avijah ......... آویژه

آویژه یعنی: خاص و خالص - پاک و پاکیزه

avijah ......... آویژه

آویژه یعنی: خاص و خالص - پاک و پاکیزه

حضرت محمد(ص)

 

آئین نیاکان پیامبر اسلام (ص)

آشنائى با آئین پیامبر (ص) پیش از برانگیختگى به رسالت، در گروه این است که وضع آئین نیاکان و برخى از اعمال او، روشن گردد، زیرا معمولاً ایمان و توحید و یا ضلالت و گمراهى کودک، شاخه‏اى از درختى است که در دل خانه مى‏روید و شاخ و برگ مى‏کشد، اگر ایمان و توحید شخصیتهائى مانند «عبدالمطلب» و «ابوطالب» و «والدین پیامبر (ص)» به روشنى ثابت گردد، شک و تردید در ایمان پیامبر (ص) قبل از بعثت و گرایش او به آئین توحید، وسوسه‏اى بیش نخواهد بود.
ما براى اینکه پیرامون این موضوع به صورت مستدل و مبسوط سخن گفته باشیم نخست وضع آئین نیاکان و اعضا بیت هاشمى را تشریح مى‏نمائیم و سپس به تبیین وضع آئین رسول گرامى پیش از بعثت مى‏پردازیم.
نخست پیرامون آئین «عبدالمطلب»، «ابوطالب»، «عبدالله»پدر پیامبر (ص)، و «آمنه» مادر گرامى رسول الله سخن مى‏گوئیم. اینک تفصیل گفتار پیرامون شخصیتهاى چهارگانه:

1- ایمان عبدالمطلب.

مقصود از «ایمان» در این بحث، اعتقاد به خدا و اذعان به وجود او نیست، زیرا قاطبه عرب به جز انگشت شمارى از آنان، به وجود خالق یکتا معتقد بودند، و اعتقاد به خدا جز فرهنگ رسمى عرب به شمار مى‏رفت که از ابراهیم (ع) به یادگار مانده بود، بلکه مقصود از آن یکتاپرستى و پرهیز از پرستش اصنام و بت‏ها است که اکثریت قریب به اتفاق عرب را فرا گرفته بود، و جز افراد معدودى از «اصناف» همگان «بت» را مى‏پرستیدند، ولى سران بیت‏هاشمى از این پلیدى به دور بودند هر چند برخى از آنان از وضع محیط متأثر بوده و افرادى در آن بیت مانند «ابولهب» از آن دفاع مى‏کردند، ولى در اخلاص و توحید عبدالمطلب در یکتاپرستى کافى است که به سخنان مورخان درباره او گوش فرا دهیم.
1- یعقوبى تاریخ نگار قرن سوم مى‏نویسد:
نیاى پیامبر (ص) «عبدالمطلب»، پرستش بتان را ترک گفت، و توحید در عبادت را پیشه خود ساخت، و به نذر خود در راه خدا وفا نمود و سنتهائى را پى‏ریزى کرد که وحى الهى اکثر آنها را تصویب نمود آنگاه به سنتهایى که نیاى پیامبر پى‏ریزى کرده بود اشاره مى‏کند.1
2- در حمله «ابراهه» به سرزمین مکه به قصد تخریب خانه خدا، توحید و یکتاپرستى «عبدالمطلب» و روگردانى او از «بتان» قریش، به خوبى دیده مى‏شود او وقتى از تصمیم ابرهه آگاه شد، و گزارش رسید که شتران او را سپاه پیل به یغما برده است، یک سره به اردوگاه «ابرهه» رفت و مورد تجلیل و احترام او قرار گرفت، تنها چیزى که از او درخواست کرد این بود که دستور دهد اموال به غارت رفته او را، بازگردانند.
«ابرهه» از درخواست کوچک او در برابر تصمیم خطرناکى که او نسبت به تخریب کعبه نموده بود، در شگفت فرو رفت، و گفت من از درخواست ناچیز تو در شگفتم من آمده‏ام خانه‏اى را ویران کنم که مایه افتخار قبیله و نیاکان تو است ولى تو سخن از شترهائى که به غارت رفته مى‏رانى چه بهتر بود که از من درخواست مى‏کردى تا از این کار صرف نظر کنم.
«عبدالمطلب» با چهره باز و قلبى مطمئن گفت: من صاحب شترم و براى مطالبه آن آمده‏ام خانه نیز صاحبى دارد، که از آن حفاظت مى‏کند ابرهه گفت چیزى نمى‏تواند مانع از تصمیم من گردد این سخن را بگفت فوراً دستور داد که شتران او را بازگردانند او نیز پس از تحویل، همه را نذر کعبه کرد، و در حرم رها نمود که هر نوع دست درازى به آنها، مایه ظهور خشم الهى گردد آنگاه به سوى قریش آمد و همگان را از تصمیم ابرهه آگاه ساخت، سپس یک سره به سوى کعبه رفت و حلقه باب کعبه را با گروهى از قریش به دست گرفت و به مناجات با خداى خود پرداخت و در ضمن گفتگوى خود با خدا، چنین گفت:
پروردگارا! به جز تو به کسى امیدى ندارم، آنان را از حریم خانه خود بازدار، دشمن خانه تو، دشمن تو است، آنان را از تخریب جلوگرى نما!2
اگر نیاى پیامبر یک فرد بت پرست بود در این لحظات حساس باید بسان دیگر مشرکان به بتان کعبه پناه ببرد، و دست حاجت به سوى آنها دراز نماید.
3- در یکى از سالها، که آسمان از ریزش باران بخل مى‏ورزید، در چنین شرائطى قریش حضور «عبدالمطلب» رسیدند و همگان بر فراز کوه «ابى قبیس» قرار گرفتند نیاى پیامبر او را در حالى که آن روز کودکى بیش نبود همراه خود به کوه آورد و با خداى خود چنین راز و نیاز کرد:
خداوندا این افراد بندگان و کنیزان و کودکان آنها هستند، تو از وضع آنان و خشک سالیهاى پى‏درپى آگاه هستى، پروردگارا دامها نبود شده چیزى نمانده که نفوس نیز هلاک شوند، خداى قطحى را به فراخى تبدیل بفرما، او در حالى که با خداى خود سخن مى‏گفت ناگهان رحمت حق فرود آمد، بیابانها و گودالها را پر آب نمود. در این مورد سرایندگان اشعارى عبدالمطلب سرورده‏اند که یک بیت آن را مى‏نگاریم:
«مبارک الاسم یستسقى الغمام به
ما فى الانام له عدل ولا خطر 3
«نام مبارک، نامى که به وسیله او از ابر آسمان، باران طلبیده مى‏شود در میان مردم براى او لنگه و همتائى نیست» .
در این مورد ابوطالب قصیده‏اى که در سیره حلبى و غیره نقل شدهاست .
4- شهرستانى در ملل و نحل سرگذشت «استسقأ» عبدالمطلب را روشنتر نقل مى‏کند و مى‏گوید: دو سال گذشت قطره‏اى باران از آسمان مکه به سرزمین آن فرود نیامد، وى به ابوطالب دستور داد که فرزند او را «محمد» که در آن روزها کودک شیرخوارى بیش نبود حاضر کند، او نوه خویش را روى دست گرفت و رو به کعبه ایستاد، و گفت خدایا به حق این کودک ما را از باران رحمت خود سیراب نما.
این جمله‏ها را مى‏گفت در حالى که نوه خود را به سمت بالا مى‏اندخت، و مى‏گرفت، دعاى او به هدف اجابت رسید، و چیزى نگذشت که باران رحمت به شدت بارید تا آنجا که ترسیدند که به مسجد الحرام آسیبى وارد شود.
سپس مى‏نویسد: او در پرتو این نور (محمد) فرزندان خود را به اخلاقى نیک و روشهاى ستوده دستور مى‏داد، و مى‏گفت پس از این جهان سراى دیگرى است که در آنجا نیکوکاران به پاداش کار خود و بدکاران به کیفر اعمال خود خواهند رسید. 4
5- در سایه اختلافى که میان او و قریش پس از حفر چاه زمزم رخ داد، قریش براى رفع اختلاف تصمیم گرفتند که همراه عبدالمطلب به کاهنى که در جانب شام زندگى مى‏کرد، مراجعه کنند در نیمه راه، عطش بر آنان غلبه کرد و همگى در آستان مرگ قرار گرفتند، در این موقع تصویب شد که هر فردى از آنان براى خود گودالى به عنوان قبر بکند، که اگر مرگ او فرا رسد کسى که در کنار او است او را در گودال دفن کند و بدین صورت همگى جز آخرین نفر، در زیر خاک قرار گیرند و طعمه درندگان نشوند. هر فردى براى خود قبرى کند و در انتظار فرا رسیدن مرگ خود نشست و همگى در این حالت به سر مى‏بردند که ناگهان «عبدالمطلب» گفت برخیزید در این بیابان گشت بزنیم شاید برآبى دست یابیم زیرا دراز کشیدن و در انتظار مرگ نشستن جز ناتوانى، چیزى نیست، گشت زنى آغاز گردید، افراد در اطراف بیابان پراکنده شدند، ناگهان آبى از زیر پاى شتر عبدالمطلب فوران کرد «عبدالمطلب» و یاران او تکبیر گفتند و با شادى و خرسندى خاصى از آن نوشیدند و ظرفها را پر کرده و در همان نقطه از مخاصمه با عبدالمطلب دست برداشتند و گفتند: خدائى که در این بیابان ترا با این آب زلال سیراب کرده همان خدا نیز زمزم را در اختیار تو نهاده است لازم است همگى به مکه بازگردیم و سرپرستى «سقایت حجاج» را بر عهده بگیرى. 5
6- ام ایمن مى‏گوید «سرپرستى محمد» - پس از بازگشت از صحرا - بر عهده من بود، روزى از او غفلت کردم ناگهان «عبدالمطلب» را بر بالین خود دیدم و به من گفت من فرزندم را در نقطه‏اى به نام «سدره» یافتم مبادا از او غفلت ورزى، اهل کتاب مى‏گویند او پیامبر این امت است و من از شر آنان نسبت به او در امام نیستم. ام ایمن افزود: عبدالمطلب غذائى صرف نمى‏کرد مگر اینکه مى‏گفت: فرزندم را حاضر کنید و او را گاهى در کنار خود و گاهى روى زانوى مى‏نشاند و در همه چیز او را بر خود مقدم مى‏داشت. 6
7- او به هنگام مرگ، حکومت و امور مربوط به کعبه را به فرزند خود «زبیر» و سقایت زمرم و سرپرستى پیامبر را به فرزند دیگرش «ابوطالب» واگذار کرد و وجود محمد را در خانواده خویش شرف عظیم نامید و اشعارى به هنگام مرگ سروده که مضمون آن تأکید بر سعى و کوشش در حفظ پیامبر (ص) از گزند دشمنان مى باشد.7
با توجه به این قضایا و نظایر آن در تاریخ، دیگر نباید در ایمان عبدالمطلب و توحید و یکتا پرستى او، شک و تردید نمود، مردى که پیوسته مورد عنایت گسترده الهى مى‏باشد ، محال است گرد بت بگردد ، از عبادت خداى یکتا روى گرداند و به مخلوق چوبین و آهنین او متوسل گردد.
پس از درگذشت پیامبر گرامى و مطرح شدن خلافت عترت و پیدایش محدثان عثمانى که پیوسته در پائین آوردن مقام على و فرزندان او کوشش مى‏نمودند، خصوصیات زندگى نیاکان پیامبر (ص) را به دست فراموشى سپرده زیرا نقل هر نوع رویدادى که از کرامت و فضیلت این بیت حکایت مى‏کرد مایه سرفرازى امام بود از این جهت، غرض ورزیها و یا خوف و ترس سبب شد که این بخش از زندگى بیت نبوى به صورت بسیار کم رنگ در تاریخ مطرح گردد و این مقدار کمى که نقل گردیده در پرتو الطاف الهى از گزند دشمنان مصون مانده است .

2- ایمان ابوطالب پیش از بعثت‏

سیاست گذاران حکومتهاى وقت، از ترس اینکه مبادا فضیلتى در حق امام على (ع) به نام «ایمان پدر بزرگوار» او به نبوت پیامبر، ثابت گردد، سعى و تلاش نموده‏اند که او را یک فرد غیر مؤمن قلمداد کنند، و اگر یک دهم شواهدى که بر ایمان ابوطالب وجود دارد، درباره یک فرد بى طرف وجود داشت، همگان به ایمان او اذعان پیدا مى‏کردند و او را صحابى عادل، و جانباز و فداکار، معرفى مى‏نمودند ولى چون این دلائل انبوه درباره والد امیرمؤمنان على (ع) است پرده‏هاى ضخیم تعصب مانع از آن شده است که سیماى واقع به نحوى که هست مشاهده گردد از آنجا که درباره ایمان او کتابها و رساله‏هاى فراوان نوشته شده است و ما نیز در کتاب «فروغ ابدیت» به گونه‏اى گسترده سخن گفته‏ایم، از این جهت در این مورد به فشرده گوئى پرداخته و به اندکى از دلائل روشن اشاره مى‏نمائیم و مجموع دلائل خود را درباره ایمان او به پیش از بعثت و یا پس از آن در دو بخش مطرح مى‏کنیم:

الف: یکتا پرستى ابوطالب پیش از بعثت.

1- توسل به پیامبر (ص) در طلب رحمت‏

پس از درگذشت عبدالمطلب، که حفاظت پیامبر بر عهده ابوطالب بود، بار دیگر خشکسالى عجیبى مکه و حومه آن را فرا گرفت قریش حضور عموى پیامبر رسیدند و از او درخواست نمودند که براى آنان رحمت بطلبد او برادرزاده خود را بیرون آورد که بسان خورشیدى بود که ابرهاى سیاه، از اطراف آن کنار رفته باشد، و او را روى دست گرفت و پشت او را بر دیوار کعبه قرارداد، در حالى که با انگشت خود به او اشاره مى‏کرد، مناجات خود را آغاز نمود و در آسمان لکه ابرى وجود نداشت، ولى ناگهان دعاى او مستجاب شد از کنار و گوشه، ابرهه گرد آمدند باران شدیدى منطقه را فرا گرفت، بیابانها و آبادیها از باران پر شد ابوطالب بعدها در قصیده‏اى که در مدح پیامبر سروده به این واقعه اشاره مى‏کند و قصیده از قصائد معروف است که در کتابهاى ادب و حدیث و تاریخ نقل شده است چنانکه مى‏فرماید:
«و ابیض یستسقى الغمام بوجهه‏
ثمال ایتامى عصمه للارامل.
سفید روئى که با چهره‏نورانى او باران طلبیده مى‏شود، پناهگاه یتیمان و سرپرست بیوه زنان است.» 8
وى این قصیده را موقعى که «بنى‏هاشم» همگى در شعب محصور بودند، سروده و در آن ایمان روشن خود را به پیامبر گرامى و آئین استوار او ابراز داشته است اگر در زندگى ابوطالب دلیل و گواهى برایمان او جز چنین «استسقائى» و شعرى جز این قصده وجود نداشت کافى بود که اهل تحقیق، ایمان او را به پیامبر گرامى یک امر مسلم بگیرند

2- زاهدى او را از تولد فرزندش على آگاه مى‏سازد.

یکى از افراد وارسته روزگار که به زهد و عبادت معروف بود، به ابوطالب گفت به من الهام شده است که به همین زودى از صلب تو فرزندى که ولى خدا مى‏باشد، متولد مى‏گردد، وقتى على (ع) در کعبه دیده به جهان گشود او را در میان مردم از ولادت فرزند خود در خانه خدا مطلع ساخت، سپس ابوطالب وارد کعبه شد و از خدا درخواست کرد که او را در گزینش نام براى نوزاد کمک کند، هاتفى ند در داد و گفت:
«ان اسمه فى شامخ العلى‏
على اشتق من العلى‏
«نام او از نام بلند (خداالعلى) گرفته شده و از آن مشتق مى‏باشد و اسم او «على» است‏9.

3- برادر زاده را همراه خود به شام مى‏برد.

