى‏رسند و مصافحه و دست‏دادن به یکدیگر است هنگامى که با هم ملاقات مى‏کنند و لذا هر وقت‏پیامبر مسلمانى را مى‏دید فورا با او مصافحه مى‏کرد وبه او دست‏مى‏داد و بر این امر بسیار تاکید مى‏نمود. در روایت است که‏هرگاه دو مؤمن به هم مى‏رسند و مصافحه کنند گناهانشان مى‏ریزدمانند برگ درختان(در فصل خزان).

این بود چند جمله کوتاه ولى پرفایده از سیره و منش‏پیامبر که براى استفاده عموم عرض شد تا شاید در این هفته وحدت‏به کار گیریم و با هم پیوند صلح وصفا بندیم و دلها را از رشک وحسد و زیغ و رین پاک کنیم و گذشته‏ها را به خاطر خدا نادیده‏بگیریم و از لغزش‏هاى برادرانمان بگذریم(که خود نیز بسیار لغزش‏داریم)و وحدت را نه در سخن و گفتار که در عمل و کردار اجراکنیم و قلبها را از کینه و عداوت دور سازیم و با هم چنانکه خداو رسولش خواهد برادروار زندگى کنیم و اگر از دیگرى انتقادداریم تلاش کنیم که انتقادمان سازنده و برادرانه باشد نه کینه‏توزانه و انتقام‏گرانه. باشد که روح رسول الله و روح فرزندش‏روح‏الله از ما خشنود گردد و کشورمان رنگ صفا و محبت‏به خودگیرد و راه نفوذ دشمنان قطع شود و دوستان، دشمنى را کنارگذارند و ولى حمیم گردند و عهد اخوت و برادرى را دوباره تجدیدکنیم والسلام

فهرست

پیامبر اکرم (ص)

مقدمه

خداى سبحان در آیه 157 سوره اعراف چنین فرموده است: «الذین یتبعون الرسول النبى الامى الذی یجدونه مکتوبا عندهم فى التوراة و الانجیل یامرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنکر... .» از این آیه شریفه استفاده مى‏شود که اهل کتاب در عصر نزول قرآن، بشارت به حضرت رسول اکرم‏صلى الله علیه وآله را در کتاب‏هاى خود مى‏یافته‏اند. همچنین بر اساس آیه سوره مبارکه صف، حضرت عیسى‏علیه السلام خود را مبشر پیامبرى به نام «احمد» مى‏داند: «و اذ قال عیسى بن مریم یا بنی‏اسرائیل انی رسول الله الیکم مصدقا لما بین یدى من التوراة و مبشرا برسول یاتی من بعدى اسمه احمد فلما جاءهم بالبینات قالوا هذا سحر مبین.» (صف: 6) این آیات و نظایر آن ما را از مراجعه به تورات و انجیل موجود بى‏نیاز مى‏سازد. گذشته از آن، کسى که اندک آشنایى با عهدین موجود داشته باشد به یقین مى‏داند که این کتب اندک شباهتى با تورات و انجیل مورد نظر قرآن ندارند، حتى ترکیب و صورت محرفى از آنها نیز نمى‏توانند باشند. عهدین موجود «سیره مانندى‏» بیش نیستند که در طول قرن‏هاى متمادى، نویسندگان بسیارى آنها را به رشته تحریر در آورده‏اند. بنابراین، جستجو از بشارت‏هاى قرآنى در این کتاب‏ها اساسا خطاست. با وجود این، شواهد و قراینى در آنها وجود دارد که به خوبى، بر پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله قابل تطبیق است. این شواهد و قراین هم در عهد عتیق و هم در عهد جدید قابل پیگیرى است.

پیامبر موعود در عهد عتیق

در عهد عتیق بشارت‏هاى بسیارى وجود دارد. در میان آنها، مواردى هست که در طول تاریخ تنها بر پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله قابل تطبیق است. از این نمونه است آنچه در خطاب به حضرت موسى‏علیه السلام در سفر تثنیه از عهد عتیق آمده است:

«نبى‏اى را از براى ایشان از میان برادران ایشان مثل تو مبعوث خواهم کرد و کلام خود را در دهانش خواهم گذاشت و هر آنچه به او امر فرمایم به ایشان خواهد گفت و هر کسى که سخنان مرا، که او به اسم من مى‏گوید، نشنود من از او مطالبه خواهم کرد.» (1)

مسیحیان به بیانى که در کتاب اعمال رسولان آمده است، (2) مصداق این بشارت را حضرت عیسى مسیح‏علیه السلام مى‏دانند. اما آیا حضرت عیسى‏علیه السلام مى‏تواند مصداق این بشارت باشد؟

نقد درونى

در این عبارت چند خصوصیت مهم براى «پیامبر موعود» وجود دارد که قابل تامل و بررسى است:

الف- پیامبرى نظیر موسى‏علیه السلام:

مسیحیان این عبارت را بر حضرت عیسى‏علیه السلام تطبیق مى‏دهند. حضرت عیسى مسیح‏علیه السلام چند شباهت‏با حضرت موسى‏علیه السلام داشت:

1- هر دو یهودى بودند.

2- هر دو پیامبر بودند.

ظاهرا این دو خصوصیت‏براى «نظیر موسى‏» بودن کافى نیست; زیرا اگر حضرت عیسى‏علیه السلام با داشتن این دو شباهت، نامزد این بشارت باشد، هر کدام از انبیاى بنى اسرائیل پس از حضرت موسى‏علیه السلام نیز همین دو خصوصیت را داشته‏اند و حضرت یوشع، سلیمان، اشعیا، یحیى‏علیهم السلام و برخى دیگر از این بزرگواران نیز هم یهودى بوده‏اند و هم پیامبر، اما کسى این بشارت را بر آنها تطبیق نکرده است.

از سوى دیگر، دلایلى وجود دارد که حضرت عیسى‏علیه السلام «نظیر موسى‏» نبود، بلکه تنها پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله «نظیر موسى‏» بودند:

1- طبق اعتقاد مسیحیان، حضرت عیسى‏علیه السلام خداست! او یکى از اقنوم‏هاى سه‏گانه اقدس است! اما حضرت موسى‏علیه السلام نزد آنان از مقام الوهیت‏برخوردار نبود، او تنها پیامبر خدا بود. پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله نیز با معجزه جاوید خود - قرآن - فقط پیامبر بود. پس او نظیر موسى است.

2- طبق اعتقاد مسیحیان، حضرت عیسى‏علیه السلام براى گناهان بشریت‏بر صلیب مرد و دفن گردید، ولى پس از سه روز به آسمان‏ها رفت. او قیام پس از مرگ داشت و این حادثه مهمى در زندگى حضرت عیسى مسیح‏علیه السلام به شمار مى‏رود. اما حضرت موسى‏علیه السلام این‏گونه نمرد و به آسمان‏ها نیز نرفت. پس حضرت عیسى مسیح‏علیه السلام «نظیر موسى‏» نبود. در مقابل، پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله همانند حضرت موسى‏علیه السلام از دنیا رفت.

3- حضرت موسى‏علیه السلام و پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله در یک روند طبیعى و عادى، در اثر مباشرت طبیعى یک زن و مرد به دنیا آمدند. اما حضرت عیسى‏علیه السلام با معجزه خاصى خلق شد. انجیل متى درباره ولادت حضرت عیسى‏علیه السلام چنین آورده است: «اما ولادت عیسى مسیح چنین بود که چون مادرش مریم به یوسف نامزد شده بود قبل از آنکه با هم آیند او را از روح‏القدس حامله یافتند.» (3) لوقا در این باره چنین نوشته است: «پس فرشته نزد او داخل شده، گفت: سلام بر تو اى نعمت رسیده، خداوند با تو است و تو در میان زنان مبارک هستى. اینک حامله شده پسرى خواهى زایید و او را عیسى خواهى نامید... مریم به فرشته گفت: این چگونه مى‏شود و حال آنکه مردى را نشناخته‏ام; فرشته در جواب وى گفت: روح‏القدس بر تو خواهد آمد و قوت حضرت اعلى بر تو سایه خواهد افکند...; زیرا در نزد خدا هیچ امرى محال نیست.» (4)

قرآن کریم نیز خلقت‏حضرت عیسى‏علیه السلام را با شکوه هر چه تمام‏تر، چنین بیان کرده است: «اذ قالت الملائکة یا مریم ان الله یبشرک بکلمة منه اسمه المسیح عیسى ابن مریم وجیها فى الدنیا و الآخرة و من المقربین... قالت رب انى یکون لی ولد و لم یمسسنی بشر قال کذلک الله یخلق ما یشاء اذا قضى امرا فانما یقول له کن فیکون.» (آل عمران: 45 - 47). بنابراین، حضرت عیسى‏علیه السلام تولدى همانند حضرت موسى‏علیه السلام نداشته است. پس نظیر او نیست.

4- حضرت موسى‏علیه السلام و پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله هم پدر داشتند و هم مادر، همچنین تشکیل خانواده دادند و داراى فرزندانى نیز گردیدند. اما حضرت عیسى‏علیه السلام فقط مادر داشتند و خلقت ایشان همانند خلقت‏حضرت آدم‏علیه السلام بود، تا پایان عمر هم تشکیل خانواده ندادند و مجرد باقى ماندند. پس او «نظیر موسى‏» نبودند.

5- حضرت موسى‏علیه السلام و پیامبر کرم‏صلى الله علیه وآله نزد مردم خود پذیرفته شدند. شکى نیست که یهود مزاحمت‏هاى فراوانى براى حضرت موسى‏علیه السلام ایجاد کردند و در دوران سرگردانى در بیابان پیوسته بهانه‏جویى مى‏کردند. اما در عین حال، حضرت موسى‏علیه السلام را به عنوان پیامبرى الهى قبول داشتند. به نحو مشابهى، قریش عرصه را بر پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله در مکه تنگ گرفتند و آن حضرت پیوسته مورد اذیت و آزار آنها بودند تا پس از سیزده سال از محل تولد خود به مدینه هجرت کردند، اما پیش از رحلت، تمام ملت عرب او را به عنوان پیامبر قبول داشتند. ولى بر اساس اناجیل موجود، یهود حضرت عیسى‏علیه السلام را نپذیرفتند (5) و در نهایت، او را دستگیر نمودند و تسلیم فرماندار رومى کردند. حتى امروز پس از دو هزار سال، ملت‏یهود حضرت عیسى‏علیه السلام را رد مى‏کنند و قبول ندارند. بنابراین، حضرت عیسى‏علیه السلام «نظیر موسى‏» نبود.

6- حضرت موسى‏علیه السلام و پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله پیامبر بودند و در عین حال، حکومت و رهبرى جامعه را نیز برعهده داشتند، وحى الهى را دریافت مى‏کردند و بر اساس آن، به ارشاد و راهنمایى مردم مى‏پرداختند. علاوه بر آن، حاکم بر مردم نیز بودند. حضرت موسى‏علیه السلام همچون سلطان مقتدرى فرمان مى‏راند و - به اصطلاح - حیات و مرگ قوم در دستش بود. او دستور داد مردمى را که حرمت روز سبت را شکسته بود و در آن روز، هیزم جمع کرده بودند سنگسار کنند. (6) کم نبود گناهانى که مرتکبان آنها به مجازات مرگ محکوم مى‏شدند و حضرت موسى‏علیه السلام دستور اجراى حکم الهى صادر مى‏کردند. به نحو مشابهى، حضرت محمدصلى الله علیه وآله نیز از چنین قدرتى برخوردار بودند. اما متاسفانه همه انبیاعلیهم السلام فرصت اجراى فرامین الهى را نیافتند. افراد بسیارى بودند که از موهبت نبوت برخوردار بودند، اما هرگز فرصت اجراى فرامین الهى را پیدا نکردند. حضرت عیسى‏علیه السلام نیز از این دسته بودند. ایشان نه تنها حکومت عام پیدا نکردند، حتى شاگردان بسیار نزدیک و حواریونشان نیز به ایشان خیانت ورزیدند، (7) او را دستگیر نمودند و تسلیم فرماندار رومى کردند. آنها او را به سخریه گرفتند، آب دهان بر رویش انداختند، بر صورت او سیلى زدند و حتى او را عریان ساختند، لباس قرمزى بدو پوشانیدند، تاجى از خار بافتند و بر سرش گذاشتند و استهزا کنان به او گفتند: اى پادشاه یهود. در نهایت نیز او را به دار کشیدند. (8) بنابراین، حضرت عیسى‏علیه السلام «نظیر موسى‏» نبود.

