جمعه ای دیگر

تنهایی با تو می گویم

بسم الله الرحمن الرحیم ، اللهم صل علی محمد و آل محمد ، سلام! بر تو ای عشق! که چون الفبای تو بر ما آموختند و از تو بر ما دمیدند ، زنده شدیم.

و امّا بعد... آخرین لحظات جمعه ای دیگر می روند و گویا این بغض ها تمام شدنی نیست. مهدی جان! آری . همه کار کردیم ولی تو را نیز فریاد زدیم! مهدی جان! خطا کردیم ، از ما مرنج مهدی جان! لحظه ای تو را ز یاد بردیم ، بر ما مگیر! مهدی جان میبینی! هنوز هم به فکر خویشتن خویش هستیم، و هنوز هم درک نکردیم که چه غم ها بر تو روا داشتیم، مهدی جان! بیا و قلب ما را شفا بده! چه دروغ ها گفتیم و چه عهد ها شکستیم و چه دل ها که نشکستیم! مهدی جان حقیرانیم، بیا و بزرگی مردانگی علی زیستن را در نظر ما زنده گردان، بیا و زیبایی دروغین پرده های نیرنگ خود بافته و حجاب های ریا و مادیات فریبنده را ، فروانداز و پرچم آزادگی و مهر و محبّت و همسایه نوازی و دینداری و برادری و برابری بر افراز.

مهدی جان ! ای پدر ما و ای پدر پدران ما ؛ بیا و یتیم نوازی کن. چشمان اشکبار ما به رهِ آمدنت دوخته اند؛ دلها همگی سوخته اند؛...

ندیده عاشقت شدیم مهدی جان!

متولّد که شدیم آقاجون شاهد بودی که؟! بابابزرگ مهربون تو گوشمون اذان که خوند ، اسم مبارک تو هم را به گوشمون خوند؛ نماز که می خوند ، تو قنوتش ، از تو می گفت؛ تو دعاهای شبونش همیشه نام تو می برد؛ مگه میشه عاشقت نبود؟!!! وقتی بدرقه مون می کرد ، ما را دست تو می سپرد و میگفت: دست امام زمون روی سرتون باشه؛

زندگی می رفت و می رفت! تو مساجد، تو تکایا ، تو خیابون تو بیابون ، همه جا ذکر تو بود! می گفتند: ای گمشدة فاطمه ، ای یوسف زیبارو ، ای چو ایوب چه صبری با توست!! همه جا بر سر هر در ، صلواتی بر توست ، تو کجایی؟ من کجایم؟!!! من چه خوابم تو چه بیدار ! من چه نادان تو چه محزون و صبور ! بأبی انت و امّی آقاجون.

آقاجون ما هنوز داریم داد خودمونو می زنیم. هر چی آدم خوبه آقاجون دارند میرند پیش خدا! ما که هستیم که باشیم؟چه باشیم؟ عمر ما هم داره می ره آقاجون ! یادمه بابا بزرگم که می مرد، هنوزم یاد تو بود ، هنوزم از تو می خوند: بسم الله الرحمن الرحیم ، اللهم کن لولیک الحجت بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعه و فی کل ساعه ولیا و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلا و عینا حتی تسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیها طویلا.

مهدی جان ! او نیز با خنده ای رفت و به دنیا خندید !

و امید و انتظار...

مهدی جان! انتظار آمدنت را می کشیم ، هر لحظه چشممان به راه است که می آیی. و هرگز به نبودنت عادت نمی کنیم. بیا که ما صبری و عمری چون تو نداریم.