کاروان قریش عازم شام بود، و قرار بود ابوطالب نیز با آن کاروان براى امر بازرگانى به شام برود، تصمیم گرفته بود برادرزاده را در مکه نزد اقوام خود بگذارد، به هنگام حرکت کاروان اشگ در دیدگان برادرزاده حلقه زد و عواطف سرشار عمو را طوفانى ساخت، از این جهت ابوطالب ناچار شد که «محمد» را نیز همراه خود به شام ببرد، و رنج سفر با کودک دوازده ساله را، تحمل کند در این مسافرت ابوطالب از نزدیک احترام بى‏سابقه «راهب فصرى» را از برادر زاده خود مشاهد کرد، راهب شام با کمال صراحت گفت او همان پیامبرى است که حضرت مسیج و پیش از او موسى بن عمران از طلوع او خبر داده است اگر یهودیان او را شناسائى کنند به قتل
مى‏رسانند. 10
یک چنین گفتارى از یک راهب بیگانه درباره «محمد» مایه ایمان هر انسانى بى غرض مى‏گردد تا چه رسد به ابوطالب که نسبت به برادرزاده خود سراسر عشق و اخلاص بود.

4- مورد اعتماد عبدالمطلب بود

از همه این مسائل صرف نظر کنیم تاریخ نگاران اتفاق نظر دارند که «عبدالمطلب» ابوطالب را کفیل پیامبر قرار داده بود آیا صحیح است که شخصیتى مانند عبدالمطلب که سرشار از توحید و اخلاص بود برادرزاده خود را که مى‏دانست پیامبر آخرلزمان است به یک فرد مشرک و بت‏پرست بسپارد، و مردى را که سرانجام بتها را خواهد شکست در اختیار فردى بگذارد که در برابر بتها سجده و کرنش مى‏نماید، عقل و خرد مى‏گوید اگر خط مشترکى معنوى میان او و فرزندش ابوطالب وجود نداشت هرگز عزیز قریش را به چنین انسانى نمى‏سپرد.
ابوطالب در اشعار خود به چنین وصیت اشاره کرده و مى‏گوید:
راعیت فیه قرابه موصوله‏
و حفظت فیه وصیة الاجداد11
«درباره محمد پیوند خویشاوندى و سفارش نیاکان را رعایت کردم یعنى اگر درباره او جانبازى و فداکارى مى‏کنم به خاطر سفارشى که از نیاکان درباره حفظ «محمد» به ما رسیده است».
این حوادث چهارگانه که همگى پیش از بعثت رخ داده به اضافه دیگر حوادثى که در این مقطع تحقق پذیرفته ما را به ایمان و اخلاص و یکتاپرستى ابوطالب رهبرى مى‏کند و شک و شبهه را از دلها مى‏زداید اکنون وقت آن رسیده که به دلائل ایمان او به نبوت پیامبر گرامى پس از بعثت اشاره کنیم این دلائل به اندازه‏اى فراوان است که نقل یک دهم آنها براى ما در این صفحات امکان‏پذیر نیست .

ایمان ابوطالب پس از بعثت‏

هر چند پیرامون ایمان او به برادرزاده خود کتابهاى فراوانى نوشته شده و حقیقت به نحو روشن، بازگو شده است ولى مشکل اذعان به ایمان او دو چیز است که یکى علاج‏پذیر و دیگرى علاج‏پذیر نیست .
علت شک در ایمان براى ساده لوحان این است که چرا او مانند ابوذر و ابن مسعود در مسجد الحرام تظاهر به ایمان ننموده و فقط، سعى خود را مبذول مى‏داشت که برادرزاده را از گزند دشمن حفظ کند.
در حالى که نکته تردید و یا انکار غیر این گروه این است که او پدر على امیر مؤمنان است اگر ثابت شود که پدر او یک فرد مؤمن بوده در این صورت گذشته بر اینکه فضیلتى براى او ثابت مى‏شود، سبب مى‏گردد که دیگر خلفا از این فضیلت بى‏بهره شوند.
اگر جهت نخست از طریق دلائل تاریخى قابل رفع است، ولى جهت دوّم با بحث علمى برطرف نمى‏گردد، از این لحاظ ما در این جا دلائل ایمان او به نبوت برادرزاده‏اش را مى‏نگاریم تا گروه نخست پس از دقت، شک را از دلها، بزدایند همچنانکه از خداوند «مقلب القلوب» خواستاریم، با ولایت تکوینى در دلهاى گروه دوم تصرف کند و آنها را براى درک حقیقت آماده سازد و به آنان گوش شنوا و چشم بینا عنایت فرماید. اینک دلائل ایمان ابوطالب:

دلائل سه گانه بر ایمان ابوطالب‏

بهترین و مطمئن‏ترین راه براى کشف خصوصیات روحى یک فرد، دقت در امور سه گانه مربوط به او است:
1- گفتار او در این مورد.
2- رفتار او در این ماجرا.
3- سخنان نزدیکان وى در حق او.
ما براى کشف حقیقت هر سه را مى‏پیمائیم، سرانجام ببینیم هر سه راه ما را به کجا رهبرى مى‏کنند.

آثار ادبى که از او به یادگار مانده است

ما از میان قصائد طولانى وى، قطعاتى را چند انتخاب مى‏نماییم و براى روشن شدن مطلب ترجمه آنها را نیز مى‏نگاریم:
لیعلم خیار الناس ان محمداً
نبىّ کموسى و المسیح بن مریم
اتانا بهدى مثل ما اتیابه
فکل بامرالله یهدى و یعصم 12
«اشخاص شریف و فهمیده بدانند که محمد بسان موسى و مسیح پیامبر است همان نور آسمانى را که آن دو نفر در اختیار داشتند، او نیز دارد و تمام پیامبران به فرمان خداوند، مردم را راهنمائى و از گناه باز مى‏دارند».
تمنیتم ان تقتلوه و انما
امانیکم هذى کاحلام نائم‏
نبى اتاه الوحى من عند ربه
و من قال لا، یقرع بها سن نادم‏
«سران قریش، تصور کرده‏اند که مى‏توانند بر او دست بیابند در صورتى که آرزوئى را در سر مى‏پرورانند، که کمتر از خوابهاى آشفته نیست او پیامبر است. وحى از ناحیه خدا بر او نازل مى‏گردد و کسى که بگوید نه، انگشت پشیمانى به دندان خواهد گرفت».
الم تعلموا انا وجدنا محمداً
رسولا کموسى خط فى اول الکتب‏
و ان علیه فى العباد محبة
ولا حیف فیمن خصه الله بالحب‏
«قریش آیا نمى‏دانید که ما او (محمد) را مانند موسى پیامبر یافته‏ایم و نام و نشان او در کتابهاى آسمانى قید گردیده است، و بندگان خدا محبت مخصوص به وى دارند و نباید درباره کسى که خدا محبت او را در دلهائى به ودیعت گذارده ستم کرد».
والله لن یصلوا الیک بجمعهم
حتى اوسد فى التراب دفینا
فاصدع بامرک ما علیک غضاضة
وابشر بذاک و قرمنک عیونا
و دعوتنى و علمت انک ناصحى
ولقد دعوت و کنت ثم امینا
ولقد علمت ان دین محمد (ص)
من خیر ادیان البریه دینا13
«برادرزاده‏ام، هرگز قریش به تو دست نخواهند یافت، و تا آن روزى که لحد را بستر کنم، و در میان خاک بخوابم، دست از یارى تو برنخواهم داشت، به آنچه مأمورى آشکار کن، ازهیچ چیز مترس، و بشارت ده، و چشمانى را روشن ساز، مرا به آئین خود خواندى و مى‏دانم تو، پند ده من هستى، و در دعوت خود امین و درستکارى، حقا که کیش «محمد» از بهترین آئینها است.»
او تؤمنوا بکتاب منزل عجیب
على نبى کموسى او کذى النون 14
«یا اینکه ایمان، به قرآن سراپا شگفتى بیاورید که بر پیامبرى مانند موسى و یونس نازل گردیده است».
هر یک از این قطعات، قسمت کوچکى از قصائد مفصل و سراپا نغز ابوطالب است که ما به عنوان نمونه، برجسته‏هاى آنها را، که صریحاً ایمان او را به کیش برادرزاده‏اش مى‏رساند انتخاب نمودیم.
خلاصه سخن: هر یک از این اشعار در اثبات ایمان و اخلاص گوینده آنها کافى است و اگر گوینده این ابیات یک فرد خارج ازمحیط اغراض و تعصبات بود همگى بالاتفاق به ایمان و اسلام سراینده آن حکم مى‏کردیم ولى از آنجا که سراینده آنها «ابوطالب» است و دستگاه تبلیغاتى سازمان‏هاى سیاسى اموى و عباسى پیوسته برضد آل ابوطالب کار مى‏کردند، از این نظر گروهى، نخواسته‏اند یک چنین فضیلت و مزیتى را براى ابوطالب اثبات کنند.
از طرفى وى، پدر على است که دستگاههاى تبلیغى خلفا برضد او پیوسته تبلیغ مى‏کردند، زیرا اسلام و ایمان پدر وى، فضیلت بارزى درباره او حساب مى‏شد در حالى که کفر و شرکت پدران دیگر خلفا موجب کسر شأن آنها بود.
به هر حال، علیرغم تمام این سروده‏ها و گفتارها و کردارهاى صادقانه، گروهى به تکفیر وى برخاسته، حتى به آن اکتفا نکرده و ادعا کرده‏اند که آیاتى درباره ابوطالب که حاکى از کفر او است، نازل شده است تو گویى جهان اسلام مشکلى جز ابوطالب نداشت و باید آیاتى درباره او فرود آید و یا پیامبر از جایگاه او در دوزخ سخن بگوید.
راه دوم براى اثبات ایمان او

راه دوم، طرز رفتار او با پیامبر، و نحوه فداکارى و دفاع او از ساحت اقدس پیامبر است و هر کدام از آن خدمات مى‏تواند آئینه فکر و روشنگر روحیات او باشد، زیرا:
ابوطالب شخصیتى است که راضى نشد برادرزاده او دلشکسته شود، و علیرغم تمام موانع و نبود امکانات، زحمت بردن او را به شام همراه خود پذیرفت.
پایه اعتقاد او به فرزند برادر، تا آن پایه است که او را همراه خود به مصلى برد و خدا را به مقام او قسم داد و باران رحمت طلبید.
وى در راه حفظ پیامبر از پاى ننشست و سه سال دربدرى و زندگى در شکاف کوه و اعماق دره را، بر ریاست و سیادت مکه ترجیح داد، تا آنجا که این آوارگى سه ساله، او را فرسوده ساخت و مزاج خود را ازدست داد و چند روز پس از نقض محاصره اقتصادى که به خانه و زندگى برگشت، بدرود زندگى گفت .
ایمان او به رسول خدا به قدرى قرص و محکم بود، که راضى بود تمام فرزندان گرامى وى کشته شوند ولى او زنده بماند على را در رختخواب وى مى‏خوابانید، تا اگر سوء قصدى در کار باشد به وى اصابت نکند بالاتر از آن روزى حاضر شد که تمام سران قریش به عنوان انتقام کشته شوند، و طبعاً تمام قبیله بنى‏هاشم نیز کشته مى‏شدند اینک شرح آن:
سران قریش در خانه ابوطالب با حضور پیامبر انجمنى تشکیل دادند سخنانى میان آنان رد و بدل گردید، سران قریش بدون اینکه نتیجه‏اى از مصاحبه خود بگیرند از جاى خود بلند شدند، در حالى که عقبة بن ابى معیط، بلند بلند مى‏گفت: او را به حال خود باقى بگذارید، پند و نصیحت سودى ندارد و باید او را ترور کرد و به زندگى وى خاتمه داد. 15
ابوطالب از شنیدن این جمله، سخن ناراحت گردید ولى چه مى‏توانست بکند، آنان به عنوان میهمان وارد خانه او شده بودند اتفاقاً رسول گرامى همان روز از خانه بیرون رفت و دیگر به خانه برنگشت طرف مغرب، عموهاى آن حضرت به خانه وى سر زدند، اثرى از او ندیدند ناگهان ابوطالب، متوجه گفتار قبلى «عقبه» گردید، و با خود گفت حتماً برادرزاده‏ام را ترور کرده‏اند و به زندگى او خاتمه داده‏اند.
با خود فکر کرد که کار از کار گذشته، باید انتقام محمد را از فرعونهاى مکه بگیرم تمام فرزندان هاشم و عبدالمطلب را به خانه خود دعوت کرد، دستور داد که هر کدام، سلاح برنده‏اى را زیر لباسهاى خود پنهان کنند، و دسته جمعى وارد مسجد الحرام گردند، هر یک از از آنها در کنار یکى از سران قریش بنشینند و هر موقع صداى ابوطالب بلند شد و گفت: «یا معشر قریش ابغى محمداً = اى سران قریش محمد را از شما مى‏خواهم»، فوراً از جاى خود برخیزند و هر کس شخصى را که در کنارش نشسته است ترور کند، تا به این وسیله جملگى به قتل برسند.
ابوطالب عازم رفتن بود که ناگهان «زیدبن حارثه» وارد خانه شد، و آمادگى آنها را دید دهانش از تعجب بازماند، و گفت هیچ گزندى به پیامبر نرسیده، و حضرتش در خانه یکى از مسلمانان مشغول تبلیغ است این را گفت و بى‏درنگ دنبال پیامبر دوید، و حضرت را از تصمیم خطرناک ابوطالب آگاه ساخت پیامبر نیز برق آسا، خود را به خانه رساند چشم ابوطالب به قیافه جذاب و نمکین برادر زاده افتاد در حالى که اشک شوق از گوشه چشمان او سرازیر بود، رو به وى کرد و گفت : «این کنت یا ابن اخى اکنت فى خیر؟ = برادرزاده‏ام کجا بودى؟ در این مدت شاد و خرم و دور از گزند بودى؟» پیامبر جواب عمو را داد و گفت : از کسى آزارى به من نرسیده است .
«ابوطالب » تمام آن شب را به فکر فرو رفته بود، و با خود مى اندیشید و مى گفت: اگر امروز برادرزاده‏ام مورد هدف دشمن قرار نگرفت، ولى قریش تا او را نکشند آرام نخواهند گرفت صلاح در این دید که فردا پس از طلوع آفتاب موقع گرمى قریش ، با جوانان بنى‏هاشم و عبدالمطلب ، وارد مسجد گردد و آنها را از تصمیم دیروز خود آگاه سازد، شاید رعبى در دل آنها بیفتد و بعدها نقشه‏کشتن محمد را نشکند آفتاب مقدارى بالا آمد، وقت آن شد که قریش از خانه‏ها به سوى محافل خود روانه شوند، هنوز مشغول سخن نشده بودند که قیافه ابوطالب از دور پیدا شد و دیدند جوانان دلاورى به دنبال او مى آیند همه دست و پاى خود را جمع کردند و منتظر بودند که ابوطالب چه مى خواهد بگوید، و براى چه منظورى با این دسته ، وارد مسجد الحرام شده است ؟.
ابوطالب در برابر محفل آنان ایستاد و گفت : دیروز محمد، ساعاتى از دیده‏هاى ما غائب گردید من تصور کردم که شما به دنبال گفتار «عقبه» رفته ، و او را به قتل رسانیده‏اید از این رو تصمیم گرفته بودم با همین جوانان وارد مسجد الحرام شوم و به هر یک دستور داده بودم در کنار یکى از شماها بنشیند و هر موقع صداى من بلند شد همگى بیدرنگ از جاى برخیزند و با حربه‏هاى پنهانى خود، خون شما را بریزند ولى خوشبختانه محمد را زنده یافتم و او را از گزند شما مصون دیدم ، سپس به جوانان دلاور خود دستور داد، که سلاحهاى پنهانى خود را بیرون آوردند، و گفتار خود را با این جمله پایان داد به خدا قسم اگر او را مى کشتید، احدى از شما را زنده نمى گذاشتم و تا آخرین نیرو با شما مى جنگیدم و ...16
شما اى خوانند گرامى ، اگر صفحات تاریخ زندگى حضرت ابوطالب را از نظر بگذرانید، ملاحظه خواهید نمود که وى چهل و دو سال تمام پیامبر را یارى نمود و بالاخص در ده سال اخیر زندگانى او، که مصادف با بعثت و دعوت آن حضرت بود جانبازى و فداکارى بیش از حد در راه پیامبر از خود نشان داد یگانه عاملى که او را تا این حد استوار و پاى برجا ساخته بود، همان نیروى ایمان و عقیده خالص او نسبت به ساحت مقدس پیامبر اسلام بوده است، و اگر فداکارى‏هاى فرزند عزیز او على را ، به خدمات پدر ضمیمه کنید، حقیقت اشعار یاد شده در زیر که ابن ابى الحدید ، در این باره سروده است براى شما روشن مى شود اینک ترجمه بخشى از آن اشعار:
«هرگاه ابوطالب و فرزند او نبود، هرگز دین، قد، راست نمى کرد.
وى در مکه پناه داد و حمایت کرد، و فرزند او در «یثرب» در گردابهاى مرگ فرو رفت. 17