7- حضرت موسى‏علیه السلام و پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله، هر کدام شریعت جدیدى آوردند. حضرت موسى‏علیه السلام علاوه بر «ده فرمان‏»، شریعت جامعى براى هدایت قوم بنى‏اسرائیل آوردند. پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله نیز در بین مردمى که غرق در جهل و وحشیگرى بودند مبعوث شدند و آنها را از حضیض ذلت‏به اوج عزت رسانیدند. ایشان مصدق و مهیمن تعلیمات انبیاى سلف‏علیهم السلام بودند، ولى در عین حال، شریعت جدیدى آوردند. اما حضرت عیسى‏علیه السلام شریعت جدیدى نیاوردند و بر اساس نقل اناجیل فرمودند: «گمان مبرید آمده‏ام تا تورات یا صحف انبیا را باطل سازم، نیامده‏ام تا باطل نمایم، بلکه تا تمام کنم; زیرا هر آینه به شما بگویم تا آسمان و زمین زایل نشود، همزه یا نقطه‏اى از تورات هرگز زایل نخواهد شد تا همه واقع شود. (9) همچنین در انجیل لوقا آمده است: «آسان‏تر است که آسمان و زمین زایل شود از آنکه یک نقطه از تورات ساقط گردد.» (10) بنابراین، حضرت عیسى‏علیه السلام «نظیر موسى‏» نبود و تنها پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله در تمام این موارد «نظیر موسى‏» بودند.

ب از میان برادران ایشان:

کتاب مقدس از حضرت ابراهیم‏علیه السلام به عنوان دوست و خلیل خدا یاد مى‏کند. حضرت ابراهیم‏علیه السلام دو همسر به نام‏هاى ساره و هاجر داشت. هاجر اولین پسر حضرت ابراهیم، اسماعیل‏علیه السلام، را به دنیا آورد. در این زمان، حضرت ابراهیم‏علیه السلام هشتاد و شش‏ساله بودند. (11) هنگام عهد خدا با حضرت ابراهیم‏علیه السلام، حضرت اسماعیل‏علیه السلام یگانه فرزند ایشان بود. (12) همسر دیگر حضرت ابراهیم، ساره، نیز در ایام پیرى حامله شد و پسرى زایید و حضرت ابراهیم‏علیه السلام نام او را اسحاق نهادند. در آن هنگام، حضرت ابراهیم‏علیه السلام صد ساله بودند. (13) عهد عتیق فرزندان اسماعیل و فرزندان اسحاق را در مقابل یکدیگر با هم برادر خوانده است. (14) فرزندان اسحاق یهودى و فرزندان اسماعیل عرب زبان بودند. حضرت محمدصلى الله علیه وآله از نژاد اسماعیل، فرزند اول ابراهیم خلیل الله‏علیه السلام، بود که خداوند او را از میان برادران اسرائیل - یعنى از نژاد اسماعیل - برگزید و این دقیقا همان چیزى است که در خطاب به حضرت موسى‏علیه السلام آمده است. (15)

ج- خداوند کلام خود را در دهان او گذاشت:

در کتاب اشعیاى نبى‏علیه السلام چنین آمده است: «و آن طومار را به کسى که خواندن نداند، داده، گویند: این را بخوان و او مى‏گوید: خواندن نمى‏دانم.» (16) پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله چهل ساله بودند که در غار حرا، در شب بیست و هفتم ماه رجب، جبرئیل امین ایشان را با زبان مادریشان مورد خطاب قرار داد و فرمود: بخوان، او فرمود: من خواندن نمى‏دانم. به او گفته شد: به نام خداوند کریم خود بخوان. (17) اینچنین فرشته وحى، کلمات الهى را بر دهان مبارک پیامبرصلى الله علیه وآله گذاشت و ایشان نیز به همان صورتى که به ایشان وحى و القا شده بود، تکرار کردند و به مردم ابلاغ نمودند.

در قرآن کریم، سوره‏هاى متعددى وجود دارد که با کلمه «قل‏» آغاز شده‏اند. همچنین آیات فراوانى وجود دارد که در ابتداى آنها کلمه «قل‏» وارد شده است. تمام اینها نشانگر آن است که فرشته وحى کلام الهى را بر دهان حضرت رسول‏صلى الله علیه وآله گذاشته است. آن حضرت مکتب ندیده بودند و در تمام عمر شریف خود هرگز قلم به دست نگرفتند. معلم او فقط قادر توانا بود: «و ما ینطق عن الهوى ان هو الا وحى یوحى علمه شدید القوى.» (نجم: 3-5))(

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت

به غمزه مساله آموز صد مدرس شد (18)

د- او از خدا و به نام خدا سخن خواهد گفت:

در سراسر قرآن کریم، که معجزه جاوید پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله است، یک اظهار نظر و تفسیر و حتى یک کلمه و اشاره از خود پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله یا از یاران مؤمن و صدیق او دیده نمى‏شود. قرآن کریم، به تمامى، وحى و کلام خدا و از زبان خداست. 113 سوره از 114 سوره قرآن کریم با «به نام خداوند بخشنده مهربان‏» شروع شده است. تنها در ابتداى سوره مبارکه «توبه‏» است که «بسم الله الرحمن الرحیم‏» وجود ندارد. دلیل آن هم خطاب خاص این سوره مبارکه به مشرکان است. مسلمانان به تبع پیامبر خود، هر امرى را با نام خدا شروع مى‏کنند و هر کارى را که با نام اقدس خدا شروع نشود ابتر مى‏دانند. اما مسیحیان امور خود را با نام خدا شروع نمى‏کنند، بلکه با نام «پدر، پسر، روح القدس‏» شروع مى‏کنند، در حالى که خدا اسمى است که جنسیت‏بردار نیست. بنابراین، پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله که از خدا و به نام خدا سخن مى‏گفت، مصداق اتم این بشارت است.

نقد بیرونى

الف- تفسیر فرهنگ کتاب مقدس:

در فرهنگ کتاب مقدس (19) ذیل مدخل موسى، (Moses) آمده است:

«موسى به عنوان یک زمامدار و قانونگذار، مؤسس ملت‏یهود است. او تجمعى سست از افراد سامى‏نژاد را یافت که هیچ‏کدامشان چیزى بیش از یک برده نبودند. اندیشه‏ها و دینشان یک مجموعه کاملا مغشوش بود. او آنان را از این وضعیت‏بیرون برد و با تلاش بسیار به صورت ملتى در آورد که داراى قانون، غرور ملى و نیز احساس جذاب برگزیده بودن از طرف خدایى متعالى برخوردار بود. در طول تاریخ، تنها کسى که - ولو در حد پایینى - با موسى قابل مقایسه است محمد(ص) است.» (20)

ب- نامه‏هاى پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله:

پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله در نامه‏هایى که براى بزرگان و رهبران یهود و نصارى فرستاده‏اند، به این حقیقت اشاره کرده‏اند. بنابراین، حقایقى وجود داشته که اینک بر ما پوشیده مانده است و اگر ذکرى از پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله در کتب عهدین نبود هرگز پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله آنچنان محکم با اهل کتاب محاجه نمى‏کرد. در ذیل، به دو نامه از نامه‏هاى پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله، که براى سران یهود فرستاده‏اند، اشاره مى‏کنیم:

1- کتابه‏صلى الله علیه وآله الى الیهود:

«من محمد رسول الله(ص)، اخى موسى و صاحبه، بعثه الله بما بعثه به. انى انشدکم بالله و ما انزل على موسى و یوم طور سیناء و فلق لکم البحر و انجاکم و اهلک عدوکم و اطعمکم المن و السلوى و ظلل علیکم الغمام. هل تجدون فى کتابکم انى رسول الله(ص) الیکم و الى الناس کافة؟ فان کان ذلک کذلک، فاتقوا الله و اسلموا، و ان لم یکن عندکم فلا تباعة علیکم.» (21)

2- کتابه‏صلى الله علیه وآله الى یهود خیبر:

«بسم الله الرحمن الرحیم من محمد رسول الله، صاحب موسى و اخیه المصدق لما جاء به، الا ان الله قال لکم یا معشر اهل التوراة، و انکم لتجدون ذلک فى کتابکم "محمد رسول الله و الذین معه اشداء على الکفار رحماء بینهم تراهم رکعا سجدا یبتغون فضلا من الله و رضوانا سیماهم فى وجوههم من اثر السجود ذلک مثلهم فى التوراة و مثلهم فى‏الانجیل کزرع اخرج شطاه فاستغلظ فاستوى على سوقه یعجب الزراع لیغیظ بهم الکفار وعد الله الذین آمنوا و عملوا الصالحات منهم مغفرة و اجرا عظیما." و انی انشدکم بالله و انشدکم بما انزل علیکم و انشدکم بالذى اطعم من کان قبلکم من اسباطکم المن و السلوى و انشدکم بالذى ایبس البحر لآباءکم حتى انجاکم من فرعون و عمله الا اخبرتمونى; هل تجدون فیما انزل الله علیکم ان تؤمنوا بمحمد فان کنتم لاتجدون ذلک فى کتابکم فلاکره علیکم "قد تبین الرشد من الغى" فادعوکم الى الله و نبیه.» (22)

در این نامه‏ها، رسول اکرم‏صلى الله علیه وآله خود را دوست و برادر حضرت موسى‏علیه السلام معرفى نموده‏اند. اگرچه تمام انبیاعلیهم السلام به تعبیرى، برادر یکدیگر محسوب مى‏شوند، اما بعید نیست که این مورد خاص اشاره به مورد سفر تثنیه 18:18 باشد.

پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله در عهد جدید

در قرون اولیه میلادى، مردم در انتظار پیامبرى نظیر موسى‏علیه السلام بودند. براى کسانى که با عهد جدید آشنایى داشته باشند این مطلب غیر قابل انکار است. بر اساس عهد جدید و اسناد به دست آمده در سواحل بحرالمیت، مردم در عصر حضرت یحیى و حضرت عیسى‏علیهما السلام در انتظار چند نفر بودند. این انتظار در مواقع گوناگونى ظهور و بروز داشته است:

1- اشاره (23) به «آن نبى‏»

الف- «آن نبى‏» پس از موعظه روز عید:

در روز عید بزرگى که حضرت عیسى‏علیه السلام مردم را موعظه مى‏کردند، پس از اتمام موعظه، در بین مردم اختلاف افتاد که او چه کسى است. بعضى او را همان پیامبرى دانستند که حضرت موسى‏علیه السلام و دیگران به آن بشارت داده بودند و بعضى دیگر او را مسیح موعودعلیه السلام دانستند: «آنگاه بسیارى از آن گروه چون این کلام را شنیدند، گفتند: در حقیقت، این شخص همان نبى است و بعضى گفتند: او مسیح است و بعضى گفتند: مگر مسیح از جلیل مى‏آید؟... پس درباره او در میان مردم اختلاف افتاد.» (24) از این عبارت به خوبى هویداست که مردم در انتظار یک مسیح و یک پیامبر موعود بودند. به عبارت دیگر، آنها در انتظار دو نفر بودند به همین دلیل در بینشان اختلاف افتاد; زیرا بعضى گفتند این است و بعضى گفتند آن!