وصیت ابوطالب هنگام مرگ‏

وى هنگام مرگ به فرزندان خود چنین گفت: من «محمد» را به شما توصیه مى‏کنم، زیرا او امین قریش و راستگوى عرب، و حائز تمام کمالات است آئینى آورده که دلها بدان ایمان آورده، اما زبانها از ترس شماتت به انکار آن برخاسته است من اکنون مى‏بینم که افتادگان و ضعیفان عرب، به حمایت او برخاسته و به او ایمان آورده‏اند، و محمد با کمک آنها بر شکستن صفوف قریش قیام نموده است، سران قریش را خوار، خانه‏هاى آنان را ویران، و بى پناهان آنها را قوى و نیرومند و مصدر کار نموده است سپس گفتار خود را با جمله‏هاى زیر پایان داد:
اى خویشاوندان من، از دوستان و حامیان حزب او (اسلام) گردید هر کسى پیروى او را نماید، سعادتمند مى‏گردد، هرگاه اجل مرا مهلت مى‏داد، من حوادث روزگار را از او دفع مى‏نمودم. 18
ما شک نداریم که وى در این آرزو راستگو بوده، زیرا خدمات و جانفشانیهاى ده ساله او، گواه صدق گفتار او است چنانکه گواه صدق، وعده‏اى است که وى در آغاز بعثت به محمد (ص) داد، زیرا روزى که پیامبر (ص) تمام اعمام و خویشاوندان خود را دور خود جمع کرد و آئین اسلام را به آنها معروض داشت، ابوطالب به او گفت: برادرزاده‏ام قیام کن، تو والا مقامى حزب تو، از گرامى‏ترین حزبها است تو فرزند مرد بزرگى هستى، هرگاه زبانى تو را آزار دهد، زبانهاى تیزى به دفاع از تو بر مى‏خیزند، و شمشیرهاى برنده‏اى آنها را مى‏رباید به خدا سوگند اعراب، مانند خضوع حیوان نسبت به مادرش، در پیشگاه تو خاضع خواهند شد.19

آخرین راه

خوب است ایمان و اخلاص ابوطالب را از نزدیکان بى غرض او بپرسیم زیرا، اهل خانه به درون خانه و آنچه در آن مى‏گذرد داناترند. 20
1- وقتى على خبر مرگ ابوطالب را به پیامبر داد، وى سخت گریست و به على دستور غسل و کفن صادر نمود، و از خدا براى او طلب مغفرت نمود.21
2- امام باقر مى‏فرماید: ایمان ابوطالب، بر ایمان بسیارى از مردم ترجیح دارد و به امیر مؤمنان دستور مى‏داد از طرف وى حج بجا آورند.22
3- امام صادق فرمود: حضرت ابوطالب بسان اصحاب کهف است، که در دل ایمان داشتند، و تظاهر به شرک مى‏نمودند، از این جهت دو بار مأجور خواهند بود.23

نظر دانشمندان شیعه‏

علما امامیه و زیدیه، به پیروى از اهل بیت همگى اتفاق دارند که: ابوطالب یکى از افراد برجسته اسلام بوده و روزى که جان از بدنش خارج گردید، دلى مالامال از ایمان و اخلاص به اسلام و مسلمانان داشت و در این باره کتابها و رساله‏هاى زیادى نوشته‏اند از اعصار گذشته تاکنون هیجده کتاب پیرامون ایمان ابوطالب به رشته تحریر درآمده است براى آگاهى بیشتر به کتاب «الغدیر» ج 7 ص 402 - 404 چاپ نجف مراجعه بفرمائید.

بررسى حدیث «ضحضاح»

برخى از نویسندگان مانند بخارى و مسلم، از راویانى چون: سفیان ابن سعید ثورى، عبدالملک ابن عمیر، و عبدالعزیز ابن محمد درآوردى، به پیامبر گرامى چنین نسبت داده‏اند:
«وجدته فى غمرات من النارفاخرجته الى ضحضاح».
«او (ابوطالب) را در انبوه آتش یافتم، پس وى را به ضحضاح (پایاب) منتقل نمودم».
«لعله تنفعه شفاعتى یوم القیامه فیجعل فى ضحضاح من النار یبلغ کعبیه یغلى منه دماغه».
«شاید که شفاعت من به او (ابوطالب) در رستاخیز سودى رساند پس در پایابى از آتش قرار گیرد که آتش بر، برآمدگى پاهاى وى برسد به طورى که مغز او به جوش آید».
گرچه انبوه روایات اسلامى یاد شده و دلائل روشنى که بیان گردید، بى‏پایگى «حدیث ضحضحاح» را اثبات مى‏نماید، لکن به منظور روشن‏تر شدن مسأله در دو زمینه، به بررسى آن مى‏پردازیم:

1- بى پایگى سند حدیث ضحضاح‏

چنانکه بیان گردید، راویان حدیث ضحضحاح عبارتنداز: سفیان ابن سعید ثورى، عبدالملک ابن عمیر، عبدالعزیز ابن محمد درآوردى که ما با استناد به سخنان دانشمندان علم رجال (از اهل سنت) (که احوال محدثان را بیان مى‏نمایند)، وضعیت آنان را مورد تحقیق قرار مى‏دهیم:

الف: سفیان ابن سعید ثورى‏

ابوعبدالله محمد بن احمد بن عثمان ذهنى - یکى از دانشمندان رجال اهل سنت - پیرامون سفیان ثورى، چنین مى‏گوید:
«کان یدلس عن الضعفاء = سفیان ثورى چنین بود که احادیث جعلى را از راویان ضعیف، حکایت مى‏نمود24.»
این سخن گواه روشنگرى است بروجود تدلیس در روایات سفیان ثورى به طورى که احادیث وى را از درجه اعتبار ساقط مى‏کند.
ب: عبدالملک ابن عمیر
ذهبى، در مورد وى، چنین مى‏گوید:
«طال عمره وسأ حفظه، قال ابوحاتم لیس بحافظ، تغیر حفظه و قال احمد ضعف یغلط و قال ابن معین: مخلط، و قال ابن خراش: کان شعبى لا یرضاه و ذکر الکوسج عن احمد انه ضعیف جدا».25
«توان حفظ و نگهدارى حدیث را نداشت و نیروى حافظه وى نیز، دگرگون گردید احمد ابن حنبل مى‏گوید: او ضعیف و پر غلط مى‏باشد، ابن معین مى‏گوید: وى احادیث نادرست را با روایات صحیح، درهم آمیخته است. ابن خراش مى‏گوید: شعبى نیز به وى رضایت نداده است کوسج نیز از احمد ابن حنبل حکایت نموده که وى را به شدت تضعیف کرده است» .
از مجموع این سخنان استفاده مى‏شود که عبدالملک ابن عمیر، داراى صفات یادشده در زیر بوده است:
1- بى حافظه و فراموشکار.
2- ضعیف (در اصطلاح رجال) یعنى کسى که نمى‏توان به روایت وى اعتماد نمود.
3- پر غلط (کسى که روایات نادرست را با روایات صحیح، مخلوط مى‏نماید).
4- مخلط.
روشن است که هر یک از صفات یاد شده، به تنهائى بر بى‏پایگى احادیث عبدالملک ابن عمیر، گواهى مى‏دهد در حالى که تمام این نقاط در وى گرد آمده است .

ج - عبدالعزیز ابن محمد درآوردى‏

دانشمندان علم رجال از اهل سنت وى را نیز فراموشکار و بى‏حافظه دانسته‏اند که نمى‏توان به روایات او استدلال کرد.
احمد بن حنبل، پیرامون او، چنین مى‏گوید:
«اذا حدث من حفظه جأببواطیل» 26.
«هر گاه از حفظ، حدیث یا روایت نماید، سخنان بى‏پایه و نامربوط ارائه مى‏دهد».
ابو حاتم نیز درباره وى مى‏گوید:
«لا یحتج به = به سخن وى نمى‏توان استدلال کرد». (همان منبع).
ابو زارعه نیز او را «سیئى الحفظ = یعنى بد حافظه، معرفى نموده است. 27 (مدرک سابق).
از مجموع آنچه بیان گردید، به روشنى معلوم مى‏شود که روایان اصلى حدیث ضحضاح، در نهایت ضعف بوده و هرگز نمى‏توان به احادیث آنان، اعتماد نمود.

3- متن حدیث ضحضاح، با کتاب و سنت، مخالف است

در حدیث یاد شده به رسول خدا چنین نسبت داده‏اند که آن حضرت ابوطالب را از انبوه آتش دوزخ، به پایابى از آتش منتقل نموده و بدین سان، موجب تخفیف عذاب وى گردید، و یا آرزو نموده که تا روز رستاخیز از وى شفاعت نماید. در حالى که قرآن مجید و سنت پیامبر گرامى (ص) تخفیف عذاب کافران و شفاعت شخص دیگرى از آنان را نفى مى‏نماید بنابراین، اگر ابوطالب کافر بود، هرگز پیامبر (ص) نمى‏توانست موجب تخفیف عذاب وى گردد و یا براى او آرزوى شفاعت نماید و بدین سان بى‏پایگى محتواى حدیث ضحضاح نیز، به ثبوت مى‏رسد.
اینک دلائل روشن این مسأله را در پرتو کتاب و سنت، از نظر شما مى‏گذارنیم:
الف - قرآن کریم در این زمینه چنین مى‏فرماید:
«والذین کفروا لهم نارجهنم لا یقضى علیهم فیموتوا ولا یخفف عنهم من عذابها کذلک نجزى کل کفور» 28.
«آتش دوزخ براى کافران است نه مرگ آنان فرا مى‏رسد که بمیرند و نه عذاب آنان تخفیف داده مى‏شود ما کافران را این چنین، کیفر مى‏دهیم».
ب - سنت پیامبر (ص) نیز شفاعت براى کافران را نفى مى‏کند که به عنوان نمونه به برخى از این احادیث، اشاره مى‏نمائیم:
1- ابوذر غفارى از پیامبر گرامى (ص) چنین روایت مى‏کند:
«اعطیت الشفاعه و هى نائله من امتى من لا یشرک بالله شیئا» 29.
«به من شفاعت عطا گردید و آن براى کسانى از امت من است که به خدا مشرک نباشند».
2- ابوهریره نیز از رسول خدا (ص) چنین روایت مى‏کند:
«و شفاعتى لمن شهدان لا اله الا الله مخلصا و ان محمداً رسول الله یصدق لسانه و قلبه و قلبه لسانه» 30.
«شفاعت من براى کسى است که با اخلاص به یگانگى خدا گواهى دهد و بگوید: اشهد ان لا اله الا الله و به رسالت پیامبر (ص) نیز شهادت دهد و بگوید اشهد ان محمداً رسول الله (ص) به طورى که سخن او با ایمان قلبى وى هماهنگ باشد».
آیات و روایت یاد شده به روشنى بى پایگى متن حدیث ضحضاح را به ثبوت مى‏رسانند.

نتیجه:

در پرتو آنچه گذشت، معلوم گردید که حدیث ضحضاح، از نظر سند و از جهت متن و محتوا، هیچ پایه و اساس ندارد و نمى‏توان بدان استدلال نمود و بدین سان استوارترین دژى که دشمنان ابوطالب به منظور مخدوش ساختن ایمان نیرومند ابوطالب به آن پناهنده مى‏شدن فرو مى‏ریزد.

* * *

ایمان والدین پیامبر (ص)
دلائل روشن تاریخى ما را به ایمان نیاکان و عموى پیامبر حضرت ابوطالب (ع) رهبرى نمود، اکنون وقت آن رسیده است که ایمان پدر و مادر پیامبر (ص) را مورد بررسى قرار دهیم.
نظریه مشهور در میان علما اسلام مانند «امامیه و زیدیه» و محققان اهل سنت این است که «والدین» پیامبر (ص) بر خط توحید بودند و آنى از آن منحرف نشده‏اند از آنجا که تاریخ از زندگانى هر دو کمتر ضبط کرده است از این جهت، منکران ایمان آنان کوچک‏ترین دلیلى در دست ندارند، در حالى که براى اثبات ایمان آنان قرائنى در دست هیت که اینک به ترتیب مى‏نگاریم:
1- روزى «فاطمه خثعمى» خود را بر «عبدالله» عرضه کرد او در پاسخ درخواست او دو شعر انشأ کرد که از تقلید او به عفت و پاکدامنى، کاملاً حکایت مى‏کند و چنین گفت:
اما الحرام فالممات دونه‏
والحل لا حل فاستبینه
یحمى الکریم عرضه و دینه
فکیف بالامر الذى تبغینه‏31 «مرگ بهتر از اجابت به درخواست حرام است، درخواست حلالى وجود ندارد که در آن بررسى کنم، مرد کریم آبرو و دین خود را حفظ مى‏کند، چگونه خود را به درخواست تو آلوده کنم».
2- پیامبر گرامى در سخنان خود مى‏فرماید: «لم ازل انقل من اصلاب الطاهرین الى ارحام الطاهرات = من پیوسته از صلب پدران طاهر، به رحمهاى مادران پاک منتقل مى‏شدم. مقصود از طهارت در این حدیث تنها پاکیزگى از اعمال زشت نیست، بلکه معنى وسیعى دارد که پاکیزگى از شرک و بت پرستى را نیز دربر مى‏گیرد. 32
3- درباره ایمان مادر پیامبر «آمنه» کافى است بدانیم که از نبوت فرزند خود کاملاً آگاه بود، در سفرى که براى دیدن بستگان خود به مدینه رفته بود، و پیامبر را نیز همراه داشت، پیوسته مى‏دید که «احبار» یهود مدینه از نبوت فرزند او خبر مى‏دهند و او از ترس گزند آنان فوراً مدینه را به عزم مکه ترک گفت و در نیمه راه در نقطه‏اى به نام «ابوأ» درگذشت و به هنگام احتضار دیدگان خود را باز کرد، و به صورت فرزند خود نگریست و این دو بیت را سرود:
ان صح ما ابصرت فى المنام‏
فانت مبعوث الى الانام‏
فا لله انهاک عن الاصنام‏
ان لا توالیها مع الاقوام‏
«اگر آنچه در رؤیا دیده‏ام صحیح و پا برجا باشد تو برانگیخته شده جهانیان هستى خدا ترا از گرایش به بت باز داشته تا مانند دیگران به ولایت آنها معتقد نباشى».
آنگاه آخرین جمله‏هاى او این بود «کل حى میت، و کل جدید بال، و کل کبیر یفنى، و انا میته و ذکرى باق و ولدت طهرا».
«هر زنده‏اى مى‏میرد، هر تازه‏اى کهنه مى‏شود، هر بزرگى، فناپذیر است و من مى‏میرم و یاد من جاودان است و بر آئین پاک متولد شدم».
زرقانى در شرح مواهب از جلال الدین سیوطى نقل مى‏کند که او پس از نقل این قسمت مى‏گوید این اعترافها حاکى است که او یکتا پرست بوده زیرا از آئین ابراهیم نام برده و از رسالت فرزند خود بشارت داده است.
شیخ مفید که بیانگر عقائد امامیه است مى‏گوید: علماى امامیه اتفاق نظر دارند که نیاکان پیامبر (ص) از آدم تا عبدالله همگى مؤمن و موحد بودند و در این مورد با آیات قرآن و اخبار استدلال نموده‏اند و خود پیامبر فرمود: من پیوسته از صلب پدران پاک به رحمهاى مادران پاکیزه منتقل مى‏شدم تا دیده به این جهان گشودم سپس مى‏افزاید: آمنه بنت وهب بر خط توحید بود و او در زمره مؤمنان محشور مى‏شود.
4- ابن کثیر در کتاب «البدایه و النهایه» روایات فراوانى را گردآورده که همگى از ایمان و توحید «والدین» پیامبر (ص) حکایت مى‏کند که ما برخى را نقل مى‏کنیم:
روزى پیامبر در یکى از خطابه‏هاى خود چنین گفت: «من محمد بن عبدالله هستم هر موقع مردم دو دسته مى‏شدند خدا مرا در جانب بهترین آنان قرار مى‏داد تا اینکه از ابوین خود متولد شدم و هرگز دامنم به پلیدیهاى جاهلیت آلوده نشد و از آدم تا برسید به والدینم، میوه ازدواج هستم، نه عمل زشت از این جهت بهترین شما هستم از نظر پدر» .
5- عائشه مى‏گوید: پیامبر از جبرئیل نقل کرد که او گفت، شرق و غرب را زیر و رو کردم، بهتر از «محمد» ندیدم. قبیله‏اى بهتر از بنى هاشم پیدا نکردم، و مقصود از «بهترین» همان ثبات در خط توحید و حفظ سنتهاى ابراهیمى است .
6- شکى نیست که ابراهیم درباره فرزند خود چنین دعا کرد ...
را به صورت یک اصل ثابت در نسل او باقى بدار. چنانکه مى‏فرماید: «وجعلها کلمة باقیة فى عقبه ».
دعاى ابراهیم هر چند شعاع گسترده‏اى دارد ولى نیاکان پیامبر قدر مسلم آن است اگر دعاى ابراهیم درباره فرزندان خود به هدف اجابت رسیده و توحید به عنوان یک اصل ثابت در «نسل» او باقى مانده است. قطعاً نیاکان پیامبر مصداق مسلم آن بوده‏اند.