ب- «آن نبى‏» پس از معجزه اطعام:

در طبریه، آن سوى دریاى جلیل، گروه بسیارى به پیشواز حضرت عیسى‏علیه السلام آمدند. آن حضرت با پنج قرص نان و دو ماهى کوچک تمام آن جمعیت را، که در حدود پنج هزار نفر بودند، اطعام کردند. «چون سیر شدند حضرت دستور دادند که پاره‏هاى باقى‏مانده را جمع کنند تا چیزى ضایع نشود. پس جمع کردند و از پاره‏هاى پنج نان جو، که از خورندگان زیاده آمده بود، دوازده سبد پر کردند. چون مردمان این معجزه را، که از عیسى صادر شده دیدند، گفتند: "این البته همان نبى است که باید در جهان بیاید" و اما عیسى چون دانست که مى‏خواهند بیایند و او را به زور برده پادشاه سازند باز تنها به کوه برآمد.» (25)

ج- «آن بنى‏» در تفحص یهود و شهادت حضرت یحیى‏علیه السلام:

وقتى حضرت یحیى‏علیه السلام به ارشاد و موعظه مردم پرداختند، درباره او به تحقیق و تفحص پرداختند. در انجیل یوحنا، در این باره چنین آمده است: «این است‏شهادت یحیى در وقتى که یهودیان از اورشلیم، کاهنان و لاویان را فرستادند تا از او سؤال کنند که تو کیستى. معترف شد و انکار ننمود، بلکه اقرار کرد که من مسیح نیستم. آنگاه از او سؤال کردند: پس چه؟ آیا تو الیاس هستى؟ گفت: نیستم، آیا تو «آن نبى‏» هستى؟ جواب داد که نى. آنگاه بدو گفتند: پس کیستى تا به آن کسانى که ما را فرستاده‏اند جواب بریم؟ درباره خود چه مى‏گویى...؟ فرستادگان از فریسیان بودند. پس از او سؤال کرده، گفتند: اگر تو مسیح و الیاس و «آن نبى‏» نیستى پس براى چه تعمید مى‏دهى...؟ یحیى در جواب ایشان گفت:... او آن است که بعد از من مى‏آید، اما پیش از من شده است. من لایق نیستم بند نعلینش را باز کنم.» (26) «او از من تواناتر است.» (27)

چنان که مکرر بیان شده است، انبیاى بنى‏اسرائیل پیوسته از ظهور «مسیح‏» و «پیامبرى نظیر موسى‏» خبر داده بودند. بنابراین، طبیعى بود که مردم گمان کنند حضرت یحیى‏علیه السلام همان «مسیح موعود» و یا پیامبر موعود باشد. بدین سبب، حاکمان اورشلیم برخود لازم و واجب مى‏دانستند که از این موضوع تحقیق کنند. آنها افرادى ساده لوح و زودباور نبودند; اگر کسى ادعاى نبوت مى‏کرد به خوبى، تحقیق مى‏کردند. تحقیق در مورد دعاوى کسانى که ادعاى نبوت مى‏کردند و یقین به صحت و سقم ادعاها از وظایف شوراى بزرگ سنهدرین بود. این شورا از 71 نفر عضو مشاور تشکیل مى‏شد. (28) از این‏رو، شوراى مزبور، که انجیل یوحنا آن را «یهود» مى‏نامد، هیئتى اعزام کرد تا درباره دعاوى یحیى‏علیه السلام تحقیق کنند. هیئت اعزامى سه سؤال از حضرت یحیى‏علیه السلام پرسیدند:

1- آیا تو «مسیح موعود» هستى؟

2- آیا تو الیاس نبى هستى؟

3- آیا تو «آن نبى‏» - پیامبر موعود - هستى؟

حضرت یحیى‏علیه السلام در جواب سؤال اول، اقرار کرد که مسیح نیست. سؤال دوم درباره حضرت الیاس‏علیه السلام بود. یهودیان طبق کتاب دوم پادشاهان (29) معتقد بودند که حضرت الیاس‏علیه السلام پیامبرى است که بر گردباد سوار شده و به آسمان عروج کرده و شخصا به زمین رجعت‏خواهد کرد. چون حضرت یحیى‏علیه السلام مسیح بودن خود را منکر شد، به نظر هیئت اعزامى چنین رسید که وى باید حضرت الیاس نبى‏علیه السلام باشد که رجعت کرده است. بنابراین، از حضرت یحیى‏علیه السلام سؤال کردند که آیا تو الیاس نبى هستى؟ حضرت یحیى‏علیه السلام پاسخ دادند که من الیاس نیستم. (30) سپس فرستادگان با خود گفتند که اگر او مسیح و الیاس نیست، آیا همان نبى‏اى است که حضرت موسى و انبیاى دیگرعلیه السلام به ظهور او بشارت داده‏اند؟ لذا، سؤال سوم را مطرح کردند. حضرت یحیى‏علیه السلام به این پرسش نیز پاسخ منفى دادند و فرمودند پیامبر موعود «از او نیرومندتر است‏» (31) و او حتى خود را لایق نمى‏یابد که بند نعلین او را باز کند. (32)

این مطلب معلوم است که کلیسا همواره حضرت یحیى‏علیه السلام را منادى ظهور حضرت عیسى‏علیه السلام، وابسته و تابع وى معرفى کرده‏اند. در این باره چند نکته قابل توجه است:

1- حضرت یحیى و حضرت عیسى‏علیهما السلام معاصر و با تفاوت شش ماه، (33) هم‏سن یکدیگر بودند. حضرت یحیى‏علیه السلام در این پرسش و پاسخ مى‏فرماید: آن که بعد از من مى‏آید نیرومندتر از من خواهد بود. قید «بعد» نشان مى‏دهد که آن پیغمبر در زمان نامعینى در آینده خواهد آمد. این کلمه در زبان انبیاعلیهم السلام در عهد عتیق معمولا به معناى یک یا چند دوران است.

2- حضرت یحیى‏علیه السلام به دنبال بررسى‏هاى هیئت اعزامى، آشکارا اعلام کرد که پیامبر دیگرى در راه خواهد بود. شان و جلال او در پیشگاه قادر متعال آنچنان است که او - یحیى - حتى شایسته بازکردن بند کفش‏هایش نیست. بدیهى است که آن پیامبر، با چنان مشخصاتى، حضرت عیسى‏علیه السلام نبود; زیرا اگر حضرت عیسى‏علیه السلام «آن نبى‏» بود، حضرت یحیى‏علیه السلام مانند یک شاگرد و مرید و حوارى باید دنباله‏رو او مى‏شد و البته حضرت یحیى‏علیه السلام هرگز در مورد حضرت عیسى‏علیه السلام چنین نکرد. او بدون آنکه کوچک‏ترین توجهى به حضور پسر خاله‏اش، حضرت عیسى‏علیه السلام، در یهودیه و جلیلیه داشته باشد، موعظه مى‏کرد و همچنان مردم را تعمید مى‏داد و شاگرد و حوارى جدید مى‏پذیرفت. (34) او با هردویس در افتاد، (35) فریسیان و صدوقیان را سخت مورد حمله قرار مى‏داد (36) و پیشگویى مى‏کرد که پس از او پیامبرى خواهد آمد که «بس نیرومندتر» از اوست. (37) البته در تمام این مدت، حضرت عیسى‏علیه السلام هم، که از قبل به آنجا آمده بود، در آن حوالى، سرگرم فعالیت‏هایى بود. (38)

3- هنگامى که حضرت یحیى‏علیه السلام را نزد خود مجسم کنیم که در بیابان‏هاى یهودیه و در سواحل رود اردن براى توده‏هاى مؤمن یهودى، که چند هزار سال سابقه خداپرستى داشته‏اند، با فریاد موعظه مى‏کرد و با وجود آن، راه به جایى نمى‏برد و آنگاه که حضرت محمدصلى الله علیه وآله را در نظر آوریم که آرام و با وقار، آیات آسمانى قرآن کریم را به گوش اعراب بت‏پرست و جاهل دیرباور مى‏رساند و وقتى که تاثیر و نفوذ این مواعظ دوگانه را بر شنودگان آن دو بزرگوار ارزیابى کنیم و به نتایج نهایى آنها بنگریم مى‏توانیم تفاوت عظیم میان آنان را حس کنیم و به اهمیت و معناى این کلمات که «او از من نیرومندتر است‏» پى ببریم.

هنگامى که به دستگیرى و زندانى شدن آن تعمیدگر بى‏گناه بیندیشیم که به فرمان هرودیس آنتیپاس بى‏رحمانه و ستمگرانه به دلیل رذالت رقاصه زناکارى سر از بدن مبارکش جدا مى‏کنند (39) و یا وقایع در هم و مغشوش و در عین حال، غم‏انگیز و دردآور زندگى حضرت عیسى‏علیه السلام را طبق نقل انجیل‏نویسان، پیش چشم خود مجسم کنیم که به فرمان استاندار چکمه‏پوش روم - به نام پیلاطوس - شلاق مى‏خورد، اطرافیان بر رویش آب دهان مى‏انداختند و حتى شاگردان و حواریون نزدیک نیز به او خیانت و یا از او فرار کردند و یا او را انکار نمودند و به دستور هرودیس به رسم تاجگذارى، تاجى از خار بر سرش گذاشتند و یا فاجعه بزرگى که در تپه جلجته حادث شد (40) و هنگامى که با چشم باطن حوادث دیگرى را نظاره کنیم; ورود ظفرمند اشرف انبیا به مکه، نابودى کامل همه اصنام و تماثیل باستانى شرک و بت‏پرستى، تطهیر خانه مقدس کعبه، منظره شورانگیز مقهور شدن دشمن خطرناک به ریاست ابوسفیان را که به پاى رسول خداصلى الله علیه وآله مى‏افتاد و به رحمت و بخشایش او پناه برد و اسلام آورد، پرستش صادقانه خداى واحد، فداکارى‏ها و مجاهدت‏هاى مسلمانان در راه خدا و خلاصه، آخرین موعظه خاتم‏الانبیاصلى الله علیه وآله و کلمات ملکوتى او که فرمود: «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا» (مائده: 3)، در چنین لحظاتى است که به مفهوم واقعى گفتار حضرت یحیى‏علیه السلام پى مى‏بریم که فرمود: «او از من نیرومندتر است.» (41)

4- مردم به شدت در انتظار ظهور «پیامبر موعود» بوده‏اند و این مطلب در جاى جاى عهد جدید آمده است. در بعضى جاها «پیامبر موعود»، حضرت عیسى‏علیه السلام دانسته شده، اما از آنجا که بر خود آن حضرت پوشیده نبوده که شخص دیگرى در راه است‏به درخواست مردم توجه نکرده‏اند. حتى ممکن است‏حضرت عیسى‏علیه السلام در تعیین او مطالبى گفته باشند، ولى انجیل‏نویسان آن را نقل نکرده باشند. اما اجمالا نقل شده است که «و چون مردمان این معجزه را، که از عیسى صادر شده دیدند، گفتند: این البته همان نبى است که باید در جهان بیاید و اما عیسى چون دانست که مى‏خواهند بیایند و او را به زور برده، پادشاه سازند باز تنها به کوه برآمد.» (42) اگر حضرت عیسى‏علیه السلام همان پیامبر موعود بود نباید به درخواست مردم پشت پا مى‏زد. تعداد جمعیت‏بسیار زیاد بوده است; دست کم، پنج هزار نفر به استقبال حضرت عیسى‏علیه السلام شتافتند و آن حضرت با معجزه، تمام آنها را اطعام کرد. (43) بنابراین، بهترین فرصت‏براى اجابت دعوت مردم فراهم بوده است، ولى حضرت عیسى‏علیه السلام به اصرار آنها پاسخ منفى مى‏دهد و به تنهایى به کوه مى‏رود تا خدا را عبادت کند. (44) پس چون مردم در تطبیق پیامبر موعود با حضرت عیسى‏علیه السلام دچار اشتباه شده بودند، آن حضرت با عدم اجابت دعوت آنها تفهیم کرد که او آن «پیامبر موعود» نیست و باید در انتظار دیگرى باشند. در نتیجه، فرمود که تسلى‏دهنده دیگرى در راه است و او شما را به جمیع راستى هدایت‏خواهد کرد.

2- اشاره به تسلى‏دهنده یا فارقلیط

تسلى‏دهنده یا فارقلیط معروف، در ابواب چهاردهم، پانزدهم و شانزدهم انجیل یوحنا آمده است: «من از پدر سؤال مى‏کنم و او تسلى‏دهنده دیگرى به شما اعطا خواهد کرد... .» (45) «و لکن چون تسلى‏دهنده که او را از جانب پدر نزد شما مى‏فرستم، آید... او بر من شهادت خواهد داد.» (46) «و من به شما راست مى‏گویم که رفتن من براى شما مفید است; زیرا اگر نروم تسلى‏دهنده نزد شما نخواهد آمد، اما اگر بروم او را نزد شما مى‏فرستم.» (47)

در توضیح کلمه «تسلى‏دهنده‏» باید بگوییم: این کلمه در این عبارت‏ها ترجمه واژه «فارقلیط‏» است. کلمه فارقلیط از طریق زبان سریانى به زبان عربى راه یافته و اصل آن «پارکلیتوس‏» به زبان یونانى است. در زبان یونانى، این کلمه به معناى تسلى‏دهنده مى‏باشد، اما کلمه ستایش شده یعنى «محمد» و مشتقات آن نظیر «احمد» ترجمه پرکلیتوس است. بعید نیست که این دو کلمه در اصل، یکى بوده و با افزودن «الف‏»، تعریف شده باشد. در این نوشته ما همان معنایى را لحاظ مى‏کنیم که خود مسیحیان در نظر گرفته‏اند.

مسیحیان معتقدند که مقصود از تسلى‏دهنده «روح‏القدس‏» است که پنجاه روز پس از عروج حضرت عیسى‏علیه السلام نزد حواریون آمد و آنان را تقویت روحى کرد، به شرحى که در آغاز کتاب اعمال رسولان آمده است. (48) ولى مسلمانان اعتقاد دارند که شواهد و قراین کافى وجود دارد که تسلى‏دهنده مورد نظر نمى‏تواند روح‏القدس مورد نظر مسیحیان باشد.

نقد درونى:

در عبارت مربوط به تسلى‏دهنده چند فراز مهم وجود دارد که قابل تامل و بررسى است:

الف «تسلى‏دهنده دیگرى به شما عطا خواهد کرد تا همیشه با شما بماند.» (49)

ملت‏یهود همیشه شرایط دشوارى را تحمل کرده است. سراسر تاریخ یهود با جنگ و گریز، آوارگى، اسارت و انواع و اقسام بلاهاى دیگر آمیخته بوده است. پس از بشارت انبیاى بنى‏اسرائیل‏علیهم السلام به فردى نجاتبخش، آنان در انتظار پادشاه قدرتمندى بودند که پیروزمندانه وارد اورشلیم شود، التیام‏بخش شکسته‏دلان و تسلى‏بخش همه ماتمیان باشد. (50) با ظهور حضرت عیسى مسیح‏علیه السلام انتظار یهود - به هر دلیل - برآورده نشد. خود حضرت عیسى‏علیه السلام نیز مردم را به تسلى‏دهنده دیگرى بشارت مى‏دادند و مکررا تاکید مى‏کردند که هر کس مرا دوست دارد وصیت مرا حفظ کند:

«اگر مرا دوست دارید احکام مرا نگاه دارید.» (51) «هر کس احکام مرا حفظ کند مرا محبت نموده است و هر کس به من محبت نماید خدا به او محبت‏خواهد نمود.» (52) سپس فرمودند: «من از پدر سؤال مى‏کنم و تسلى‏دهنده دیگر به شما عطا خواهد کرد تا همیشه با شما بماند.» (53) از قید «دیگر» استفاده مى‏شود که حضرت عیسى‏علیه السلام به پیامبر دیگرى همانند خود بشارت داده است.

ب «من به شما راست مى‏گویم که رفتن من براى شما مفید است; زیرا اگر نروم تسلى‏دهنده نزد شما نخواهد آمد، اما اگر بروم او را نزد شما مى‏فرستم.» (54) در این عبارت، حضرت عیسى مسیح‏علیه السلام مى‏فرماید، من باید بروم تا او بیاید. ایشان آمدن تسلى‏دهنده را منوط به رفتن خود دانسته است. بنابراین، اگر تسلى‏دهنده روح‏القدس باشد، همان‏گونه که ارباب کلیسا تفسیر مى‏کنند، لازم نبود که حضرت عیسى‏علیه السلام بروند تا او بیاید; زیرا روح‏القدس همراه آن حضرت و آن حضرت در معیت روح‏القدس بود. حضرت یحیى‏علیه السلام شهادت داده‏اند که حضرت عیسى‏علیه السلام همراه با روح‏القدس بوده است: «پس یحیى شهادت داده، گفت: روح را دیدم که مثل کبوترى از آسمان نازل شده، بر او قرار گرفت.» (55) بر مادر حضرت عیسى، حضرت مریم‏علیه السلام، نیز روح‏القدس وارد شده بود. (56) علاوه بر آن، خود حضرت یحیى‏علیه السلام، که با تفاوت شش ماه (57) هم‏سن حضرت عیسى‏علیه السلام بود، «در شکم مادر پر از روح القدس بود.» (58) همچنین پدر بزرگوارش، حضرت زکریاعلیه السلام، نیز «از روح القدس پر شده بود و نبوت مى‏کرد.» (59)

بنابراین، تسلى‏دهنده مورد نظر به طور قطع، باید غیر از روح‏القدس مصطلح باشد; زیرا حضرت عیسى‏علیه السلام فرمودند: «تا من نروم تسلى‏دهنده نزد شما نخواهد آمد، اما اگر بروم او را نزد شما مى‏فرستم.» (60) بعضى همانند نویسنده قاموس کتاب مقدس پذیرفته‏اند که روح‏القدس به دو معناست. بنابراین، واضح است که در اینجا روح قدسى مطرح است، نه روح‏القدس مصطلح و آن کاملا با پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله قابل تطبیق است.

ج- «او از طرف خود سخن نخواهد گفت، بلکه آنچه شنیده است‏سخن خواهد گفت.» (61) حضرت عیسى‏علیه السلام نیز همانند انبیاى سلف‏علیهم السلام مى‏فرمایند: آن روح راستى که پس از من خواهد آمد از پیش خود سخن نمى‏گوید، بلکه از آنچه که شنیده است‏سخن خواهد گفت. در سراسر قرآن کریم یک اظهار نظر و تفسیر و حتى یک کلمه و اشاره از خود پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله یا از یاران صدیق و مؤمن او دیده نمى‏شود. قرآن کریم سراسر وحى و کلام خداست و پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله کلام خداى تبارک و تعالى را آنچنان که جبرئیل امین بر او فرومى‏خواند و او مى‏شنید، بر زبان مى‏آورد و بر جهانیان آشکار مى‏ساخت. کلمات، جملات و تعالیم خود آن حضرت، على‏رغم ارزش قدسى‏اش، کلام خدا محسوب نمى‏شود و تحت مقوله جداگانه‏اى به نام احادیث گردآورى شده‏اند.

د- «او بر من شهادت خواهد داد... او مرا جلال خواهد داد.» (62)

پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله بر حضرت عیسى‏علیه السلام و حواریون او شهادت دادند و از مادر مکرمه ایشان به خوبى هرچه تمام‏تر یاد کردند. قرآن کریم از زنان، با لقب و کنایه یاد مى‏کند و اسم هیچ زنى در قرآن یافت نمى‏شود، اما نام مبارک حضرت مریم‏علیها السلام بیش سى مرتبه در قرآن کریم تکرار گردیده و سوره‏اى از قرآن به نام آن حضرت نامگذارى شده است. این به دلیل عظمت مقام این بزرگوار و شاید به دلیل جفایى است که در حق ایشان رواداشتند.

ه- «بسیار چیزهاى دیگر نیز دارم که به شما بگویم، لکن الآن طاقت تحمل آن را ندارید، لکن چون او - یعنى روح راستى - آید شما را به جمیع راستى هدایت‏خواهد کرد.» (63)

شکى نیست که همه انبیاى الهى‏علیهم السلام در هدایت مردم مؤثر بوده‏اند و هر یک از آن بزرگواران کاروان بشریت را گامى به جلو هدایت کرده‏اند. دین خدا به تدریج، کامل‏تر شده و در نهایت، به صورت کامل به مردم عرضه گردیده است. حضرت عیسى‏علیه السلام چنان که بیان شد، فرصت اجراى فرامین الهى را پیدا نکرد، مردم نیز استعداد و آمادگى لازم براى پذیرش نداشتند. آن حضرت خود به این حقیقت اشاره کرده‏اند که «بسیار چیزهاى دیگر نیز دارم که به شما بگویم، لکن الآن طاقت تحمل آن را ندارید، لکن چون او روح راستى آید شما را به جمیع راستى هدایت‏خواهد کرد.» (64)

یکى خط است ز اول تا به آخر

بر او خلق جهان گشته مسافر

در این ره انبیا چون ساربانند

دلیل و رهنماى کاروانند

و از ایشان سید ما گشته سالار

هم او اول هم او آخر در این کار (65)

و «او از آینده خبر خواهد داد.» (66)

پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله از طریق وحى الهى از آینده خبر دادند. در سال 615 میلادى، هنگامى که ایران روم را شکست داد و موجب خوشحالى قریش شد، قرآن کریم با قاطعیت کامل فرمود در کمتر از ده سال دیگر روم ایران را شکست‏خواهد داد. بر این قضیه بعضى مسلمانان و کفار با یکدیگر شرطبندى کردند. سرانجام، همان شد که قرآن کریم خبر داده بود. (67)

قرآن کریم همچنین با قاطعیت کامل خبر داد آن کسى که پیامبرصلى الله علیه وآله را «ابتر» مى‏خواند، خودش «ابتر» است. (68) بعضى به پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله به دلیل آنکه فرزند مذکر نداشت، مقطوع‏النسل مى‏گفتند. نسل چنین کسانى به طور کلى، منقرض شد، اما شجره طیبه ائمه اطهارعلیهم السلام و فرزندان آنها از نسل پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله روز به روز در حال فزونى است.

قرآن کریم به مناسبت‏هاى گوناگون پیشگویى‏هاى فراوانى ذکر کرده است; در سوره قمر از شکست کفار در جنگ بدر خبر داده، (69) در سوره آل عمران از شکست کفار در برابر مسلمانان، (70) در سوره فتح، از فتح مکه و تحقق یافتن رؤیاى پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله (71) و در سوره بقره فرموده: هرگز کسى نخواهد توانست نظیر سوره‏اى از قرآن بیاورد و تا امروز نیز کسى نتوانسته است. (72) علاوه بر آن، پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله با معجزه قرآن کریم، افق دیگرى در مورد آینده حتمى گشود که در کتب انبیاى گذشته‏علیهم السلام از عهد عتیق و جدید اثرى از آنها نیست. ایشان درباره مرگ، برزخ، قیامت و حوادث روز قیامت آیات فراوانى آوردند. در قرآن کریم کمتر صفحه‏اى است که در آن ذکرى از معاد، قیامت، منازل آخرت و آینده حتمى مؤمنان و غیر مؤمنان خبر نداده باشد. حتى در قرآن کریم، سوره‏هایى تحت عناوین قیامه، واقعه، حاقه، نبا، تکویر، انفطار، زلزال و قارعه وجود دارند که در تمام آنها از آینده خبر داده شده است.