پى‏نوشتها:

1- تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 8 ط نجف.
2- سیره ابن هشام، ج 1، ص .50 کامل ابن اثیر، ج 1، ص 12.
3- سیره حلبى، ج 1، ص 131 - 133.
4- ملل و نحل شهرستانى، ج 2، ص 248 مصر تحقیق «بدران».
5- سیره ابن هشام، ج 1، ص 144 - 140.
6- سیره زینى دحلان در حاشیه سیره حلبى، ج 1، ص 64.
7- تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 10.
8- سیره حلبى، ج 1، ص 116، و ابن هشام متن قصیده را در سیره آورده است به ج 1، ص 272 - 280 مراجعه شود.
9- سیره ابن هشام، ج 1، ص 182، طبقات کبرى، ج 1، ص 120.
10- سیره ابن هشام، ج 1، ص 182، طبقات کبرى، ج 1، ص 120.
11- دیوان‏ابوطالب، ص 32 سیره ابن هشام، ج 1، ص 373.
12- شرح ابن ابى الحدید، ج 14، ص 74 و دیوان ابوطالب، ص 173.
13- مستدرک حاکم، ج 2، ص 623، مجمع البیان، ج 7، ص 37، الحجة، /57.
14- لانعوذ الیه ابداً و ما خیر من ان نغتال محمداً.
15- والله لو قتلتموه ما ابقیت منکم احداً حتى نتفانى نحن و انتم «طبقات الکبرى، ج 1، ص 202 - 203»، طرائف، ص 85.
16- شرح ابن ابى الحدید، ج 14، ص 84.
17- کونوا له ولاة، ولحزبه حماة، والله لا یسلک احد سبیله الا رشد، ولا یأخذ رشده ولا یأخذ احد بهداه، الاسعد، ولو کان لنفسى مدة و فى اجلى تأخیر لکففت عنه الهزاهز، ولدافعت عنه الدوافع، سیره حلبى، ج 1، ص 390، تاریخ الخمیس، ج 1، ص 339.
18- اخرج ابن اخى فانک الرفیع کعبا، والمنیع حزبا والأَ عْلى أباً و الله لا یسلقک لسان الاسلقته السن حداد، و اجتذبته سیوف حداد، والله لتذلین لک العرب ذل الیهم لحاضنها «الطرائف» تألیف سید بن طاوس ص 85 نقل از کتاب «غایة السئول فى مناقب آل الرسول «نگارش ابراهیم بن على دینورى».
19- اهل البیت ادرى بما فى البیت.
20- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 14، ص 76.
21- همان مدرک ص 68.
22- اسروا الایمان و اظهروا الشرک فاتاهم الله اجرهم مرتین. اصول کافى، ص 244.
23- میزان الاعتدال، ج 2، ص 169.
24- میزان الاعتدال، ج 2 ص 660.
25- میزان الاعتدال، ج 2، ص 634.
26- سوره فاطر، آیه 36.
27- الترغیب و الترهیب، ج 4، ص 433.
28- الترغیب و الترهیب، ج 4، ص 433.
29- سیره حلبى، ج 1، ص 46 و غیره.
30- سیره زینى دحلان در حاشیه سیره حلبى، ج 1، ص 58.

فهرست

شبانى حضرت محمد (ص)

مقدمه

شبانى و دامدارى از روزگاران کهن از جمله اشتغالات و حرفه‏هاى رایج جامعه بشرى بویژه در اجتماعات بدوى و روستایى بوده است. هر خانواده به طور طبیعى تعدادى، هر چند اندک، دام (گوسفند، گاو، شتر و غیره) با مقاصد اقتصادى و معیشتى نگاهدارى مى‏کرده و معمولا نوجوانان و جوانان، آنها را به چراگاه و مراتع مى‏برده و شبانگاه به روستا برمى‏گردانده‏اند و حتى گاهى به سبب زیادى دام و فقدان نیروى انسانى کافى در درون خانواده، فرد و یا افرادى را به اجیرى و مزدورى مى‏گرفته‏اند و آنان در برابر دریافت دستمزد دامدارى و شبانى مى‏کرده و از گاو و گوسفند و شتر، مراقبت مى‏کرده‏اند.

یکى از موضوعاتى که ناقلان اخبار و سیره‏نویسان، درباره زندگانى رسول‏اکرم‏صلى الله علیه وآله بدان پرداخته و سخنان نسبتا فراوان در آن باره گفته و احیانا در این زمینه از حدود ادب خارج شده‏اند موضوع چوپانى و شبانى آن حضرت در دوره نوجوانى و جوانى و پیش از بعثت است. از آن احادیث چنان برمى‏آید که نقالان و قصه‏پردازان از این موضوع، اصلى کلى ساخته و پرداخته‏اند که بنابرآن، گویا، همه پیامبران و رسولان حق تعالى باید دوره‏اى از عمر خویش را به شبانى بگذرانند تا براى تصدى امر خطیر رسالت‏شایستگى یابند!

ما در این مقال، موضوع شبانى پیامبران را در چهار عنوان بررسى مى‏کنیم: 1 - اصل شبانى و دامدارى به عنوان وسیله امرار معاش و زندگانى. 2 - اجیر شدن براى دیگرى به همین هدف و مقصد. 3 - چوپانى پیامبران به طور عام و پیامبر اکرم صلوات‏الله علیه و علیهم اجمعین به طور خاص براى تمرین و یادگیرى مسؤولیت پیامبرى و تحصیل برخى کمالات روحى و نفسانى. 4 - شبانى پیامبر اکرم براى مکیان و اجیر شدن او براى قریش به قصد تامین معاش و گذران زندگى.

اول: شبانى و دامدارى

تردیدى نیست که انسان از بدو پیدایى خود در روى زمین براى آن که زنده بماند به غذا و طعام نیاز داشته و براى سیر کردن شکم خود و تامین معیشت نیازمند کار و کوشش بوده است و طبیعى‏ترین کار در آن زمینه، کشاورزى و دامدارى و امثال آن بوده است وانگهى پیامبران خدا، بعد بشرى داشته و از این نظر مانند دیگر آحاد انسان براى زنده ماندن، کار و تلاش مى‏کردند و احیانا از طریق کشاورزى و گوسفنددارى و شبانى، زندگى مى‏گذرانده‏اند. ابراهیم خلیل الرحمان على نبینا و آله علیه‏السلام با ساره دختر خاله‏اش ازدواج کرد. او که زنى ثروتمند و صاحب گوسفندان فراوان بود، همه آنها را در اختیار ابراهیم علیه السلام قرار داد و او با سر و سامان دادن به آنها و حسن نگهدارى، مال و منال فراوان به دست آورد و در شهر کوثا وضع هیچ کس بهتر از او نبود. (1)

درباره شبانى پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله نیز روایات متعددى نقل شده است. جابربن عبدالله گوید: در مرالظهران نزد رسول‏الله‏صلى الله علیه وآله بودیم در حالى که گوسفند و قوچ مى‏چرانید. پیامبر فرمود: بر شما باد گوسفند سیاه که پاکیزه‏تر است. پرسیدند: آیا شما گوسفند شبانى کرده‏اید؟ فرمود: آرى، و هل نبى الا رعاها: آیا پیامبرى بوده که گوسفندچرانى نکند؟! (2)

از عمار رضى‏الله عنه نقل شده که گفت: روزى گوسفندان خانواده‏ام را به چرا برده بودم و محمدصلى الله علیه وآله هم شبانى مى‏کرد به آن جناب گفتم: آیا مایل هستید تا به فخ برویم که آن جا مرتع و سبزه‏زارى درخشنده و نیکو است؟ پیامبر فرمود: آرى برویم. فرداى آن روز به آن جا رفتم. محمدصلى الله علیه وآله پیش از من به آن جا رسیده بود اما گوسفندانش را از آن مرتع و علفزار دور نگاه داشته و نمى‏گذاشت وارد چراگاه شوند تا مرا دید فرمود چون با تو قرار گذاشته بودم خوش نداشتم پیش از آمدن تو گوسفندان را بچرانم. (3)

طبرسى در تفسیر آیه «و منهم من یلمزک فى الصدقات...» (توبه /58): «و برخى از آنان در خصوص صدقه‏ها و زکات، بر تو طعنه مى‏زنند و خرده مى‏گیرند» مى‏نویسد: رسول خدا غنایم جنگ حنین را قسمت مى‏کرد. مردى پیش آمد و گفت: مگر فرمان خدا آن نیست که صدقات را به فقرا و بینوایان بدهید؟ پیامبرصلى الله علیه وآله فرمود: آرى، چنین است. آن مرد گفت: پس چرا همه آنها را به شبان‏ها و گوسفندچرانان مى‏دهید؟ پیامبر اکرم فرمود: «ان نبى‏الله موسى کان راعى غنم‏»: «پیامبر خدا موسى، گوسفندچران بود». وقتى آن مرد برگشت که برود رسول‏الله فرمودند: از این مرد برحذر باشید. (4)

جابر از ابوجعفر باقرعلیه السلام حکایت کرد که رسول‏اکرم فرمود: پیش از بعثت‏به گوسفندان و شترانى که به چراگاه برده بودم مى‏نگریستم - و هیچ پیامبرى نیست مگر آن که شبانى کرده است - مى‏دیدم آن زبان‏بسته‏ها که آرام و در جاى امن قرار داشتند و چیزى به ظاهر موجب رمیدن آنها نبود ناگهان بدون سبب و علت معلوم، آن گوسفندان و شتران از جا مى‏پریدند و رم مى‏کردند و من هماره درشگفت‏بودم و با خود مى‏گفتم جریان چیست و سبب رمیدن آن زبان‏بسته‏ها کدام است؟ تا این که جبرئیل حدیث کرد که آن در نتیجه ضربتى است که در قبر بر کافر فرود مى‏آید و جز انس و جن همه جانداران آن را احساس مى‏کنند و صداى آن ضربت را مى‏شنوند. پناه به خدا از عذاب و شکنجه قبر. (5)

در نقلى دیگر داستان‏گونه و در زمینه شق‏صدر پیامبرصلى الله علیه وآله چنین آمده است: داشتم گوسفندان را شبانى مى‏کردم که گرگى پیدا شد گفتم تو در این جا چه مى‏کنى؟ گفت: تو چه مى‏کنى؟ گفتم: من گوسفندان را شبانى مى‏کنم. گفت: تو راهت را بگیر و برو، من گوسفندان را جلو راندم گرگ در میان گوسفندان افتاد و ناگهان گوسفندى را بکشت... (6)

به مفاد حدیث دیگر آن زمان که پیامبر سى‏وهفت‏ساله بوده و در میان کوههاى مکه شبانى مى‏کرده است مردى را مى‏دیده که به وى نوید رسالت و پیامبرى مى‏دهد. (7) و براساس حدیثى دیگر، آن وضع موقعى پیش آمده که پیامبرصلى الله علیه وآله گوسفندان ابوطالب را به چرا مى‏برده است. (8)

ابوهریره روایت کرده که رسول خدا فرمود: «ما بعث الله عزوجل نبیا الا راعى غنم...» (9) : خداوند عزوجل جز گوسفندچران را پیامبر نکرده است.!

این است نمونه‏اى از نقل‏هاى تاریخى و حدیثهاى داستان گونه مشعر بر این که پیامبران الهى و رسول اکرم‏صلى الله علیه وآله همگى برهه‏اى از عمر شریفشان را به شبانى و گوسفندچرانى سپرى کرده‏اند و هر چند که سند برخى از آنها محل کلام و احیانا متن آنها نیز آشفته است لیکن ما به لحاظ آن که ناممکن نیست که پیامبران و رسول گرامى ما در خانواده خود و براى اداره زندگى شخصى شبانى و گوسفندچرانى کرده باشند، از مناقشه در این باب چشم مى‏پوشیم و به بحث دیگر که مهمتر است و در ترسیم سیماى درست از پیامبران خدا مؤثرتر است مى‏پردازیم.

دوم: شبانى و اجیرى براى دیگران

بحث دوم، شبانى پیامبران و رسول گرامى خدا و اجیر دیگران شدن است و در این باب، سخن از پیامبران با کلام از زندگانى رسول‏الله‏صلى الله علیه وآله تفاوت دارد. زیرا در قرآن کریم درباره شبانى موسى براى شعیب‏علیهماالسلام آیاتى صریح و روشن داریم مبنى بر این که موسى‏علیه السلام مدت ده سال اجیر شعیب‏علیه السلام شد تا براى او شبانى کند، و پس از انقضاى مدت مقرر با همسرش راهى وطن خود شد و در طور سینا به رسالت و نبوت برانگیخته گردید. (10)

به زعم ما هر انسانى براى اداره زندگى خود، باید کار و کوشش کند اعم از پیامبران و یا دیگران; و شبانى و گوسفنددارى براى خود و یا دیگرى از جمله راههاى تحصیل معیشت‏حلال است. و هیچ کار شرافتمندانه‏اى، ننگ و عار نیست لیکن این مساله در محیط اشرافى مکه و درباره رسول اکرم‏صلى الله علیه وآله فرق مى‏کند.

قرآن مجید، پندار جاهلانه مشرکان مکه و جز آنان را که کار و کوشش را براى پیامبران عیب مى‏دانستند و انتظار داشتند که آنان نخورند و براى زندگى روزمره خود تلاش نکنند به شدت محکوم کرده است.

گفتند: این رسولان را چه شده که طعام مى‏خورند و در بازارها راه مى‏روند...؟ ما پیش از تو رسولانى نفرستادیم مگر آن که آنان طعام مى‏خوردند و در بازارها راه مى‏رفتند. (11)

سخن ویژه درباره رسول اکرم‏صلى الله علیه وآله آن است که اگر چه او ممکن است در خانواده خود و براى مادر رضاعى و یا جد و عمویش شبانى کرده باشد لیکن او براى احدى به عنوان اجیر و مزدور شبانى و چوپانى نکرده است.

یعقوبى در این باب کلامى شیوا و صریح دارد: «و لا کان اجیرا لاحد قط‏» (12) : او هرگز اجیر و مزدور کسى نشده است.