ز اتمام حجت: حضرت عیسى‏علیه السلام در نهایت، با حواریون و پیروان خود اتمام حجت کرد و فرمود: «اگر نیامده بودم و با ایشان تکلم نکرده بودم گناه نمى‏داشتند و اما الآن عذرى براى گناه خود ندارند.» (73)

حضرت موسى‏علیه السلام نیز با پیروان خود اتمام حجت کرد. در عهد عتیق پس از بشارت به پیامبرى نظیر موسى چنین آمده است:

«و نبى‏اى را براى ایشان از میان برادران ایشان مثل تو مبعوث خواهم کرد و کلام خود را در دهانش خواهم گذاشت و هر آنچه به او امر فرمایم به ایشان خواهد گفت و هر کسى که سخنان مرا، که او به اسم من مى‏گوید، نشنود من از او مطالبه خواهم کرد.» (74)

در قرآن کریم نیز پیوسته به کسانى که دین اسلام را نپذیرند وعده عذاب داده شده است. بنابراین، بر تمام کسانى که این موارد را پس از قرن‏ها در کتب مقدس خود مى‏یابند لازم است که در آن تامل کنند. شاید به نتایج تازه‏اى نایل آیند!

نقد بیرونى:

الف- برداشت متاخران حضرت عیسى مسیح‏علیه السلام:

معاصران و حتى متاخران از حضرت عیسى‏علیه السلام تا قرن‏ها بعد، از کلمه «فارقلیط‏»، روح‏القدس مصطلح را نمى‏فهمیدند. در قرون اولیه میلادى، مردم اعتقادات گوناگونى داشتند. ویل دورانت مى‏نویسد: «پیروان مسیح در سه قرن اول، جز در مبناى اساسى، صدگونه اعتقاد داشتند.» بعضى‏ها حضرت عیسى مسیح‏علیه السلام را انسان و پیامبرى همانند انبیاى دیگر مى‏دانستند، بعضى دیگر او را فقط فرشته مى‏دانستند که به شکل و هئیت انسان بود، بعضى دیگر مى‏گفتند: او نه انسان است و نه فرشته، او فقط خداست ولى در شکل و هیئت انسان. (75) سرانجام، کلیسا بر اثر تفوق سازمان خود، بر همه این جنبش‏ها چیره گشت و نظریه چهارمى مطرح کرد که حضرت عیسى مسیح‏علیه السلام به نحو تجزیه‏ناپذیرى، هم انسان و هم خداست. این نظریه در شوراى نیقیه در سال 325 میلادى تثبیت‏شد و از آن زمان به بعد تثلیث‏به عنوان اعتقاد رسمى کلیسا اعلام گردید. خداى پدر به عنوان اقنوم اول، حضرت عیسى مسیح‏علیه السلام، پسر خدا، اقنوم دوم و روح‏القدس، اقنوم سوم شناخته شد. بنابراین، در قرون اولیه میلادى مردم فارقلیط موعود را با روح‏القدس یکى نمى‏دانستند. آنها در انتظار فارقلیط موعود بودند. بر همین اساس بود که افراد متعددى آمدند و ادعا کردند که فارقلیط موعودند.

در حدود سال 156 میلادى شخصى به نام مونتانوس در آسیاى صغیر قیام کرد و خود را «فارقلیط موعود» دانست. وى دنیاپرستى روزافزون مسیحیان و خودکامى اسقف‏ها را در کلیسا تقبیح کرد و خواستار بازگشت‏به ساده‏زیستى و زهد مسیحیان نخستین و همچنین استقرار مجدد حق غیبگویى یا گفتار الهام‏شده براى اعضاى محافل مذهبى شد. وى با حالت‏خلسه چنان شیوا غیبگویى مى‏کرد که شاگردانش به او به عنوان «فارقلیط موعود» حضرت مسیح‏علیه السلام درود مى‏فرستادند. (76)

از دیگر افرادى که ادعا مى‏کرده «فارقلیط موعود» عیسى مسیح است، جوانى پارسى به نام مانى از اهالى تیسفون است. وى در قرن سوم میلادى، هنگام تاجگذارى شاهپور اول، در سال 242 میلادى خود را مسیح‏علیه السلام خواند و گفت که خداى حقیقى، او را براى اصلاح حیات مذهبى و اخلاقى بشر به زمین فرستاده است. (77)

ب- اسناد مکشوفه بحرالمیت:

براساس اسناد مکشوفه در سواحل بحرالمیت نیز مردم در انتظار پیامبر موعود (آن نبى) بودند و این غیر از «مسیح موعود» بود. این پیامبر موعود را در زبان عبرى گبر به معناى «انسان‏» مى‏خواندند. (78) اگرچه پس از حضرت عیسى مسیح‏علیه السلام «آن نبى‏» در میان مسیحیان با مسیح‏علیه السلام یکى دانسته شد، اما یکى دانستن این دو با پیش‏فرضى کلامى همراه بود، ولى از حیث تاریخى و بر اساس اسناد و مدارک موجود، این تطبیق بى‏مورد است.


پى‏نوشت‏ها:

1) تثنیه، 18:18 و 19

2) اعمال رسولان، 3:22

3) متى، 1:18

4) لوقا، 1:28، 31، 34، 35، 37

5) او در جهان بود... جهان او را نشناخت. به نزد خاصان خود آمد و خاصانش او را نپذیرفتند.» یوحنا، 1:10 و 11

6) اعداد، 15:32، 36

7) یهوداى اسخریوطى براى سى پاره نقره او را تسلیم رؤساى کهنه کرد (متى، 26:15) و پطرس، حوارى دیگر، پس از دستگیرى آن حضرت، سه مرتبه او را انکار کرد. (متى، 26:34))(

8) ر. ک. به: انجیل متى باب 26 ; قابل توجه است که قرآن مصلوب شدن حضرت عیسى(ع) را نپذیرفته است.

9) متى، 5:17

10) لوقا 16:17

11) پیدایش، باب 16

12) پیدایش، 17:15 - 1

13) پیدایش، 21:2 - 5

14) پیدایش، 16:12 و 25:18

15) تثنیه، 18:18 قابل توجه است که در ترجمه‏هاى جدید، که به نام ترجمه تفسیرى از سوى کلیساها انتشار یافته است، در این عبارات، لفظ «از میان برادران‏» ایشان را حذف کرده‏اند. ر. ک. به: کتاب مقدس، ترجمه تفسیرى، انجمن بین‏المللى کتاب مقدس، 1995م، تثنیه، 18:18

16) اشعیا، 29:12

17) آیات 1 - 5 سوره علق

18) شیخ محمود شبسترى، گلشن راز

19) Rev. James L. Dow M. A., Dictionary of the Bible, p. 402-403

20)

21) على بن حسینعلى الاحمدى، مکاتیب الرسول، چ سوم، نشر امین، 1363، ص 172

22) على بن حسینعلى الاحمدى، همان، ص 174

23) آن کس است اهل بشارت که اشارت داند

نکته‏ها هست‏بسى محرم اسرار کجاست

(حافظ)

24) یوحنا، 7:40 - 43

25) یوحنا، 6:10 - 14

26) یوحنا، 1:19 - 27

27) مرقس، 1:7

28) در اسرائیل سه دادگاه وجود داشت که مهمترین آن دادگاه سنهدرین کبیر بود. اعضاى آن هم وظیفه قضاوت را به عهده داشتند و هم وظیفه هئیت منصفه را، این دادگاه مسئولیت‏هاى سنگینى داشت. پیغمبر دروغین و کاهن اعظم را تنها در این دادگاه مى‏توانستند محاکم کنند. ر.ک. به: گنجینه‏اى از تلمود ص 302.

29) کتاب دوم پادشاهان، 2:11

30) بر اساس اناجیل موجود، نظریه عیسى‏علیه السلام در اینجا مخالف نظریه یحیى است. حضرت یحیى‏علیه السلام مى‏فرماید که او الیاس نبى نیست، اما حضرت عیسى‏علیه السلام، حضرت یحیى‏علیه السلام را همان الیاس نبى‏علیه السلام مى‏دانست. ما هر دو بزرگوار را پیامبر خدا و راستگو مى‏شماریم، لکن اناجیل موجود را هم مخدوش مى‏دانیم اما کلیسا که هم وثاقت اناجیل را پذیرفته و آن را الهام و تحت اشراف روح‏القدس مى‏داند باید این تناقص را حل کند، لابد مى‏گویند یکى نمى‏دانسته است! (ر. ک. به: متى 17:11 - 13)

31) مرقس، 1:7 و لوقا، 3:16

32) یوحنا، 1:27

33) لوقا، 1:26

34) متى، 3:5 و لوقا، 3:18

35) مرقس، 6:21 - 29 / لوقا، 3:19 - 20

36) متى، 3:7 / لوقا، 3:7

37) متى، 3:11 / مرقس، 1:7

38) متى، 4:12 ، 13 ، 23 و ابواب دیگر

39) مرقس، 6:21 - 29

40) ر. ک. به: متى، 27:28 - 34

41) متى، 3:11 / مرقس، 1:7

42) یوحنا، 6:14 و 15

43) یوحنا باب 6.

44) یوحنا، 6:15

45) یوحنا، 14:17 و 18

46) یوحنا، 15:26 و 27

47) یوحنا، 16:7 و 8

48) اعمال رسولان، باب‏هاى 1 و 2

49) یوحنا، 14:16

50) اشعیا، 61:1 و 2

51) یوحنا، 14:15

52) یوحنا، 16:5

53) یوحنا، 14:16

54) یوحنا، 16:7

55) یوحنا، 1:37

56) لوقا، 1:35

57) ر. ک. به: لوقا، 1:26

58) لوتا 1:15.

59) لوقا، 1:67

60) یوحنا، 16:7

61) یوحنا، 16:13

62) یوحنا، 15:26

63) یوحنا، 16:12 و 13

64) یوحنا، 16:12 و 13

65) شیخ محمود شبسترى، همان

66) یوحنا، 16:13

67) سوره روم: 2-4

68) سوره کوثر: 4

69) سوره قمر: 44 و 45

70) سوره آل عمران: 12

71) سوره فتح: 27

72) سوره بقره: 24

73) یوحنا، 15:23

74) تثنیه، 18:18

75)

76) ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 3، ص 708

77) ویل دورانت، همان، ج 3، ص 709 / همچنینن ر. ک. به: جفرى بارندر، المعتقدات الدینیة لدى الشعوب، ترجمه د. امام عبدالفتاح، کویت، 1413 ، ص 129

فهرست

علم غیب پیامبر (ص)

قرآن پیامبر گرامى را انسان آگاه از غیب معرفى مى‏کند، به طور مسلم این آگاهى از درون ذات او نجوشیده بلکه مانند دیگر علوم و آگاهى‏هاى او، از برون بر او القا شده؛ و به وسیله وسائل، از پس پرده غیبت - به اذن الهى - گزراش مى‏دهد.

از آنجا که گروهى از بى‏خبران از مقام اولیاء آگاهى پیامبر از غیب ، یک نوع الوهیت تصور کرده‏اند و چنین وانمود مى‏کنند که آگاهى از غیب ازآن خدا است و کسى در این وصف شریک و همتاى او نیست، لازم است قدرى در این مورد به صورت موجز سخن بگوییم تا حقیقت روشن گردد ولى اجمالاً یادآور مى‏شویم : آنچه که از آن خدا بوده و نشانه الوهیت است علم نامحدود و بى‏پایان اوست، نه علم محدود و مکتسب از دیگرى ! و علوم اولیاى الهى از مقوله دوم است نه از مقوله اولى.

نخست به توضیح سه شاهراه معروف مى‏پردازیم :

به طور مسلم هر زندگى بشرى از ناآگاهى شروع شده و کم کم وارد به محیط آگاهى مى‏گردد و به تدریج روزنه‏هایى به دنیاى خارج از ذهن پیدا مى‏کند.

نخست از طریق حواس ظاهرى به حقایقى دست مى یابد، سپس بر اثر تکامل دستگاه تعقل و تفکر، کم کم با حقایقى که از قلمرو حس و لمس بیرون مى باشد آشنا مى گردد، و در نتیجه یک فرد عقلانى و استدلالى گشته و از یک رشته حقایق کلى وقوانین علمى آگاه مى‏شود.

گاهى ازمیان افراد بشر «اَبَر آگاهانى » پیدا مى‏شوند که از طریق الهام، ازمطالبى آگاه مى‏گردند که هرگز از طریق استدلال راهى به کشف آنها وجود ندارد از این جهت دانشمندان ، ادراک بشر را به سه نوع ادارک تقسیم کرده‏اند: «ادراک توده مردم » ، «ادراک استدلال گران و متفکران» و «ادراک عارفان وروشن بینان».

تو گویى ظاهر بینان به کمک حس، متفکران به مدد استدلال، و روشن بینان به یارى الهام و اشراق از جهان بالا، به کشف حقایق مى‏پردازند.

نوابغ جهان، فیلسوفان و دانشمندان تأیید مى‏کنند که یافته‏ها و ساخته‏ها و پرداخته‏هاى بى‏سابقه آنان، بیشتر بر اثر جرقه‏هاى روشنى بخش و الهام آمیز، به ذهن آنان خطور کرده و سپس آنها به یارى شیوه‏هاى تجربى و یا روش استدلالى به پرورش و تکمیل و تحقیق آنها مبادرت جسته‏اند.

شاهراه‏هاى سه گانه معرفت

از این بیان استفاده مى شود که بشر براى نیل به مقصود، سه شاهراه در اختیار دارد، توده مردم غالبا از طریق نخست ،و گروهى از راه دوم، و افراد انگشت شمارى بر اثر تکامل روحى از راه سوم استفاده مى‏کنند:

1- راه تجربى و حسى:مقصود از این قسم، آن رشته ادراکاتى است که از طریق حواس برونى وارد قمرو ذهن مى‏گردند مثلاً هر یک از دیدنیها و چشیدنیها و بوئیدنیها و ... از طریق ابزار ویژه خود، در محل ادارکات ما قرار مى‏گیرند و امروز اختراع تلسکوپ و میکروسکوپ و رادیو و تلویزیون و... کمک‏هاى شایان تقدیرى به ادراکات بشر نموده و او را بر دو ر و نزدیک مسلط ساخته است .

2- راه استدلالى و تعقلى :متفکران جهان با به کار انداختن دستگاه تعقل واندیشه، از یک رشته مقدمات بدیهى و روشن و ثابت در علوم ، یک سرى قوانین کلى خارج از حس را کشف مى‏کنند و قله‏هائى از معرفت و کمال را تسخیر مى‏نمایند.

قوانین کلى علوم به قید کلیت، مسائل فلسفى و آگاهى‏هاى مربوط به خدا و صفات و افعال او و مسائلى که در علم عقائد و مذاهب مطرح مى‏گردد، همگى مولود دستگاه تفکر و نتیجه به کار افتادن نیروى عقل انسانى است .

3- راه الهام و اشراق :این راه، واقعیت شناسى سومى است که در وراى دستگاه حس و تعقل قرار دارد، یک نوع واقعیت شناسى خاصى است که امکان آن از نظر علم و دانش قابل انکار نیست ، البته نظام جهان بینى محدود مادى، نمى‏تواند یک چنین ادراک غیر حسى و تعقلى را بپذیرد، اما ازنظر اصول علمى راهى براى انکار آن وجود ندارد.

به گفته یکى از روان شناسان: جنبه‏هاى تجربى به وسیله حواس شناخته مى‏شود و جنبه‏هاى عقلانى به واسطه اندیشه منطقى و ریاضى به مرحله ادراک مى‏رسد و سرانجام بر اثر اشراق و الهام، جلوه‏هائى از جنبه‏هاى ماوراى حس و استدلال - روشن بینى‏هاى برق آسا، و جرقه‏هاى روشنگر که ذهن حساس نوابغ از آنها برخوردار است - به مقام رؤیت مى‏رسند.

پرفسور «سوروکین» روانشناس معروف یکى از آن افرادى است که وجود سه شاهراه حقیقت شناسى را به روشنى تصدیق کرده و براى ادراک عرفانى و به اصطلاح الهام، مقام و منزلتى ویژه قائل است و صریحاً مى‏گوید:

«نمى‏توان این راه را تخطئه و تحقیر نمود، مگر مى‏توان آموزش گسترده ادیان بزرگ را یک سره به تقلید کوته بینان نظام مادى ناچیز و بى حکمت شمرد و براى آن ارزشى قائل نگشت؟!».

بنا بر این مى‏توان معرفت‏هاى سه‏گانه را به شرح زیر نام‏گذارى کرد:

1- راه حس یا حس آگاهى.

2- راه عقل یا خرد آگاهى.

3- راه الهام یا دل آگاهى.

امروز علم روانشناسى ، الهام رابه صورت یک واقعیت روانى پذیرفته و آن را چنین توصیف مى‏کند: «ادراک ناگهانى، آگاهى بخش توضیح دهنده یکباره و بدون مقدمه که چون برقى لامع در صفحه ذهن مى‏درخشد بى آن که حتى غالباً پیشاپیش درباره آن اندیشیده باشد.»

اهمیت و نفوذ الهام در اکتشافات علمى مورد تأیید دانشمندان قرار گرفته است «البرت اینیشتین » (1879 - 1955م،) با بسیارى از فلاسفه و عرفا هم آهنگ گشته و بسان برخى از دانشمندان اسلامى که الهام را کلید معارف مى‏دانند، وى الهام را عامل پر ارج در اکتشافات علمى مى‏داند.

در سال 1931 م دو دانشمند شیمى دان امریکایى به نام یلات و پیکر پرسش نامه‏اى براى تحقیق درباره اهمیت الهام در کشف و حل مشکلات علمى، میان گروهى از دانشمندان شیمى پخش کردند و نتایج بسیار ارزنده آن را منتشر کردند.

یکى از دانشمندان ، مورد سؤال را اینطور پاسخ داده است : «درباره حل مسأله‏اى کار و فکر مى‏کردم ولى در اثر اشکالات و ابهامات فراوان آن، تصمیم گرفتم که دیگر به کلى آن کار و تمام افکار مربوط به آن را کنار بگذارم ، فرداى آن روز در حالى که سخت مشغول کارى دیگر بودم یک باره فکرى ناگهانى مانند جهش برق، در خاطرم خطور کرد و آن همان حل مسأله‏اى بود که مرا به کلى مأیوس کرده بود.»

نظیراین گزارش ازهانرى یوانکاره (1912 - 1854 م) ریاضى دان نامى فرانسه و بسیارى دیگر از دانشمندان طبیعى ، ریاضى و فیزیک نقل شده است .

جالب توجه این است که بسیارى از الهام‏هاى علمى که سبب کشف واقعیتى پرارج شده است نه تنها با اشتغال و تمرکز فکرى دانشمندان در زمان فعالیتشان ارتباط نداشته است، بلکه حتى با رشته تخصصى آنان نیز داراى رابطه نزدیک نبوده است شاهد گویاى این مطلب این است که مثلاً لوئى پاستور (1822 - 1895 م) با اینکه متخصص در علم شیمى بوده، با این حال بیشتر اکتشافات و خدمات ارزنده او به جامعه بشریت، در زمینه علم زیست شناسى و پزشکى بوده است !.

الهام و الکسیس کارل‏

ازمیان دانشمندان معاصر آقاى «الکسیس کارل» از جمله افرادى است که براى الهام، ارزش خاص قائل شده است و معتقد است که روشن بینان بدون استفاده از اعضاى حس خود، افکار دیگران را درک مى‏کنند، و حوادث دور - از لحاظ مکان و زمان - را کم و بیش مى‏بینند ، و آن را یک موهبت استثنائى مى‏داند که جز افراد معدودى از آن برخوردار نیستند، این دانشمند نامى کوشیده است که در این بحث مطالب علمى و یقینى را از احتمالات جدا کند، و انسان را مجموعه‏اى از مطالعات و تجربیاتى که در تمام اعصار و همه کشورها شده، در نظر بیاورد و توانسته است بسیارى از شکل‏هاى فعالیت‏هاى انسانى را مطالعه کند، در اینجا براى این که خوانندگان گرامى با نظریه این دانشمند درباره الهام بیشتر آشنا شوند خلاصه گفتار او را مى‏آوریم:ء

«به یقین اکتشافات علمى تنها محصول و اثر فکر آدمى نیست، و نوابغ علاوه بر نیروى مطالعه و درک قضایا ، از خصائص دیگرى چون اشراق برخوردارند؛ با اشراق چیزهایى را که بر دیگران پوشیده است مى‏یابند و روابط مجهول را بین قضایایى که ظاهراً با هم ارتباط ندارند، مى‏بینند، و وجود گنجینه‏هاى مجهول را به فراست در مى‏یابند ، تمام مردان بزرگ از موهبت اشراق برخوردارند و بدون دلیل و تحلیل ، آنچه را که دانستنش اهمیت دارد مى‏دانند، یک مدیر واقعى احتیاجى به محک‏هاى هوش و اوراق اطلاعاتى براى انتخاب مرئوسین خود ندارد، یک قاضى خوب بدون توجه به جزئیات مواد و تبصره‏هاى قانون، و حتى گاهى به گفته «کاردوزو» با در دست داشتن ادعا نامه غلط مى‏تواند حکم صحیح بدهد، یک دانشمند بزرگ ، خود به خود به سوى راهى که منجر به کشف تازه‏اى خواهد شد کشانده مى‏شود این همان کیفیتى است که پیشتر ، الهام نامیده مى‏شد».

«دانشمندان را مى‏توان به دو دسته تقسیم کرد: یکى منطقى و دیگرى اشراقى، ترقى علوم مرهون این هر دو دسته است ، در علوم ریاضى که اساس و پایه کاملاً منطقى دارد نیز اشراق سهم بسزایى دارد میان ریاضى دانان هم اشراقى مى‏توان یافت و هم منطقى «هر میت » و «ایرشتراس» اشراقى، «برتران» و «ریمان» منطقى، بودند. روشن بینان بدون استفاده از اعضاى حس خود، افکار دیگران را درک مى‏کنند و حوادث دور از لحاظ زمان و مکان را کم و بیش مى‏بینند و از بعضى اشیا و قضایا اطلاعات مطمئن‏ترى از آنچه با اعضاى حس درک مى‏شود، مى‏دهند ، براى فرد روشن بین ، خواندن افکار شخصى دیگران، به اندازه توصیف چهره وى آسان است ولى کلمات «دیدن» و «حس کردن» براى بیان آنچه در شعور وى مى گذرد کافى نیست چون چیزى را نمى‏بیند در جاى جستجو نمى‏کند، بلکه فقط مى داند».