به نظر مى‏آید راز این نکته آن باشد که جاهلیت‏بر پندارهاى واهى و تخیلات استکبارى، کار و کارگر را تحقیر و توهین مى‏کند چنان که یتیمان و مردمان بیکس در آن محیطها مورد بى‏توجهى و بى‏مهرى شدید قرار مى‏گرفتند. در نظامهاى جاهلى، ثروتمندان غالبا از راه رباخوارى و بهره‏کشى از زحمتکشان فربه‏تر مى‏شوند و در همان حال کار و کارگر را تحقیر مى‏کنند. و خداوند متعال خواسته است دشمنان پیامبرصلى الله علیه وآله را پیشاپیش خلع سلاح کند و جلو یاوه‏سرایان مکه را بگیرد.

در این جا ذکر این نکته لازم است که هر چند محمدصلى الله علیه وآله یتیم بوده لیکن خداوند متعال جدى مثل عبد المطلب که وى را ابراهیم ثانى مى‏خواند (13) و نیز ابوطالب عموى بزرگوارش را به سرپرستى او گماشته است. و نیز اگر چه او از مال دنیا بهره زیادى نداشته است اما هرگز به مشرکان مکه نیز محتاج نبوده است و این همان نکته‏اى است که خصم در طى قصه‏پردازى، آن را جاسازى کرده است.

ابوهریره مى‏گوید: خداوند با عزت و جلالت، جز چوپان و شبان را به پیامبرى برنینگیخت. از آن حضرت سؤال شد شما چطور یا رسول‏الله؟ فرمود: «انا رعیتها لاهل مکة بالقراریط‏»: من براى مردم مکه با دریافت قیراطهایى، چوپانى و شبانى کرده‏ام.» (14)

«قراریط‏» را جمع قیراط دانسته‏اند و آن، اجزایى از درهم و دینار، و پول سیم و زر است که با آن اشیاى ناچیز و ارزان قیمت مى‏خریدند. (15) و به قولى: قیراط در بیشتر بلاد، نصف یک درهم است و در شام، یک بیست و چهارم. (16)

و سویدبن سعید گفت: رسول‏الله هر گوسفند را به یک قیراط شبانى مى‏کرد.! (17) ابراهیم حربى گفت: قراریط نام جایى است در مکه زیرا قراریط به عنوان پول سیم و زر در میان عرب، شناخته شده نیست وانگهى در برخى احادیث آمده است که آن حضرت فرمود: من براى خانواده‏ام به قیراطهایى شبانى کرده‏ام و عادتا هیچ فردى براى شبانى خانواده‏اش دستمزد نمى‏گیرد. در برخى احادیث‏به جاى «قراریط‏» «اجیاد» آمده است و آن مؤید این است که قراریط نام جایى است نه پول سیم و زر. و از سویى دیگر، عرب جایى به نام قراریط نمى‏شناسد پس قطعا مراد از آن واژه، پول زر و سیم است پس شبانى براى خانواده نبوده بلکه براى مردم مکه بوده است و مؤید آن روایت‏بخارى است که: «کنت ارعاها اى الغنم على قراریط لاهل مکه‏»: من گوسفندچرانى مى‏کردم بر قیراطهایى براى مردم مکه. (18)

ابن حجر، میان آن احادیث که در برخى «بقراریط‏» و در بعض دیگر «على قراریط‏» و در سومى «لاهل مکه‏» و در چهارمى «غنم اهلى‏» آمده است، به نحوى جمع کرده است. بدین بیان که او براى خانواده‏اش بدون دستمزد و اجرت و براى دیگران با دریافت مزد و اجر، شبانى مى‏کرده است! و مقتضاى جمع ابن‏حجر آن است که هر «نوع شبانى بى‏مزد و با دستمزد تحقق داشته است و چنین چیزى موقوف بر ثبوت نص و نقل در آن زمینه مى‏باشد. (19)

ابن جوزى مى‏نویسد روایت‏شبانى محمدصلى الله علیه وآله براى مردم مکه را فقط بخارى از ابن‏هریره نقل کرده است و او در این باب منفرد است. و همان نکات مذکور درباره قراریط را آورده است. (20)

استاد مرتضى عاملى مى‏نویسد: مورخان نوشته‏اند: محمدصلى الله علیه وآله در بنى‏سعد، شبانى کرده است و براى خانواده خود نیز دامدارى فرموده است و نوشته‏اند براى مردم مکه هم چوپانى کرده است و حدیث‏بخارى را شاهد آورده‏اند اما ما در صحت قصه تردید داریم چون بعید است پیامبر در برابر مزدى که حتى پیرزنان بدان رغبت ندارند به شبانى بپردازد. اولا: یعقوبى، نص و روایتى صریح در نفى اجیر شدن آن حضرت در طول زندگانى، آورده است. ثانیا: متن روایات، که حکایت از یک واقعه مى‏کنند اختلال و تناقض دارند و همین، سبب شده که علما در توجیه و تفسیر آن حادیث‏به دست و پا بیفتند و اگر سند آن حدیث‏هاى صحیح مى‏بود مى‏شد به آن توجیهات دل بست.

استاد عاملى، وجود واژه‏هایى على قراریط، بقراریط، لاهلى، لاهل مکه و اجیاد را دلیل اختلال و تناقض متن حدیث دانسته است. (21)

بیهقى در این جا به حدیث دیگرى پرداخته است مشعر بر این که رسول اکرم به امر اجیر شدن خود در جریان سفر شام اعتراف فرموده است.

«آجرت نفسى من خدیجة سفرتین بقلوص‏»: (22) در دو سفر، خودم را اجیر خدیجه کردم به یک شتر جوان. (23)

این حدیث علاوه بر تعارضش با نقل یعقوبى مبنى بر نفى اجیرى رسول‏الله براى احدى به طور مطلق، تاریخ بیش از یک سفر با سرمایه خدیجه را یادآورى نمى‏کند وانگهى در سند، ربیع‏بن بدر واقع است و دانشمندان رجالى او را به شدت محکوم کرده‏اند.

ابن‏حجر او را ضعیف دانسته است. ابن معین گفت: او چیزى نیست. قتیبه و ابوداود هم او را تضعیف کرده‏اند. نسایى حدیث او را متروک دانسته و جوزجانى حدیثش را سست‏شمرده است و ابوحاتم گفت: با حدیث او سرگرم نشوید و آن را رها کنید و ابن‏عدى گفت‏حدیث‏هاى او و روایات کسانى را که از او نقل حدیث مى‏کنند پى نگیرید. (24)

اما راجع به ابوهریره، بحثى باز نمى‏کنیم و خواننده را به کتابهاى اضواء على السنة المحمدیه و شیخ المضیرة ابوهریره هر دو از استاد ابوریه دانشمند و نویسنده مصرى، و کتاب ابوهریره از شرف‏الدین عاملى، ارجاع مى‏کنیم.

نکته جالبتر آن که یعقوبى آن جمله طلایى را درباره پیوند خدیجه با محمد صلى الله علیه و آله آورده است: «وانه ما کان مما یقول الناس انها استاجرته بشى‏» (25) : آنچه مردم گویند که خدیجه با مزدى، محمدصلى الله علیه وآله را اجیر گرفته بود، واقعیت ندارد. نتیجه آن که شبانى محمدصلى الله علیه وآله و دیگر انبیاى الهى به اقتضاى محیط و شرایط زندگى، امرى عادى مى‏تواند باشد و حتى اجیر شدن پیامبرى مثل موسى‏بن عمران کلیم‏الله نیز پذیرفتنى است لیکن در خصوص حضرت محمدصلى الله علیه وآله به نص کلام یعقوبى و با ملاحظه ضعف‏ها و تناقض‏هاى موجود در حدیثها، به ضرس قاطع مى‏توان گفت که آن حضرت براى مردم مکه شبانى نکرده و اجیر نشده است و چنان نقلها، یاوه‏هاى نقالان و قصاص عصر اموى است که براى شکستن شخصیت محمدصلى الله علیه وآله توسط علم و دین به دنیافروشان جعل و وضع شده است.

سوم: شبانى و رسالت

سومین نکته در احادیث‏شبانى پیامبران و اساسى‏ترین دیدگاه ما در این بحث، رابطه شبانى با رسالت و نبوت است که گویا چنان چیزى از شرایط پیامبرى و از مقدمات ضرورى آن بوده است! و برخى نویسندگان معاصر در آن زمینه قلمفرسایى و سعى کرده‏اند ساختار شخصیتى پیامبران و رسولان حق تعالى را در پرتو شبانى، توجیه کنند. آنان امر شبانى و چوپانى را چه از نظر خلوت‏گزینى و اندیشه و چه از جهت ابتلا به زبان بسته‏هایى که گردآورى آنها و سر و کله زدن با آنها صبر و حوصله فراوان لازم دارد به حیات معنوى و اخلاقى پیامبران ربط داده‏اند.

حدیث:

مروان‏بن مسلم از عقبه، از امام صادق‏علیه السلام روایت کرده است: «ما بعث الله قط نبیا حتى یسترعیه الغنم یعلمه بذلک رعیة الناس‏»: (26) خداوند هیچ پیغمبرى برنینگیخت مگر آن که او را به شبانى و چوپانى گوسفندان واداشت تا بدان وسیله رعیت‏دارى به ایشان بیاموزد.

هیکل با در نظر گرفتن مجموعه احادیث‏شبانى مى‏نویسد: آنچه محمدصلى الله علیه وآله را بیشتر از هر چیز به تفکر وامى‏داشت اشتغال او به گوسفندچرانى در دوران صباوت است که بعد از بعثت‏به غبطه از آن حالت‏یاد مى‏کرد و خود را همانند موسى و داودعلیهماالسلام شبان مى‏دانست زیرا چوپان گوسفندان، دلى ذکى و روحى لطیف و با رافت دارد. در روزها به بیابانهاى گسترده مى‏نگرد و شبها به آسمانها نظاره مى‏کند و با نگرش به ستارگان فروزان مجالى براى اندیشه مى‏یابد. او به این عوامل و آیات مى‏نگرد تا پشت‏سر آنها را ببیند و براى این جهان تفسیرى پیدا کند... (27)

در کتاب سیره حلبى در فلسفه شبانى، چنین مى‏خوانیم: حکمت الهى ایجاب مى‏کند که مرد وقتى به شبانى گوسفندان مى‏پردازد از آن نظر که گوسفند ضعیفترین و پراکنده‏ترین بهایم است اقدام به چنان کارى، مایه آرامش و سکون دل مى‏شود و قلب انسان مملو از لطف و مهر و رافت مى‏گردد و چنان شخصى اگر از شبانى گوسفند به مردم‏دارى و رعیت‏پرورى بپردازد اولا: حدت طبیعى در وجود او از بین مى‏رود و ثانیا: از ظلم و ستم غریزى فاصله مى‏گیرد! پس او در معتدلترین حالات و عادلانه‏ترین وضع قرار مى‏گیرد. (28)

استاد سبحانى با در نظر گرفتن سخنان پیش‏کسوتان سیره و تاریخ‏نگارى، در این باب بیانى مفصلتر دارد. از جمله مى‏نویسد: پیامبران بخشى از عمر خود را پیش از رسیدن به مقام نبوت در چوپانى و شبانى مى‏گذراندند. مدتها در بیابان‏ها به تربیت‏حیوانان اشتغال مى‏ورزیدند تا در طریق تربیت انسان‏ها شکیبا و بردبار باشند و تمام مصایب و سختیها را آسان بشمارند زیرا اگر شخصى توانست دشوارى‏هاى تربیت‏حیوان را که از نظر هوش و فهم با انسان قابل مقایسه نیست‏بپذیرد قطعا خواهد توانست گمراهان را که شالوده فطرت آنان را ایمان به خدا تشکیل مى‏دهد برعهده بگیرد.

علت دیگر دورى از جامعه فاسد و منحط مکه و سومین دلیل فرصت مطالعه صفحه زیباى آسمان و اوضاع ستارگان است که براى او در شبانى میسر بود. (29)

محمدباقر مجلسى در ضمن بحثى چنین مى‏نویسد: به حکمت الهى، شبانى در زندگى پیامبران مقدمه‏اى قرار داده شده است تا آنان بتوانند بعدا راعى و شبان مردم باشند و امت‏ها، رمه ایشان به حساب آیند. (30)

چنانت که ملاحظه مى‏کنید از قدیمترین قرن اسلامى تاکنون غالب مورخان و سیره‏نگاران و نویسندگان هماوا با یکدیگر شبانى را در زندگانى انبیاى عظام و پیغمبران اسلام به همین دیدگاه نگریسته‏اند. برخى با ذکر متن حدیث و برخى دیگر با توضیح و بیان در صحت و درستى آن تردید نکرده‏اند و کمتر کسى بدین نکته توجه کرده که اگر پیامبران الهى و بویژه پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله صاحب خلق والا و صبر و شکیب و صلابت و استقامت و دیگر کمالات خلقى و رفتارى بوده‏اند همه آن کمالها در پرتو وحى و تعلیم و تربیت آسمانى بوده است و بس و هرگز هیچ یک از آن کمالات نمى‏تواند به مساله شبانى مربوط باشد.

سوکمندانه باید گفت: دشمنان و بدخواهان پیغمبر اکرم‏صلى الله علیه وآله از دورترین زمان یعنى عصر بعثت وقتى در ترور شخص آن حضرت ناکام ماندند به توهین و ترور شخصیت آن رسول عظیم‏الشان پرداختند و نسبتهاى جنون، یتیمى تحقیرآمیز و آن جمله اشتغال به شبانى از آن قبیل تلاشهاى مذبوحانه است. اشراف جاهلى مکه با طرح شبانى و ربط دادن آن به رسالت و نبوت به زعم خود خواستند خدشه بر شخصیت آن بزرگوار وارد سازند لیکن وجود مورخانى همچون یعقوبى و حضور دانشمندان متعهد و تحلیلگران آگاه در درازناى زمان که مانند صرافان ناقد، اصل از بدل و سره از ناسره بازمى‏شناسند جاده را براى محققان دوره‏هاى بعد هموار کردند و چنان زمینه مساعدى به وجود آمد که ما امروز مى‏توانیم به سهولت در پرتو آن منابع و نصوص صحیح، قاطعانه نظر دهیم و غبار از چهره گرد گرفته تاریخ و سیره بزداییم.

نتیجه آن که: اولا: پیامبران به لحاظ با رسالت و پیامبرى، شبان نبوده‏اند اگر چه طبیعتا برهه‏اى از عمر شریفشان را در شبانى و چوپانى گذرانده‏اند. ثانیا: پیامبر اکرم ما به شبانى اجیر کسى نشده و آن همه کمالات روحى و معنوى را در کلاس شبانى نیاموخته است‏بلکه چنان که در وصف امى بودن وى گفته‏اند او درس ناخوانده و استاد ندیده تربیت‏شده آسمانى و وحیانى بوده است، «کان امیا یؤدب‏» (31) همچنین در زمینه اخلاق والا و صبر و حوصله او باید گفت ادب و تربیت وحیانى کارساز بوده است و هر انسان شریفى از این آبشخور مقدس و پربرکت‏باید سیراب گردد هر چند که رسول و پیامبر نباشد.

براستى اگر دانشمندان، به جاى بال و پر دادن به آن احادیث ضعیف و سخنان شعرگونه و تخیلى، در آیات قرآن مى‏نگریستند منشا کمالات پیامبر را مى‏جستند.

«فبما رحمة من الله لنت لهم...» «(آل‏عمران /159): در اثر مهر و رحمت‏خداوندى تو براى آنان نرمخوى شدى.

«وانک لعلى خلق عظیم‏» (القلم /4): حقا که تو صاحب خلقى بزرگ مى‏باشى و در تفسیر آیه فوق گفته‏اند «کان خلقه القران یرضى برضاه و یسخط بسخطه‏»: (32) خلق و خوى محمدصلى الله علیه وآله، خلق قرآنى بود راضى به رضاى او و خشمگین به خشم و غضب قرآن بود. و اگر علاوه بر قرآن، آن زلال صافى معرفت و آگاهى، از نهج‏البلاغه امیرالمؤمنین بهره مى‏بردند آنچنان ره گم نمى‏کردند. «خداوند از دوران شیرخوارگى بزرگترین فرشته از فرشتگان خود را همراه و همدم رسول الله صلى الله علیه وآله کرده بود که او را به راه بزرگوارى‏ها مى‏برد و اخلاق نیکوى جهانى به او مى‏آموخت...» (33)

بنابر آنچه گفته شد، چقدر این سخن سست و واهى است که پیامبران و رسول اکرم از رهگذر شبانى و گوسفندچرانى به مردمدارى رسیده و از آن طریق به صبر و حوصله و دیگر کمالات اخلاقى و رفتارى دست‏یافته‏اند!