«در بسیارى از موارد هنگام مرگ یا هنگام مواجه شدن با یک خطر بزرگ، بین فرد با فرد دیگر ارتباطى برقرار مى‏شود و کسى که در بستر مرگ افتاده و یا قربانى حادثه‏اى شده است براى یک لحظه، به شکل عادى خود، به نظر یکى از دوستان نزدیکش مى‏رسد، اغلب این شبح خیالى، خاموش و ساکت مى‏ماند وگاهى نیز سخن مى‏گوید، و مرگ خود را خبر مى دهد، و نیز گاهى ، روشن بین از فاصله بعید مى‏تواند منظره یا شخص یا صحنه را ببیند و آن را با دقت ترسیم و توصیف کند، و چه بسیار کسانى که در حال عادى روشن بین نیستند ولى در طول عمر خود یکى دوبار این قبیل ارتباطات را تجربه کرده‏اند».

«به این ترتیب گاهى شناسائى دنیاى خارج، از راه‏هاى دیگرى به جز اعضاى حسى، براى ما میسر مى‏شود. شکى نیست که فکر مى‏تواند حتى از فواصل دور، دو فرد انسانى را مستقیماً با هم مربوط کند این قضایا که مطالعه آنها در عهده علم جدید «متاپسیشیک» است باید همان طورى که هست پذیرفته شود زیرا حقایقى دربر دارد و جنبه‏اى از وجود انسانى را که هنوز خوب شناخته نشده است معرفى مى‏کند و شاید بتواند علت روشن بینى فوق‏العاده برخى‏ها را براى ما روشن سازد. 1

بنابراین، ادارک حسى و تعقلى دو وسیله است براى روح انسانى که تسلط او را بر قسمتى از جهان خارج تأمین مى‏کند ولى در عین حال براى روح انسان وسیله توصیف نشدنى دیگرى وجود دارد که ارتباط او را با جهان خارج برقرار مى‏نماید و نتیجه آن امور زیر است که مورد تصدیق همه دانشمندان مى‏باشد:

1- اکتشافات علمى محصول و اثر تنها فکر آدمى نیست و نوابغ علاوه بر نیروى مطالعه و درک قضایا از نیروى الهام نیز برخوردارند.

2- روشن بینان بدون استفاده از اعضاى حسى خود افکار دیگران را درک مى‏کنند تا آنجا که براى فرد روشن بین خواندن افکار شخص دیگر، به اندازه توصیف چهره وى آسان است .

3- هنگام مرگ یا پیش آمدن خطر، ما بین فرد و فرد دیگر، ارتباطى برقرار مى‏شود و کسى که در بستر مرگ افتاده ، براى یک لحظه به شکل عادى خود به نظر یکى از دوستانش مى‏رسد.

4- روشن بین مى‏تواند از فاصله بعید، منظره یا شخص یا صحنه‏اى را ببیند و آن را با دقت ترسیم و توصیف کند.

شهود و فلسفه برگسن‏

در میان دانشمندان مغرب زمین ، برگسن (1859 - 1941 م) بیش از افراد دیگر به شهود اهمیت داده تا آنجا که مخالفان مکتب وى ، او را مظهر ضد عقلانى و استدلالى معرفى کرده و گروهى او را از ایده آلیستها خوانده‏اند و این نوع حق کشى‏ها در تاریخ علم فراوان است، او دیگر بسان دانشمندان شهود را در مقابل حس، و عقل را جزو منابع معرفت قرار داده است .

غروربى جا

انکار الهام و آگاهى‏هاى غیبى، معلول غرور بى جایى است که دامنگیر جمعى از مادى‏هاى قرن هجدهم و نوزدهم شده است ، آنان تصور مى‏کردند که همه چیز را فهمیده‏اند و در دائره هستى براى آنان مجهولى باقى نمانده است و بر تمام پیچیدگیهاى جهان دست یافته و علل طبیعى پدیده‏ها را کشف کرده‏اند و دریافته‏اند که هر حادثه‏اى علت مادى دارد.

نتیجه یک چنین غرور علمى، این است که به همه چیز بى اعتنا شده و به آنچه از پیشینیان به یادگار مانده است، با دیده شک و تردید و احیاناً انکار بنگرند.

این غرور علمى که در قرن بیستم درهم شکست و یا از حرارت و شدت آن کاسته شد، کم کم بشر را آگاه ساخت که بسیارى از رموز خلقت هنوز در پس پرده جهل مانده، و هنوز بیش از اندکى از اسرار شگفت آور جهان آفرینش ، براى بشر فاش نشده است .

مردان محقق، و شخصیت‏هاى بارز علمى، فریب پیروزى‏هاى جزئى را در میدان علم و دانش نخورده و با جرأت و جسارت به انکار آنچه که هنوز درستى یا نادرستى بودن آن ثابت نشده و در ردیف علوم قرآن نگرفته است ، برنمى‏خیزند.

دریچه‏هائى به سوى جهان اسرار آمیز غیب‏

خدا به خاطر لطف و مرحمتى که نسبت به بندگان خود دارد، دریچه‏هایى را به سوى جهان غیب باز گرذارده است تا همگان بدانند که آگاهى از غیب یک امر محال و غیر ممکن نیست، بلکه تسلط انسان بر غیب امرى است صددرصد ممکن، که جاى هیچ شک و تردید در آن وجود ندارد.

* * *

1- وحى به حیوانات‏

کارهاى شگفت‏انگیز حیوانات که در کتاب‏هاى حیوان شناسى، جانور شناسى و حشره‏شناسى به طور مفصل پیرامون آنها بحث شده است نمونه واضحى از وجود الهام در حیوانات است .

کارهاى محیر العقول جانداران از قبیل تقسیم کار، انتخاب وظیفه، ساختن عضو مفقود و آشنائى به کلیه نیازمندیهاى زندگى را نمى توان از راه تعقل و تفکر توجیه نمود زیرا بدیهى است که حیوان، فاقد دستگاه تفکر و تعقل است؛ همچنانکه نمى توان آنها را معلول نظم داخلى و ارگانیزم وجود خارجى جانداران دانست زیرا ترکیب خواص فیزیکى و شیمیایى یک موجود براى انجام امور ابتکارى وابداعى مانند تقسیم کار، انتخاب وظیفه ، تجدید ساختمان عضو مفقود، و انطباق با محیط، کافى نمى‏باشد.

یک ماشین حساب ممکن است آنچنان منظم ساخته شود، که اعمال جمع و تفریق و ضرب و تقسیم را دقیقاً انجام دهد اما هرگز ماشین حساب قادر به ابداع و ابتکار یا قاعده ریاضى نیست، یک ماشین ترجمه مى تواند دقیقا سخنان یا نوشته یک نفر را ترجمه کند ولى هرگز نظم دقیق آن ماشین قادر به تصحیح اشتباه گوینده نمى‏باشد.

چون در زندگى حیوانات کارهاى ابداعى و ابتکارى بى‏سابقه دیده مى‏شود جز این که آنها را معلول الهام از جهان بالا بدانیم توجیه دیگرى ندارد قرآن مجید نام اینگونه الهام راوحى نهاده است . 2

2- روشن بینى و تله پاتى

دانشمندان مى‏گویند در نهاد انسان استعداد مرموزى وجود دارد که به مدد آن مى‏تواند افکار دیگران را بخواند و از حوادثى که در نقاط دور دست رخ مى‏دهد با نیروى مافوق حس، آگاهى پیدا مى‏کند مبادله افکار و احساسات از راه دور به واسطه حس مخصوص کاملا یک امر عملى است هر چند از طریق وسائل فنى نوین از قبیل تلویزیون ، رادیو، تلفن و تلگراف ،افکار را مبادله مى‏کنند ولى دانش، براى چنین مبادله‏اى راه دیگرى به نام «تله پاتى» و یا «حس روشن بینى» معتقد است .

فرق «تله پاتى» با روشن بینى این است که روشن بینى همان قدرت درک اتفاقى است از فاصله‏هاى دور زمانى و مکانى، آن هم بدون وسائل حسى ولى «تله پاتى» کیفیتى است که به وسیله آن افکار و هیجانات و احساسات از مغزى به مغز دیگر بدون وسیله حس منتقل مى‏شود و در حقیقت روشن بینى و تله پاتى دور روى یک سکه هستند و هر دو نام مناسبى مى‏باشند براى دید دوم انسان چه درخواب و چه در بیدارى.

امروز «پوگیسم» در این زمینه به وسعت نظر بیشترى قائل شده است و زندگى را «موج» مى داند و براى آن امواج گیرنده و فرستنده مى‏شناسد و معتقد است که امواج را همچنان که با سیم مى‏توان گرفت با اندیشه نیز مى توان گرفت، اندیشه را موجى مى‏شناسد که بعد ازآفریده شدن به ارتعاش مى‏آید و در صورت وجود گیرنده قابل گرفتن است .

3- ارتباط با ارواح‏

ارتباط با ارواح به صورت‏هاى مختلفى انجام مى‏گیرد که صورت روشن و قابل اعتماد آن این است که استاد ماهر این فن، شخصى را که براى این کار آمادگى دارد، با نگاه و تلقین خواب مى کند و روح او به سؤالات استاد پاسخ مى‏دهد و گاهى در این تماس از اسرار نهفته پرده برداشته مى‏شود.

تماس با ارواح به صورت «علمى » از جهات گوناگون قابل مطالعه مى‏باشد ، در این زمینه کتابها و رساله‏هاى فراوانى به وسیله دانشمندان شرق و غرب نگارش یافته و صفحات زیادى از برخى دائرةالمعارف‏هاى علمى را به خود اختصاص داده است .

دانشمندان این فن و کسانى که سالیان دراز در این راه کوشیده‏اند اظهار مى‏دارند که توانسته‏اند با مجاهدتهاى پى‏گیر و آزمایشهاى فراوان از روى گوشه‏اى از جهان مرموز و ناشناخته ارواح، پرده بردارند و کارهاى خارق عادت و حیرت‏انگیزى را که به وسیله آنها انجام مى‏شود از نزدیک مشاهده نمایند، نویسنده دائرة المعارف قرن بیستم در جلد چهارم کتاب خود، درباره روح، جدولى از اسامى دانشمندان مشهور را که به واقعیت این علم اعتراف کرده‏اند، ارائه مى‏دهد در این جدول نام چهل و هفت نفر از دانشمندان بزرگ فرانسه، انگلستان، ایتالیا، آلمان و آمریکا آمده است .

البته باید دانست که ارتباط با ارواح به طور اجمال مطلبى است صحیح ، ولى هرگز نمى‏توان گفتار هر مدعى را در این باره پذیرفت بلکه باید با قرائن و علائم راستگویان را از دروغگویان تمیز داد.

4- الهام به افراد

گاهى ممکن است مطلبى به قلب القا شود و انسان یک مرتبه خود را بر مطلبى واقف و آگاه ببیند، به این نوع القاء در اصطلاح، الهام مى‏گویند.

این گونه الهامات به قدرى در هر زمان و مکان فراوان است که باید آن را در ردیف حوادث معمولى قرار داد حتى منشأ بسیارى از اختراعات و اکتشافات علمى و ابتکارات و مضامین عالى شعرى همین الهام است .

قرآن مجید نمونه‏اى در این مورد نقل مى‏کند و مى‏فرماید:

«و اوحینا الى ام موسى ان ارضعیه ...» (قصص /7)

«به مادر موسى الهام کردیم که کودک خود را شیر ده ...»

5- خواب‏هاى راستین‏

خواب ، انواع و اقسامى دارد که یک نوع آن مورد نظر ما است و آن خواب‏هایى است که از یک واقعیت جدا از اندیشه و ذهن، از واقعیتى محکم و استوار و پابرجا گزارش مى‏دهد این نوع خواب‏هاى الهى است که ما را با جهان خارج از خود مربوط مى‏سازد و از روحى حقایقى دور از محیط ذهن و اندیشه پرده بر مى‏دارد و این قبیل خواب‏ها به اندازه‏اى زیاد است که هرگز نمى‏توان آن را انکار کرد و قرآن نمونه‏هاى پیچیده‏اى در سوره«یوسف» نقل مى‏نماید.

پیامبر گرامى اسلام درباره این نوع خواب‏ها فرموده است :

«ان الرویا الصادقة جزء من النبوة: 3 رؤیاى صادق، بخشى از نبوت است».

ابرآگاهى و فلاسفه اسلام‏

1- شیخ الرئیس ابوعلى سینا در کتاب «اشارات» در «نمط هشتم» مى‏گوید:

اگر عارفى از غیب خبر داد و آینده، درستى آن را ثابت کرده او را تصدیق کن و به او ایمان بیاور زیرا چنین آگاهى‏اى یک رشته اسباب طبیعى دارد.

و نیز در تنبیهات این نمط، به برهان این مطلب اشاره کرده و مى‏گوید:

وقتى اشتغالات روح از طریق حواس کم شد، براى روح انسان فرصتى دست مى‏دهد که خود را از دست قواى طبیعى خلاص کرده و به جانب قدس پرواز کند و صورت‏هایى را در آنجا ببیند و این حالت گاهى در خواب و در حال بیمارى به انسان عادى نیز رخ مى‏دهد.

و نیز در جاى دیگر مى‏گوید:

اگر به تو گفتند که فلان عارف کارى انجام مى‏دهد و یا به جسمى حرکت مى‏بخشد یا خود حرکتى مى‏کند که از توانایى دیگران بیرون است این سخن را انکار مکن زیرا براى این کار یک سلسله اسباب ، وجود دارد که اگر تو نیز از آن راه وارد شوى به همان مقصد مى‏رسى.

و باز مى‏گوید:

تجربه و آزمایش به روشنى ثابت کرده است که انسان در موقع خواب مى‏تواند با جهان خارج تماس بگیرد و اطلاعاتى کسب کند، اکنون چه مانعى دارد که انسان در موقع بیدارى داراى چنین قدرتى باشد و تجربه وآزمایش نیز این حقیقت را ثابت کرده است .4

* * *

2- شیخ شهاب الدین سهروردى که در فلسفه الهى و ریاضات نفسانى عملى، کم نظیر بود درباره آگاهى انسان از غیب ، چنین مى‏گوید:

هر وقت شواغل حواس ظاهرى کاهش یافت در این وقت، نفس انسان از دست قواى طبیعى رهایى جسته و بر یک سلسله امور غیبى تسلط مى‏یابد سپس مى‏گوید:

اگر انسان‏هاى کامل مانند پیامبران و اولیا از غیب خبر مى‏دهند، به خاطر نوشته‏هایى است که مى‏بینند و یا امواج و یا صداهاى دل انگیز و هولناکى است که مى‏شنوند و یا صورت‏هایى است که مشاهده مى‏کنند و با آنان سخن مى‏گویند ، و سپس از غیب خبر مى‏دهند. 5

* * *

3- صدرالمتألهین در تعالیق خود بر «حکمت اشراق» امکان آگاهى از غیب را به گونه‏اى مشروح مورد بحث قرار داده و مى گوید: «نفس بر اثر اتصال با جهان عقل، و یا عالم مثال (جهان صور اشیاء) ، آگاهى‏هایى کسب مى‏کند» سپس مطلب را با براهین عقلى روشن مى‏سازد.

هدف از نقل این کلمات این است که روشن گردد دانشمندان و پى‏افکنان علوم بشرى از گذشته و حال، آگاهى از غیب را براى بشریک امر ممکن، بلکه واقع شده تلقى مى‏کنند ، جایى که آگاهى از غیب براى بشر معمولى ممکن، بلکه واقع شده باشد در امکان آن براى پیامبران و امامان معصوم جاى شک و تردیدى باقى نخواهد ماند.

در پایان این بخش لازم است نکته‏اى را تذکر دهیم:

هدف از نقل سخنان دانشمندان دیروز و امروز این است که بدانیم علوم بشرى موضوع آگاهى از غیب را، یک امر ممکن بلکه محقق ، تلقى کرده است و با چنین تصدیق و توصیفى، نباید در امکان آن شک و تردید داشته باشیم.

ولى باید توجه داشت که آگاهى پیامبران و امامان معصوم برغیب، از طریقى است ، غیر از طریق‏هاى عادى که در این بخش پیرامون آنها سخن گفتیم، و اشتراک در نتیجه ، گواه بر اتحاد در راه نیست .

و نیز اگر ما در این بخش ازکشف و شهود و اشراق و یا ارتباط با ارواح سخن گفتیم و به آنها استشهاد کردیم ، نه به این معنى است که گفتار هر مدعى کشف و اشراق را بپذیریم ، یا به تصدیق هر مدعى ارتباط با ارواح، صحه بگذاریم بلکه هدف تصدیق اجمالى است؛ و اما حدود و خصوصیات آنها چیست فعلاً از قلمرو بحث ما بیرون مى‏باشد.

چند نمونه از آیات قرآن درباره علم غیب پیامبر (ص)

اکنون وقت آن رسیده با آیاتى که بر آگاهى پیامبر (ص) از پشت پرده غیب گواهى مى‏دهند آشنا شویم. و در این مورد به ذکر چند آیه بسنده مى‏کنیم.

1- «عالم الغیب فلا یظهر على عیبه احد الامن ارتضى من رسول فانه یسلک من بین یدیه و من خلفه رصداً» (جن /26-27)

«خدا داناى غیب است پس هیچ کس را بر غیب خویش آگاه نمى‏کند مگر بندگانى که مورد رضایت او باشند و آن بندگان عبارتنداز: فرستادگان او، و خدا براى فرستادگان خود از جلو و پشت سرشان، نگهبان قرار مى‏دهد».

مفاد آیه بسیار روشن است و به خوبى مى فهماند که علم غیب، ازخدا است و او فرستادگان خود را از غیب آگاه مى‏کند. 6

2- «و ما صاحبکم بمجنون و لقد راه بالافق المبین و ما هو على الغیب بضنین» (تکویر /22 - 24)

«محمد (ص) دیوانه نیست و فرشته را در افق روشن دیده است و او بر غیب بخیل نیست (علم غیب را که بر او القاء مى‏شود اگر صلاح باشد به شما مى‏گوید و بخل نمى‏کند و از شما پوشیده نمى‏دارد».

بنابراین به خوبى از آیه بر مى‏آید که خداوند رسول گرامى خود را توسط فرشته وحى بر غیب آگاه کرده است .

3- «و اذَ اسّر النبى الى بعض ازواجه حدیثا فلماَ نّباَتْ به و اظهرة الله علیه عَرّفَ بعضه و اعرض عن بعض فلماَ نبّاهَا به قالت من اَنبَاَک هذا قال نَبّانَى العلیم الخبیر...» (تحریم /3).

پیامبر گرامى اسلام، رازى را به یکى از همسران خود گفت (و به او سفارش کرد که آن راز را فاش نکند) ولى او ، راز پیامبر را به دیگرى گفت، خدا پیامبر را از جریان آگاه ساخت و به او خبر داد که همسرش ، راز او را به دیگرى گفته است پیامبر با این که آگاه شد همسرش همه راز را به دیگرى گفته است اما به قسمتى از آن اشاره کرد و به قسمت دیگر اشاره نکرد یعنى به همسرش گفت رازى را که به تو سپردم، فاش ساخته‏اى ،همسرش او را تصدیق کرد و پرسید چه کسى تو را از این جریان آگاه ساخت. پیامبر (ص) ، فرمود: نبانى العلیم و الخیبر.

خداى دانا و آگاه مرا آگاه ساخت.

دقت در مجموع آیه، بخصوص جمله آخر: «نبانى العلیم الخبیر» به روشنى گواهى مى‏دهد که خداوند او را از غیر راه وحى قرآنى از پس پرده غیب آگاه کرده است .

از آیاتى که تا اینجا نقل شد، به خوبى استفاده مى‏شود پیامبر گرامى (ص) بسان دیگر پیامبران الهى چون آدم، نوح ، یعقوب ، یوسف ، صالح، داوود، سلیمان و عیسى، از غیب ، خبر مى‏داد.

آگاهى ازغیب منحصر به پیامبران نیست

در خاتمه، برخى از آیات که دلالت مى‏کند که افرادى از غیر پیامبران هم از غیب آگاهى داشته‏اند نقل مى‏شود تا واضح گردد که آگاهى از غیب منحصر به پیامبران الهى نیست، بلکه خدا به هر یک از بندگان خاص خود که بخواهد چنین عنایتى مى‏کند و او را با غیب این جهان آشنا مى‏سازد:

«اذ قالت الملائکة یا مریم ان الله یبشرک بکلمة منه اسمه المسیح عیسى ابن مریم وجیهاً فى الدنیا والاخرة و من المقربین ویکلم الناس فى المهد و کهلاً و من الصالحین» (آل عمران /45-46)

«هنگامى که فرشتگان به مریم گفتند: اى مریم خدا تو را به فرزندى نوید مى‏دهد که نام وى مسیح عیسى فرزند مریم است، در دنیا و آخرت آبرومند و از مقربان درگاه خداست و در گهواره با مردم سخن مى‏گوید و از صالحان است».

این نه تنها مریم است که از طریق غیب از یک رشته رویدادهاى آینده آگاه شده است بلکه در این مورد همسر ابراهیم و مادر موسى نیز با او همراه مى‏باشند . قرآن درباره همسر ابراهیم چنین مى‏گوید:

«و لقد جائت رسلنا ابراهیم بالبشرى قالوا سلاماً... و امراته قائمة فضحکت فبشرنا ها باسحق و من ورآء اسحق یعقوب» (هود /69 و 71)

«فرستادگان ما (فرشتگان) با مژده به نزد ابراهیم رفتند و گفتند: سلام بر تو ... و همسر وى که ایستاده بود خندید، او را به اسحاق و پس از اسحاق به یعقوب بشارت دادیم»

قرآن درباره مادر موسى که از طریق غیب از سرنوشت فرزند خود آگاه شده است چنین مى‏فرماید:

«و اوحینا الى ام موسى ان ارضعیه فاذا خفت علیه فالقیه فى الیم ولا تخافى و لا تحزنى انا رادوه الیک و جاعلوه من المرسلین» (قصص /7).

«به مادر موسى وحى کردیم که موسى را شیر بده آنگاه که بر او ترسیدى ، او را به دریا بیفکن و نترس و غمگین مباش، ما او را به تو باز مى‏گردانیم و از پیامبران مرسل قرارش مى‏دهیم»

به طورى که مشاهده مى‏کنید: در این آیات کسانى که از طبقه پیامبران نیستند از طریق غیب از حوادث آینده آگاه شده‏اند.


پى نوشتها:

1- انسان موجود ناشناخته ، ص 135 - 137.
2- سوره نحل، آیه 68، مشروح این بحث را مى‏توانید در کتاب «راه خداشناسى» تألیف نگارنده ، ص 245 - 262 بخوانید.
3- بحارالانوار ، ج 14، ص 635، چاپ قدیم - این نوع خواب‏ها که به طور مستقیم با آینده سروکار دارد، نه با گذشته نمى تواند علت مادى داشته باشد و هرگز نمى توان پرونده این خواب‏ها را در گذشته جستجو نمود بلکه این نوع خواب‏ها فاقد پرونده است و ما، در کتاب «راز بزرگ رسالت » پیرامون این نوع خواب‏ها سخن گفته‏ایم.
4- اشارات ، ج 3، ص 397 و 399 و 407 و 314.
5- حکمت اشراق، مقاله پنجم .