به نظر نگارنده هر چند در اسرار آفرینش و تامل در آسمان و زمین و همه پدیده‏هاى هستى، امرى است پسندیده و نکته‏اى است که قرآن به آن دستور داده است و محمدصلى الله علیه وآله شخصا، نخستین عامل به فرمانهاى قرآن شریف بوده است لیکن رسالت و پیامبرى را معلول تفکر و اندیشه بشرى دانستن همان خط سیاه صهیونیسم و صلیبیان کینه‏ورز است که مستشرقان در اعصار اخیر آن را دنبال کرده و غرب‏زده‏هاى عالم اسلام هم مرعوب آنان شده و این چنین یاوه‏هایى را جعل کردند و مثل آنان مثل کسى است که زهر کشنده‏اى را در کپسولى خوش‏رنگ و معطر به خورد انسان بدهد. به صراحت‏باید گفت: رسالت محمدى‏صلى الله علیه وآله امرى وحیانى و آسمانى است و کمالات اخلاقى و رفتارى آن پیامبر بزرگ، ارتباط مستقیم با وحى و ادب قرآنى داشته است و از آن جمله: تفکر و اندیشه و تعقل است و این دو نکته را از هم تفکیک باید کرد.

چهارم: محمدصلى الله علیه وآله اجیر قریش!!

در زمینه برخورد ناجوانمردانه مکیان مشرک با محمدصلى الله علیه وآله و رسالت و دعوت توحیدى او، گسترده و مستقل سخن باید گفت. اجمال قضیه آن است که دعوت توحیدى پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله براى قریش بسیار سخت و سنگین بود زیرا کیان وجودى و شالوده نظام آنان را تهدید مى‏کرد. آنان کوششهاى فراوانى کردند تا محمدصلى الله علیه وآله را متقاعد کنند تا درباره بتهاى آنها سخنى نگوید و کارى نکند و در برابر هر چه بخواهد برایش فراهم کنند غافل از آن که تکلیف الهى و فرمان حق تعالى، قابل معامله نیست و محمدصلى الله علیه وآله با صلابت و استوارى به دعوت توحیدى خویش ادامه داد. قریش تا مرحله توطئه ترور شخص محمدصلى الله علیه وآله در دارالندوة، پیش رفتند ولى هجرت به مدینه آنان را در آن هدف شوم ناکام گذارد لیکن ترور شخصیتى همواره مورد توجه قریش بود. در این خصوص افسانه غرانیق نمونه‏اى شایسته توجه است، که مشرکان از آن، طرفى نبستند و خداوند متعال طى آیاتى، مشت آنان را باز کرد ولى سفیانیان و اخلافشان همان خط را دنبال کردند. بویژه، چنان که خاطرنشان کردیم، در دوره شکل‏گیرى تاریخ مکتوب عالمان بدکردار و درباریان اموى و مروانى نهایت‏خدمت را به ولینعمتان خود کردند و در کنار اسناد جنون قصه‏هایى پرداختند و در واقع به بازسازى آن اقدامى مجدد کردند و موضوع یتیمى را برخلاف واقعیات، افسانه‏اى ساختند و دروغهایى در لابلاى قصه آوردند و از آن جمله، شبانى را به صورت اصلى موضوعى در رسالت، قلمداد کردند و سطح پیامبرى را پایین آوردند و تا آن جا پیش رفتند که محمدصلى الله علیه وآله یتیم و بینوا بوده در هیات شبانى براى اشراف و ثروتمندان مکه چوپانى مى‏کرده تا زندگى خود را بگذراند! در حالى که اولا: در مکه خشک و سوزان، دامدارى هیچ‏گاه به عنوان حرفه و شغل متداول نبوده و نیست. و ثانیا: عمده‏ترین کار مکیان تجارت بود که در سال دو سفر به شام و یمن مى‏کردند یکى در تابستان و دیگرى در زمستان. و کار ابوطالب هم همین بوده و خود رسول اکرم‏صلى الله علیه وآله هم پس از رشد و بلوغ دو سفر تجارتى به شام کرد، و همانند مکیان از راه دادوستد و بازرگانى اعاشه مى‏کرده است پس شغل شبانى در کجاى حیات محمدصلى الله علیه وآله قرار دارد؟ آن هم در خدمت مشرکان مکه!

منشا این داستان جز حقد و کین قریش مشرک نمى‏تواند باشد که به بهانه یتیمى محمدصلى الله علیه وآله و ثروتمند نبودن او اولاد ابوسفیان خواستند شخصیت رسالى او را بشکنند و او را اجیر و مواجب‏بگیر خود قلمداد کنند. زهى تلاش مذبوحانه!

در نفى چنان امرى دو بیان صریح یعقوبى که با اصول هم سازگار است کافى است علاوه بر آن که روایات شبانى سخت آشفته است و قراین دیگر هم چنان امرى را به ویژه در بعد سوم و چهارم آن به شدت نفى مى‏کند.

والحمدلله و صلى‏الله على رسوله الامین وآله المیامین


پى‏نوشتها:

1- سعیدبن هبة‏الله قطب راوندى، قصص الانبیاء، ص 106، چاپ نخست 1409ق مشهد.

2- همان، ص‏284.

3- محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج‏16، ص‏224. مؤسسة الوفاء، بیروت.

4- فضل‏بن حسن طبرسى، مجمع‏البیان،ج‏5، ص‏41، داراحیاء التراث العربى، 1379ق بیروت.

5- بحارالانوار، ج‏6، ص 226.

6- ابوجعفر محمدبن على، کمال‏الدین و تمام النعمة، ص‏542، دارالکتب الاسلامیه، تهران، و درباره قصه شق صدر نک: آینه پژوهش، شماره دهم، مقاله نگارنده.

7- بحارالانوار، ج‏18، ص‏184.

8- همان، ص‏194.

9- محمدبن اسماعیل، صحیح بخارى، ج‏3، ص 115، داراحیاء التراث.

10- نک: سوره قصص، آیه‏هاى 23-29 و ایضا: قصص الانبیاء ص 148-152.

11- نک: سوره فرقان، آیه‏هاى 7 و 20.

12- احمدبن ابى یعقوب، تاریخ یعقوبى، ج‏2، ص‏21، دار صادر، دار بیروت، 1379ق.

13- تاریخ یعقوبى، ج‏2، ص‏11.

14- بیهقى، دلائل النبوة، ج‏2، ص‏65، دارالکتب العلمیه، بیروت.

15- ابن ماجه قزوینى، سنن، ج‏2، ص‏727.

16- همان، تعلیقه محقق کتاب.

17- على‏بن برهان‏الدین، السیرة الحلبیة، ج‏1، ص‏125.

18- صحیح بخارى، ج‏3، ص‏115.

19- السیرة الحلبیة، ج‏1، ص‏126.

20- ابوالفرج عبدالرحمان ابن الجوزى، صفة الصفوة، ج‏1، ص‏23، حیدرآباد هند، 1388ق.

21- جعفر مرتضى العاملى، الصحیح من سیرة النبى الاعظم، ج‏1، ص‏108، چاپ نخست.

22- دلائل النبوة بیهقى، ج‏1، ص‏66.

23- نک: معجم وسیط، ماده قلص.

24- ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج‏3، ص‏240 و 239.

25- تاریخ یعقوبى، ج‏2، ص‏21.

26- على‏بن محمد صدوق، علل الشرایع، ص 32، داراحیاء التراث، 1385 هق، نجف. و نک: بحارالانوار، ج‏11، ص 65 و سفینة‏البحار، ج‏2، ص‏565.

27- نک: محمد حسنین هیکل، حیاة محمدصلى الله علیه وآله، ص‏80، سال 1354، قاهره.

28- السیرة الحلبیة، ج‏1، ص‏126.

29- جعفر سبحانى، فروغ ابدیت، ج‏1، قم، 1363; ص 188; ناگفته نماند قسمت اخیر سخنان استاد فشرده نقل شد.

30- بحارالانوار، ج‏64، ص‏117.

31- السیرة الحلبیة، ج‏1، ص‏127.

32- ابوالفضل قاضى عیاض، الشفا بتعریف حقوق المصطفى، ج‏1، ص‏96، دارالفکر، بیروت.

33- سید شریف رضى، نهج‏البلاغه، خطبه قاصعه 192، صبحى صالح، بیروت.

فهرست

عصمت پیامبر (ص) پیش از بعثت

پنج دستاویز مخالفان عصمت

بحثهایى عمیق و گسترده‏اى که پیرامون عصمت پیامبر (ص) پس از بعثت انجام گرفت، پیراستگى او را از خلاف و گناه کاملاً ثابت نمود.

گروهى از بداندیشان که در صفحه زندگى پیامبر خاتم، نقطه سیاهى نجسته‏اند، به فکر افتاده‏اند که براى او پیش از بعثت نقطه ضعفى جستجو کنند تا شاید بتوانندعصمت او را در تمام دوران عمر متزلزل سازند.

و در این مورد، آیات پنجگانه‏اى را دستاویز خود قرار داده و به مرام خود استدلال نموده‏اند که ما در این جلد مجموع آیات مربوط به عصمت پیامبر را مورد بررسى قرار دادیم، ولى شایسته است براى تکمیل بحث این پنج آیه را نیز که همگى مربوط به زندگى وى پس از بعثت است مطرح نموده و مخالف را خلع سلاح کنیم اینک مجموع این آیات به ترتیب مطرح مى‏گردند:

آیه یکم: «و وجدک ضالا فهدى» (الضحى - 6).

قرآن در سوره «الضحى» پیامبر (ص) را به عنوان یک فرد «ضال» معرفى مى‏کند و این معرفى مربوط به دوران کودکى و جوانى او است، آنجا که مى‏فرماید:

«الم یجدک یتیماً فاوى و وجدک ضالا فهدى و وجدک عایلا فاغنى» (الضحى آیه‏هاى 6 - 8): «آیا ترا یتیم نیافت و پناه داد وضال یافت و هدایت کرد تهى دست یافت و توانگر نمود.»

پیش داوران، لفظ «ضال» را به معنى گمراه در امور دینى تفسیر کرده و آن را معادل «کفر»، «شرک»، و... مى‏دانند و مى‏گویند: پیامبر در مرحله‏اى از عمر بر همین حالت بوده ولى در پرتو نعمت الهى، هدایت یافت و بر هدایت مردم گمارده شد.

پاسخ:

ما در توضیح آیه از احتمالات متعددى که فخر رازى در تفسیر خود یاد کرده صرف نظر کرده و به توضیح آیه مى‏پردازیم.

لفظ «ضال» در لغت عرب در موارد سه گانه به کار مى‏رود:

1- گمراه 2- گمشده 3- گمنام. و آیه را به هر یک از سه اختمال تفسیر کنیم، خدشه‏اى بر ساحت مقدس و عصمت پیامبر وارد نمى‏شود، مشروط براینکه در تفسیر آیه، صبر و حوصله به خرج دهیم تا به حقیقت برسیم:

الف: «ضال» به معنى گمراه: گمراهى در انسان به دو صورت متصور است:

1- انسان پاسى از عمر خود را در شرک و کفر، یا گناه و نافرنانى بگذارند و آئینه روح او کاملاً تاریک و تیره گردد و در آیه «غیر المغضوب علیهم ولا الضالین» لفظ «ضال» در همین معنى به کار رفته است. در این مورد، ضلالت یک حالت وجودى و سایه و تاریکى است که بر روح و روان انسان حاکم مى‏گردد و تیرگى برروشنى عقل و خرد،

چیره مى‏شود.

2- انسانى که هنوز چند صباحى از عمر او نگذرد ولى در مسیر شکوفایى نیروى فکرى و عقلى قرار گیرد، یعنى انسانى که دوران صباوت و کودکى خود را مى‏گذراند، به یک معنى «ضال» یعنى فاقد هدایت است در این مورد ضلالت یک حالت وجودى و یک وصف ثبوتى در روح و روان او نیست، بلکه کاملاً جنبه عدمى دارد و مقصود این است که فعلاً فاقد هدایت است و اگر وضع به همین منوال پیش رود، به ضلالت به معنى نخست که حالت تیرگى در روح است، منجر مى‏گردد.

هرگاه مقصود از «ضال» در آیه، «گمراه» باشد، مقصود یک چنین ضلالت است، ضلالتى که بازگشت آن به فقدان هدایت است، نه حالت تیرگى و سیاهى دل وناپاکى روح و روان.

گواه بر این سخن، این است که آیه در مقام بیان نعمتهایى است که خداوند جهان در دوران کودکى به پیامبر خود ارزانى داشته است، یکى از آن نعمتها این است که او در رحم مادر بود که پدر را از دست داد، در سن شش سالگى بود که مادرش درگذشت، در این شرایط سخت خداوند به او پناه داد و با کمال عزت در آغوش گرم جد بزرگوار خود «عبدالمطلب «و عموى گرامیش ابوطالب بزرگ شد.

او در آغاز زندگى «فاقد هدایت» بود زیرا هیچ موجودى بالذات داراى کمال نیست و هر کس و هر چیز، هر چه دارد از خداوند بزرگ دریافت کرده است، و اگر لطف او نبود، هیچ انسانى راه به مقصد نمى‏برد، موسى بن عمران خداى جهان را به فرعون چنین توصیف مى‏کند: «ربنا الذى اعطى کل شى‏ء خلقه ثم هدى» (طه - 50)

خداى ما، خدایى است که آفرینش هر موجود را به او عطا کرده سپس او را هدایت نموده است .

بنابراین، آیه به حکم گفتگو پیرامون نخستین دوران زندگى پیامبر (ص) است و ناظر به فقدان هدایتهاى ذاتى است و هدایت هر موجودى حتى پیامبر گرامى از جانب او است و یک چنین ضلالت نمى‏تواند معادل با شرکت باشد، بلکه به معنى فقدان کمال است که بالذات واجد آن نبود و خدا به او لطف فرمود و این فقدان از نخستین لحظه پیدایش انسان در رحم، آغاز مى‏گردد و به تدریج هدایت الهى جاى آن را مى‏گیرد و هر چه انسان روبه رشد رود هدایت الهى نیز با او همگام مى‏گردد، و پیامبر گرامى نیز از این اصل «مستثنى» نبود، و از لحظه‏اى که شایسته دریافت هدایت الهى شد از درون و برون در پوشش آن قرار گرفت .

از سخنان على (ع) کاملاً استفاده مى‏شود که آغاز این هدایت از لحظه‏اى بود که وى از شیر گرفته شد آنجا که مى‏فرماید: «ولقد قرن الله به من لدن ان کان فطیما اعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم و محاسن اخلاق العالم لیلا و نهاراً» 1

خداوند از روزى که پیامبر، از شیر گرفته شد، بزرگ‏ترین فرشته را با او همراه ساخت تا راه بزرگواریها و خویهاى نیکو را به او بنمایاند».

خلاصه: هدایتى که در آیه «و وجدک ضلا فهدى» آمده، همان هدایتى است که در گفتگوى موسى با فرعون، آمده است که فرمود: «اعطى کل شى‏ء خلقه ثم هدى» هدایت و راه‏یابى هر انسانى افاضه‏اى است و همگى از جانب خدا مى‏باشد و افاضه چنین هدایتها گواه بر کفر و شرک و نافرمانى از فرمان نیست، و ضلالتى هم که از کلمه «ضال» استفاده مى‏شود همان زمینه‏هاى «خسرانى است که همه انسانها را شامل است و همگى محکوم به آن مى‏باشند، ولى گستردگى این «خسران» مانع از آن نیست که هدایت الهى از لحظاتى که به انسان درک و فهم مى‏دهد آن را بى اثر سازد چنان که مى‏فرماید: «ان الانسان لفى خسر الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات» (العصر - 1 و 2).: «همه انسانها در ضرر و زیانند مگر کسانى که ایمان آورند و عمل صالح کنند».

زمینه خسران در همه انسانها وجود دارد، و اگر پذیراى هدایت الهى شد اثر آن خنثى مى‏گردد و در غیر این صورت قوه خسران و زمینه‏هاى آن حالت فعلیت به خود مى‏گیرد همچنان که زمینه‏هاى ضلالت در همگان وجود دارد و هدایت الهى، اثر آن را از بین مى‏برد، ولى متمردان، به آن فِعْلیت و تحقق و ثبات مى‏بخشند چنان که مى‏فرماید: «فمنهم من هدى الله و منهم من حقت علیه الضلالة» (نحل آیه 36).

«خداوند گروهى را هدایت کرد، و براى برخى دیگر ضلالت، لازم و ثابت شد.

و در آیه دیگر مى‏فرماید: «فریقاً هدى و فریقاً حق علیهم الضلالة» (اعراف - 30).

«گروهى را هدایت ولى گروهى به خاطر عدم بهره‏بردارى از هدایتهاى الهى، ضلالت و گمراهى دامنگیرشان شد.

بنابراین، در سیر معنوى انسان هدایت و ضلالت به این صورت تجلى مى‏کند.

نخست، ضلالت و خسران ذاتى است که بازگشت آن به فقدان کمال است، و این حکم بر سراسر «عالم امکان» حاکم است .

آنگاه هدایت و راهنمایى الهى است که از مجارى گوناگون سراسر وجود بندگان و اشیا را فرا مى‏گیرد.

مردم در برابر این هدایت بر دو نوعند، پذیراى لطف الهى، وناپذیر، گروه نخست زمینه‏هاى ضلالت‏هاى ذاتى و خسران طبیعى را از بین مى‏برند، ولى گروه دوم، بر آن ثبات و استوارى مى‏بخشد.

و در آیه مورد بحث، مقصود از ضلالت در کلمه «ضالاً» همان ضلالت نخست، و مقصود از هدایت در کلمه «فهدى» همان هدایتهاى تکوینى و تشریعى است ولى مقصود از «ضلالت» در «حقت علیه الضلالة» همان حالتى است که براى انسان پس از رد هدایت الهى دست مى‏دهد و تیرگى و تاریکى فضاى روح را فرا مى‏گیرد.

ضلالت نخست لازمه وجود امکانى است و هیچ موجود ممکن نمى‏تواند پا از آن فراتر نهد، در حالى که دومى عیب و مایه نکوهش و موجب مجازات است و انسان در قبول و عدم آن کاملاً مختار و آزاد است .

ب - ضال به معنى گمشده: در لغت عربى گاهى این واژه به معنى شخص و یا متاع گمشده به کار مى‏رود و این یک معنى رایجى است که در فقه و حدیث براى آن شاهد فراوان است .

در فقه اسلامى بابى است به نام «جُعاله» که در آن باب مى‏گویند شخصى که کالاى او گمشده مى‏تواند به صورت کلى - نه با فرد مشخص - قرارداد ببندد و بگوید: «من رد ضالى فله کذا» :«هر کس شى‏ء گمشده مرا پیدا کند و به من باز گرداند، براى او چنین پاداشى است». در این عبارت «ضاله» به معنى گمشده است، عرب به شتران سرگردان در بیابانها «ضوال الابل» مى گویند، گویا گمشده و صاحب آن از پى اطلاع است؛ ابن منظور در لسان العرب مى‏نویسد: عرب کلمات حکیمانه را «ضاله» مى‏گوید و در حدیث آمده است : «الکلمة الحکیمة ضالة المؤمن».

«سخنان حکیمانه گمشده مؤمن است زیرا انسان پى‏گمشده‏اى مى‏رود که گرانبها و ارزنده باشد و اگر چیز بى ارزشى از او گم شود آن را تعقیب نمى‏کند.

بنابراین هیچ بعید نیست که آیه ناظر به تاریخ دوران صباوت پیامبر (ص) باشد که در «شعاب مکه » گم شده بود و اگر رحمت الهى شامل حال او نگشته بود ، جان خود را از دست مى داد، و تاریخ حیات او بر چنین وضعى گواهى مى‏دهد2

ج - ضال به معنى گمنام : این واژه در لغت عرب به معنى گمنام و مخفى وپنهان به کار مى‏رود، در زبان عرب مى‏گویند «ضل الشى‏ء ، اى خفى و غاب» در قرآن از زبان مشرکان منکر معاد نقل مى‏کند: «أ اذا ضللنا فى الارض أَ اِنّا لفى خلق جدید» (سجده - 10).

«آیا آن روز که در زمین مخفى و پنهان شدیم باز در آفرینش جدیدى خواهیم بود؟».

ابن منظور در «لسان العرب» بر وجود این معنى در لغت عرب شواهدى را نقل مى‏کند . در این صورت احتمال دارد که مقصود از «ضال» گمنامى و ناشناختگى او باشد که به وسیله فیض نبوت ونزول وحى «بلند آوازه شده»، و آیه «ورفعنا لک ذکرک» که در سوره بعد آمده است گواه بر این معنى مى‏باشد و این دو سوره از نظر مشامین کاملاً به هم مربوط مى‏باشند و سوره دوم ، به تعلیل مطالبى که در سوره نخست آمده است مى‏پردازد.

هرگاه مقصود از لفظ «ضال» گمنامى و ناشناختگى باشد در این صورت مقصود از «فهدى» هدایت پیامبر نیست ، بلکه هدایت مردم به سوى پیامبر است و در حقیقت ترکیب آیه چنین است : «فهدى الناس الیک = مردم را به سوى تو هدایت نمود» و تفسیر سوم از برخى از پیشوایان معصوم نقل شده است 3

با توجه به هر سه تفسیر مى توان گفت در آیه کوچکترین اشاره‏اى به نظریه پیشداوران درباره عصمت پیامبر (ص) نیست، و کسانى که از آن برداشت نادرست مى‏کنند، جهتى جز شتابزدگى در تفسیر آیه ندارد و اگر با صبر و حوصله پیش روند ، مشکلات آیات برطرف مى‏گردد.

آیه: دوم: «فالرجز فاهجر» (مدثر - 5).

قرآن به پیامبر در سوره «مدثر» دستور مى‏دهد که از «رجز» اجتناب ورزد، اگر مقصود از آن «بت» باشد، خطاب دورى از آن، چه معنى مى‏دهد؟ چنان که مى‏فرماید:

«یا ایها المدثر قم فانذر و ربک فکبر و ثیابک فطهر و الرجز فاهجر ولا تمنن تستکثر و لربک فاصبر» (مدثر - 1 - 7).

: «اى جامه به خود پیچیده! برخیز، بیم ده، خداى خود را بزرگ شمار، و جامه خود را پاک کن، و از «رجز» دورى جوى، منت مگذار تا فزونى جویى و براى خدا صبر و شکیبائى پیش‏گیر.

پاسخ :

لفظ «رجز» در زبان عرب در موارد سه گانه زیر که شاید همگى از جزئیات یک معنى وسیع و کلى باشند، به کار مى‏رود:

1- عذاب 2- آلودگى 3- بت.

اکنون هر سه احتمال را در تفسیر آیه یادآور مى‏شویم تا روشن شود که در هیچ کدام گواهى بروجود لغزش فکرى در پیامبر (ص)، قبل از بعثت نبوده است .

الف - «رجز» به معنى عذاب: توضیح اینکه «رجز» به کسر «را» نه بار در قرآن وارد شده و در مجموع، مقصود از آن «عذاب» است جز یک مورد، و موارد آنها را فهرست‏وار یادآور مى‏شویم:

بقره /59، اعراف /134، و 135 و 162، انفال /11، سبأ /5، جاثیه /11 عنکبوت /29.

ولى همین لفظ به ضم «را» فقط یک بار وارد شده، است و آن همان آیه سوره «مدثر» است که هم اکنون به توضیح آن مى‏پردازیم و هر سه احتمال را مطرح مى‏نماییم:

الف: «رجز» به معنى عذاب: اگر مقصود ازآن «عذاب» باشد هدف دورى از اعمالى است که مایه عذاب مى‏گردد و این نوع خطاب نشانه وجود زمینه‏هاى نزدیکى به وسایل عذاب در پیامبر نیست تا با عصمت او سازگار نباشد، زیرا خطابات قرآن جنبه عمومى دارد و آنجا که به شخص پیامبر خطاب مى‏نماید، مقصود تعلیم دیگران و تفهیم عموم ملت است مانند قول معروف «ایاک اعنى واسمعى یا جارة = به تو مى‏گویم، بشنواى «جاره» (نام زنى است).

این نوع سخن گفتن، از بلاغت خاصى برخوردار است و هر نوع تبعیض را از میان بر مى‏دارد و همه مردم مى‏گویند جایى که عزیزترین انسان داراى چنین خطاب و تکلیف باشد، حساب ما پاک است .

شما از این طریق مى‏توانید بر هدف بسیارى از خطابهاى قرآن که در آغاز نظر، با عصمت او سازگار نیست، دست یابید از باب نمونه قرآن درباره «مضرات شرک» و اینکه مایه تباهى کلیه اعمال نیک مى‏گردد، پیامبر را مورد خطاب قرار مى‏دهد تا تمام مشرکان جهان حساب خود را ببرند و مى‏فرماید: «لین اشرکت لیحبطن عملک» (زمر - 65).

: اگر شرک ورزى همه اعمال نیک تو تباه مى‏گردد».

این خطاب به پیامبر (ص) است ولى مقصود امت و هدف، تربیت کلیه انسانهاست.

ب: رجز به معنى آلودگى ظاهرى: اگر مقصود از این واژه آلودگى ظاهرى باشد جز یک دستورالعمل چیز دیگرى نخواهد بود، - مثل اینکه به پیامبر دستور دهد که نماز بگزار - و برخى مى‏گویند: مقصود از آیه همین معنى است به گواه اینکه از ابن مسعود نقل شده که مى‏گوید: ما با پیامبر در مسجدالحرام بودیم، ابوجهل وارد شد و گفت آیا در میان شماکسى هست که این چیز آلوده را بر محمد پرتاب کند فوراً مردى برخاست و آن را گرفت و به سوى پیامبر (ص) پرتاب کرد 4

و اگر مقصود آلودگى روحى و اخلاقى باشد که از صفات زشت دورى جوید، مفاد آن همان است که در معنى نخست: (عذاب)، یادآور شدیم و این خطابها جنب تعلیمى دارد.

ج: رجز به معنى بت و صنم: فرض کنیم که مقصود از آن «بت» است هر چند ثابت نیست که یکى از معانى آن بت باشد، بلکه ظاهر این است که این لفظ معنى گسترده‏اى دارد به معنى «آلوده» که بت نیز یکى از جزئیات آن است مانند قمار و ادوات و آلات آن که قرآن از آنها و شراب به لفظ «رجس» تعبیر آورده است آنجا که مى‏فرماید: «انمإ؛ّّ الخمر و المیسر و الانصاب والا زلام رجس من عمل الشیطان» (مائده - 90).

: «شراب و قمار و بت پرستى و «ازلام» (یک نوع بخت آزمایى) پلیدى است و از کارهاى شیطان به شمار مى‏رود».

همان طور که «رجس» با معنى وسیع خود بر همه اطلاق مى‏گردد همین «رجز» نیز این حالت را دارد.

حالا ما فرض کنیم که «بت» از معانى مستقیم این لفظ است و مقصود از آن در آیه همین است ولى دستور به دورى از بت، شاهد بروجود بت‏پرستى در مخاطب که خطاب به او جنبه کلى و قانونى و جهانى دارد، نیست؛ زیرا همان طور که یادآور شدیم خطابهاى قرآن همگى از مقوله: «ایاک اعنى واسمعى یا جارة» است .

شاهد این گفتار این است که در ظرف نزول این آیه نه تنها پیامبر بت را نمى‏پرستید (و هیچ گاه به دور بت نگشته است) بلکه در آن زمان کمر همت بر بت شکنى بسته و در اوج مبارزه با مشرکان و بت‏پرستان بوده است .

* * *

آیه سوم: «و کذلک او حینا الیک رَوحاً مِنْ امرنا ما کنت تدرى ما الکتاب ولا الایمان ولکن جعلناه نوراً نهدى به من نشاء من عبادنا وانک لتهدى الى صراط مستقیم» (شورى - 52).

: «بر تو نیز بسان گذشتگان از پیامبران، روحى را به فرمان خود وحى کردیم و تو پیش از آن نمى‏دانستى که کتاب و ایمان چیست؟ ولى آن نورى را قرار دادیم که هر کس از بندگان خود را بخواهیم با آن هدایت مى‏کنیم، تو نیز به راه راست هدایت مى‏نمایى».

مخالفان عصمت جمله «ما کنت تدرى ما الکتاب ولا الایمان» را شاهد بر آن گرفته که پیامبر (ص) پیش از وحى، فاقد ایمان بود، و در سایه وحى ایمان آورد، و حال فاقد ایمان، از نظر عصمت، روشن است .

این گونه افراد، پیشداورانى هستند که قبلاً مدعا را مى‏سازند سپس به دنبال دلیل آن مى‏روند وگرنه با اندکى دقت در مفاد آیه با توجه به آیات مشابه، مى‏توان به هدف آیه پى برد، و از جدال و ستیز با رجال وحى و آموزگاران الهى یعنى زبده‏ترین انسانهاى جهان، دست برداشت اینک قبلاً نکاتى را یادآور مى‏شویم:

نکته اول: از «روح» که به پیامبر وحى شده است همان قرآن است و اگر خدا قرآن را روح مى‏خواند براى این است که قرآن مایه حیات اخروى انسان است، همان طور که روح در این جهان مایه حیات دنیوى است و قرائن موجود در خود آیه و ما قبل آن، این معنى را کاملاً تأیید مى‏کنند.

زیرا مهم‏ترین محور بحث در سوره شورى همان مسأله «وحى الهى» است که به صورت یک فیض معنوى از آغاز آفرینش انسان تا زمان پیامبر خاتم (ص)، جریان داشته است. 5

گذشته براین، در آیه ما قبل، طرق سه گانه سخن گفتن خدا با پیامبران مطرح گردیده چنان که مى‏فرماید:

«و ما کان لبشر ان یکلمه الله الا وحیاً او من وراء حجاب او یرسل رسولاً فیوحى باذنه مایشاء انه علىّ حکیم» (شورى - 51)

: «در شأن خدا نیست که با بشرى سخن بگوید مگر از طریق وحى (القاء به قلب) یا از پشت حجاب (همان گونه که با موسى در طور سخن گفت) و یا رسولى (مانند جبرئیل) مى‏فرستد که به اذن او (خدا) آنچه را بخواهد وحى مى‏کند او بلند مقام و حکیم است».

علاوه بر این آیه «وحى کردن روح را» بر پیامبر، بر وحى روح بر سایر پیامبران عطف مى‏کند و مى‏فرماید: «و کذلک او حینا روحاً من امرنا»: یعنى همچنان که بر پیامبران پیشین وحى کردیم بر تو نیز به فرمان خود وحى نمودیم. از اینکه وضع پیامبر را بر وضع پیامبران پیشین عطف مى‏کند و مى‏فرماید: بر تو نیز مانند گذشتگان «روحى» وحى کردیم، مى‏توان به خوبى حدس زد که مقصود از «روح» سخن خدا و کلام او است؛ در پیامبر اسلام به صورت قرآن و در پیامبران دیگر به صورت صحف و تورات و انجیل و زبور.

خلاصه با توجه به سه مطلب مى‏توان فهمید که مقصود از روح، وحى الهى است .

1- محور اساسى بحث در سوره، مسأله وحى است .

2- آیه ما قبل، طرق سخن گفتن خدا را با بشر، توضیح مى‏دهد.

3- آیه مورد بحث گفتار خود را با جمله «و کذلک» آغاز مى‏کند و وضع پیامبر را با وضع پیامبران پیشین یکسان معرفى مى‏کند. در این صورت به طور اطمینان مى‏توان گفت: «روحى» که به پیامبر وحى شده است همان قرآن و معجزه جاودان او است .

در برخى از روایات «روحا» به «روح القدس» تفسیر شده است ولى این تفسیر با ظاهر آیه مطابق نیست زیرا آیه مى‏گوید: «ما به تو روحى را وحى کردیم» و روح، در آیه به حکم اینکه مفعول «اوحینا» است چیزى است که وحى شده است در حالى که روح القدس وحى کننده و پیام رسان نه وحى شده 6.

جمله: «ما کنت» و یا «ماکان» در زبان عرب غالباً درجایى به کار مى‏روند که گوینده بخواهد امکان و توان، و یا شأن و شایستگى را از چیزى نفى کند و قرآن نیز این نوع جمله‏ها رادر همین مقوله به کار برده است که نمونه‏هایى را یادآور مى‏شویم:

الف: «و ما کان لنفس ان تموت الا باذن الله» (آل عمران - 145).

: «ممکن نیست نفسى بمیرد مگر به اذن خدا».

ب: «ما کان لنبى ان یَغُلّ» «آل عمران 161).

: «در شأن پیامبر نیست که خیانت ورزد».

ج: «و ما کان للمشرکین ان یعمروا مساجد الله» (توبه - 17).

: «بر مشرکان نیست که مسجدهاى خدا را تعمیر کنند».

د: «ما کنت قاطعة امراً حتى تشهدون» (النمل - 32).

: «بر من شایسته نیست که بدون حضور شما (در چنین امر خطیرى) تصمیم بگیرم.

با توجه به این اصل، معنى جمله «ما کنت تدرى ما الکتاب ولا ایمان» این است که اگر ما به تو وحى نمى‏کردیم در تو اى پیامبر، امکان آگاهى از کتاب، و دست‏یابى برایمان نبود.

نکته سوم: ظاهر آیه این است که پیامبر پیش از وحى قرآن، نسبت به کتاب و ایمان، فاقد درایت و آگاهى بود و پس از نزول آن، بر علم و آگاهى دست یافت اکنون باید دید آن کدام نوع آگاهى از کتاب و ایمان است که فقط در گروه نزول وحى است و شأن پیامبر و هیچ انسانى نیست که بدون کمک وحى بر آن دست یابد و آگاهى از آن فقط و فقط در گروه نزول وحى امکان‏پذیر مى‏باشد. دراین جا دو احتمال وجود دارد:

الف: آگاهى مربوط به اصل نزول کتاب و اصل ایمان به خداى یکتا.

ب: آگاهى مربوط به مضامین و محتویات قرآن اعم از عقاید، معارف، قصص و داستان، احکام و وظایف، و ایمان به مطالب گسترده آن.

احتمال نخست چیزى نیست که آگاهى از آن در گروه نزول وحى بر پیامبر باشد، زیرا اهل کتاب از نبوت و رسالت او آگاه بودند و شخص پیامبر نبوت و رسالت خود را ازنیاکانش شنیده بود و خدا و یکتایى او چیزى نیست که عقل بر آن حاکم نباشدو حنیفان زمان پیامبر بدون اینکه وحى بر آنها نازل شود، همگى موحد بودند، طبعاً مقصود همان قسم دوم است که هیچ انسانى بدون اتکاء به وحى نمى‏تواند از چنین اصول و معارف احکام و وظایف حتى قصص و سرگذشت صحیح پیامبران مطلع گردد و آگاه باشد، و بر آنها ایمان بیاورد.

شکى نیست که پیامبر گرامى پیش ازنزول وحى از تفاصیل معارف الهى و سنن تشریعى آگاه نبود و او در سایه وحى الهى از آنها آگاه شد و بر آن ایمان آورد و این غیر از این است که بگوییم که پیامبر از هیچ چیز حتى از ایمان به خدا و یکتایى او آگاه نبود.

شما مى‏توانید مفاد آیه مورد بحث را هم در مورد «ما کنت تدرى ما الکتاب» و هم در مورد «ولا الایمان» به کمک دو آیه دیگر به دست بیاورید.

الف: «تلک مِن انباء الغیب نوحیها الیک ما کنت تعلمها انت ولا قومک من قبل هذا فاصبر ان العاقبة للمتقین» (هود - 49).

: «این (سرگذشت پیامبران) از خبرهاى غیبى است که به تو وحى مى‏کنیم تو و نه قوم تو قبلاً از آن آگاه نبودید، بردبار باش، سرانجام از آن پرهیزگاران است .

جمله «ما کنت تعلمها» در این آیه معادل جمله «ما کنت تدرى ما الکتاب» در آیه مورد بحث است و مقصود از هر دو، آگاهى از تفاصیل مضامین کتاب الهى است.

ب: «آمن الرسول بما انزل الیه من ربه و المؤمنون کل آمن بالله و ملائکته و کتبه و رسله لانفرق بین احد من رسله و قالوا سمعنا و اطعنا غفرانک ربنا والیک المصیر»(بقره /285).

«پیامبر به آنچه که از پروردگار وى به او نازل شده، ایمان آورد، و همچنین افراد با ایمان همگى به خدا و فرشتگان و کتابها و پیامبران او ایمان آوردند، (مى‏گویند) ما میان پیامبران او (از این نظر که همگى از جانب خدإ؛ّّ آمده‏اند) فرق نمى‏گذاریم، مى‏گویند شنیدیم و اطاعت نمودیم خدایا ما را ببخش و بازگشت به سوى تو است».

شکى نیست ایمانى که پیامبر با آن در جمله (آمن الرسول) توصیف شده است، ایمان پس از نزول وحى است، ولى متعلق آن، ایمان به اصل کتاب و یا ایمان به وجود خدا نیست، بلکه متعلق آن ایمان به چیزى است که بر او نازل شده است «بما انزل» و آنچه بر او نازل شده همان اصول و معارف و قصص و سرگذشت و احکام و وظایف است، و یک چنین ایمان، پس از نزول وحى، به پیامبر دست داده است، زیرا ایمان متفرع به علم و آگاهى است، و چون چنین آگاهى بعد از نزول وحى بوده طبعاً ایمان هم پس از آن بوده است .

بنابراین متعلق ایمان در جمله «و لا الایمان» با متعلق ایمان در آیه «آمن الرسول» یکى است و آن عبارت است از ایمان «بما انزل الیه من ربه»: «آنچه از خدا بر او نازل شده است» ؛ ولى علت اینکه در آیه مورد بحث ایمان نفى شده و در آیه دیگر اثبات شده است این است که در آیه مورد بحث موضوع سخن حال پیامبر پیش از بعثت است و در آیه دیگر موضوع بحث حال او پس از بعثت است .

با توجه به این قرائن و توضیحات هر نوع اندیشه ناروا درباره پیامبر (ص) نسبت به قبل از بعثت کاملاً منفى است و بزرگان از مفسران اجمال گفتار ما را در کتابهاى خود آورده‏اند شما مى‏توانید به مدارک یاد شده در زیر مراجعه فرمایید: 7

آیه چهارم: «قل لوشاء الله ماتلوته علیکم ولا ادریکم به فقد لبثت فیکم عمراً من قبله افلا تعقلون» (یونس /16)

: «بگو اگر خدا مى‏خواست من قرآن را بر شما تلاوت نمى‏کردم و از آن آگاهتان نمى‏نمودم من مدتها در میان شما پیش از آن زندگى کرده‏ام، چرا نمى‏اندیشید؟!

هدف آیه باتوجه به ما قبل آن کاملاً روشن مى‏گردد، در آیه ما قبل دو پیشنهاد از جانب مشرکان مطرح شده و این آیه پاسخ از پیشنهاد نخست آنها است اینک آیه ما قبل:

«و اذا تتلى علیهم آیاتنا بینات قال الذین لا یرجون لقائنا انت بقران غیر هذا او بد له قل ما یکون لى ان ابدله من تلقاء نفسى ان اتبع الا ما یوحى الى انى اخاف ان عصیت ربى عذاب یوم عظیم» (یونس /15).

: «هر موقع آیات روشن پیامبر بر آنها تلاوت مى‏شود، کسانى که به لقاء ما (روز رستاخیز) امید ندارند مى‏گویند قرآنى غیر این بیاور، و یا آن را عوض کن؛ بگو من حق ندارم آن را از پیش خود تبدیل کنم، من از آنچه که بر من وحى مى‏شود، پیروى مى‏نمایم من اگر مخالفت پروردگارم را بکنم از عذاب روز بزرگ مى‏ترسم.

در این آیه کافران که نبوت و آسمانى بودن کتاب او را منکر بودند دو پیشنهاد به پیامبر کردند.

1- قرآنى جز این (با همان فصاحت و بلاغت) بیاور.

2- برخى از آیات قرآن مربوط به نکوهش بتان را تغییر بده.

اتفاقاً پاسخ هر دو پیشنهاد در ضمن هر دو آیه آمده است و ماهیت جوابها مختلف و گوناگون است. در انتقاد از پیشنهاد دوم، سخن از امکان و عدم امکان آن به میان نیامده فقط یادآور مى‏شود که من تابع و پیرو وحى الهى هستم و حق دگرگون کردن آن را ندارم و از هر نوع مخالفت ومعصیت و سرپیچى از وحى، مى‏ترسم زیرا مخالفت، در روز قیامت کیفر به دنبال دارد: «قل ما یکون لى ان ابدله تلقاء نفسى...».

در حالى که در انتقاد از پیشنهاد نخست مسأله ممکن نبودن آن را یادآور مى‏شود و مى‏فرماید:

قرآن ساخته و پرداخته من نیست و مرا یا راى تنظیم و تدوین و انشاء آیات و سور آن نیست که تا یکى را ببرم و دیگرى بیاورم هر چه هست از آن خدا است و او همین را در اختیار من نهاده است و به فرمان او آن را بر شما مى‏خوانم و آموزش مى‏دهم و اگر او نمى‏خواست، نه، مى‏خواندم و نه، مى‏آموختم.

گواه این سخن که قرآن چکیده فکر و اندیشه من نیست این است که سالهاى دراز در میان شما بودم و با شما زندگى کرده‏ام و در این مدت، سخنى مشابه آیات و صور آن از من نشنیده‏اید و اگر از من بود لااقل در این مدت سخنى شبیه قرآن از من مى‏شنیدید، چرا نمى‏فهمید؟!

در نتیجه، این آیه مانند آیه قبلى فقط ناظر به این است که قرآن از جانب خدا است و او به من آموخته است و من تا قبل از نزول وحى از آن آگاه نبودم. و این حقیقتى است که همه مسلمانان بر آن اعتقاد دارند و این مطلب با ایمان و توحید رسول گرامى قبل از بعثت منافاتى ندارد و مسلماً وضع پیامبر پس از نزول وحى با وضع او قبل از نزول آن فرق داشته است، و آن، اطلاع تفصیلى از اصول و احکام و معارف و سنن و قصص و سرگذشتها بوده است .

آیه پنجم: «و ما کنت ترجوا ان یلقى الیک الکتاب الا رحمة من ربک فلا تکونن ظهیراً للکافرین (قصص /86).

: «تو هرگز امید آن نداشتى که کتاب بر تو نازل گردد مگر از طریق رحمت پروردگارت (به پاس این نعمت) پشتیبان کافران مباش».

در آغاز آیه، امیدوارى پیامبر را بر نزول کتاب بر او نفى مى‏کند، ولى در ذیل، استثنایى به صورت «الارحمة من ربک» وارد شده که باید درباره آن دقت کرد و مفهوم آن را به دست آورد و ذیل آیه توان آن را دارد که ثابت کند که رسول گرامى قبل از بعثت به نوعى امید به القاء کتاب بر خود داشت؛ و به عبارت دیگر، از یک نظر فاقد امید بود، ولى از طریق دیگر به نزول آن امید داشت. اینک توضیح جمله .

در مورد این استثنا سه احتمال وجود دارد که استوارترین آنها احتمال سوم است

1- لفظ «الا» در جمله «الا رحمة من ربک» به معنى استثنا نیست که از جمله قبل، چیزى را «منها» کند، بلکه به معنى «لکن» است که در مقام استدراک از گفتار قبل به کار مى‏رود، و معنى جمله چنین است: تو امید نداشتى که کتاب برتو القاء گردد لیکن با این نومیدى رحمت پروردگار ایجاب کرد که چنین نعمتى شامل تو شود. این نظر از «قراء» که از ادباى زبان عربى است نقل شده است. 8

در این فرض چیزى از جمله پیشین استثنا و به اصطلاح «منها» نشده است و جمله قبل به حالت نفى مطلق باقى مانده است و آن اینکه پیامبر هیچ نوع امیدى به نزول کتاب نداشت؛و در حقیقت مفاد آیه مثل این است که فردى به یک نفر کمک مادى کند در مقام توضیح کار خود بگوید من به فلانى بدهکار نبودم، لیکن به خاطر پیوند خویشاوندى به وى کمک کردم .

البته یک چنین تفسیر با امکان حمل «الا» بر «استثنا»، نه «استدراک» بر خلاف ظاهر است و در سخنان افراد بلیغ وجود آن کاملاً نادر مى‏باشد.

2- لفظ «الا رحمة» به معنى استثنا و خارج کردن چیزى از جمله پیشین است، نه به معنى استدراک، ولى جمله‏اى که «الا رحمة» متوجه آن مى‏باشد و از آن استثنا مى‏کند از مفاد آیه استفاده مى‏شود و در تقدیر است گویا خدا چنین مى‏فرماید: «و ما القى علیک الکتاب بسبب من الاسبباب الارحمة» قرآن به هیچ جهتى بر تو فرود نیامد، مگر از جهت رحمت حق و این نظریه را زمخشرى در کشاف نقل کرده است.

ناگفته پیدا است که تقدیر جمله برخلاف قاعده است و تا ضرورتى ایجاب نکند، نباید سراغ آن رفت .

3- لفظ «الا رحمة» استثنا از جمله موجود در خود آیه است. و معنى آیه این است: تو امیدى به نزول قرآن برخود نداشتى، مگر از یک طریق و آن اینکه رحمت و کرم حق شامل حال تو گردد و چنین افتخارى نصیب حال تو شود.

و به دیگر سخن، امید به نزول قرآن به دو صورت متصور بود:

الف: پیامبر از طریق مجارى عادى به نزول آن بر خود امیدوار شود، که آیه وجود چنین امید را نفى مى‏کند زیرا هیچ نوع جریان عادى بر نزول آن گواهى نمى‏داد.

ب: فضل و کرم خدا شامل حال پاک‏ترین بنده او شود و او را با چنین نعمت بپوشاند، امید از این طریق منفى نبود و پیامبر مطمئن بود که روزى رحمت حق شامل او مى‏گردد و کتاب هدایت را در اختیار او مى‏گذارد.

تفسیر سوم، کاملاً با ظاهر آیه تطبیق مى‏کند و با آنچه که از زندگانى پیامبر قبل از بعثت آگاهى داریم سازگار مى‏باشد و در میان مفسران، فخررازى به صورت روشن این نظر را بیان کرده و از سخنان مرحوم علامه طباطبائى 9 نیز به گونه‏اى استفاده مى‏شود.

گروه پیشداوران بدون دقت در مفاد این آیات، آنها را دستاویز خود قرار داده‏اند.


پى نوشتها: "

1- نهج البلاغه عبده خطبه 187.

2- لسان العرب ج 11، ص 392، بحارالانوار ج 16، ص 137.

3- بحارالانوار، ج 16، ص 142.

4- عیون الاثر، ج 1، ص 103.

5- البته مقصود «وحى تشریعى» است که مایه‏هاى نبوت را تشکیل مى‏دهد نه هر وحى، و ما تفصیل آن را در کتاب «مفاهیم القرآن»، ج 3، ص 244 - 259 آورده‏ایم .

6- و به اصطلاح، روح القدس مُوحى است نه موحا و برخى از روایاتى که روح را به «روح القدس» تفسیر کرده‏اند باید به نوعى توجیه شوند.

7- تفسیر کشاف، ج 3، ص 88 - .89 مجمع البیان، ج 5، ص 37، تفسیر رازى، ج 27، ص 190، روح البیان، ج 8، ص 347 روح المعانى، ج 25، ص .58 المیزان، ج 18، ص 80.

9- مجمع الییان، ج 4، ص .269 و تفسیر رازى، ج 6، ص .498 در این فرض مفاد جمله چنین است «ولیکن رحمة من ربک القى الیک (یا) لکن ربک رحمتک و انعم به علیک».

10- تفسیر فخر رازى، ج 6، ص 486، و المیزان، ج 1، ص 91.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد