avijah ......... آویژه

آویژه یعنی: خاص و خالص - پاک و پاکیزه

avijah ......... آویژه

آویژه یعنی: خاص و خالص - پاک و پاکیزه

نبض آدم برفی

در برکه‌ی پر آب چشمهایم نگریستم

‌ترا می‌بینم روی برف‌های سپید

روی برفهای سپیدی که جای پای آدمیان را به یادگار بر سینه می‌فشارد

بار الها در تاریکی شبان خویش ترا جستجو می‌کردم

تو را که نقاش نقش تابلوی بی‌نظیر ذهن منی

ترا که زیباترین زیبا‌آفرینی

ترا که زیبایی

روی برفها گام می‌زدم

و جای پاهای خسته‌ام را بر سینه‌ی زمین می‌فشردم

خدا در این سپیدی گم شده است؟

در آغوش نیمکتی جای گرفته‌ام

در سایه شب به افکارم رنگ درخشان حضورت را تفهیم می‌کنم

گنجشکی آرام روی برفها قدم می‌زند

او هم ترا جستجو می‌کند؟

دانه‌ای در بستر سپید برفها در انتظار اوست

آه سرد سینه‌سوزی تمام افکارم را می‌سوزاند

آری تو هستی

یا رزاق

تویی تنها روزی دهنده‌ی موجودات

وقتی در امتداد حضور آدم برفی‌های مسکوت ترا می‌جستم

به خاطر آوردم

تو نبض حیاتی

دستان سرد آدم برفی را در دستهای خویش فشردم

جاری شد

آری این است نبض حیات آدم برفی

و شریان گرم حضور تو.

امروز عاشوراست

 

امروز خورشید تاب طلوع ندارد
و شرمسار از کرده خویش است
امروز رودها خروشانند
در جبران عدم وجود
امروز دل صحرا سرد است
و گریه های شبانه زینب را می نگرد

و چه زیبا این روز را نقاشی کردی
و تا امروز ،من حیران در نقش عباسم
و گریانِ رنگ های شوم
سالهاست حسین تشنه است

تشنه ی وصال سرخ و سفید


فصل عزای حسین

    
 
      فصل عزا آمد ودل غم گرفت        خیمه دل بوی محرم گرفت
 
دشت پر از ناله و  فریاد  بود        سلسله برگردن سجاد  بود
 

زهره منظومه زهرا حسین

کشته ی افتاده به صحرا حسین

دست صبا زلف تورا شانه کرد

بر سر نی خنده مستانه کرد

چیست لب خشک ترک خورده ات

چشمه ای از زخم نمک خورده ات 

روشنی خلوت شبهای من

بوسه بزن بر تب لبهای من

تازغم غربت تو تب کنم  

یاد پریشانی زینب کنم 

آه از آن لحظه که بر سینه ات

بوسه نشاندند لب تیرها 

آه از آن لحظه که بر پیکرت  

زخم کشیدند به شمشیرها 

آه از آن لحظه که اصغر شکفت  

در هدف چشم کمانگیرها 

آه از آن لحظه که سجاد شد  

هم نفس ناله زنجیرها 

قم به حج رفته به حج رفته اند

بی تو در این بادیه کج رفته اند

کعبه تویی کعبه بجز سنگ نیست

آینه ای مثل تو بیرنگ نیست 

آینه رهگذر صوفیان

سنگ نصیب گذر کوفیان 

کوفه دم از مهر و وفا میزدند  

شام تورا سنگ جفا میزدند 

کوفه اگر آینه ات را شکست  

شام از این واقعه طرفی نبست

کوفه اگر تیغ وتبرزین شود

شام اگر یکسره آذین شود

مرگ اگر اسب مرا زین کند

خون مرا تیغ تو تضمین کند

آتش پرهیز نبرد مرا  

تیغ اجل نیز نبرد مرا

بی سر و سامان توام یا حسین

دست به دامان توام یا حسین

جان علی سلسله بندم نکن

گردم از خاک بلندم نکن

عاقبت این عشق هلاکم کند

در گذر کوی تو خاکم کند

تربت تو بوی خدا میدهد  

بوی حضور شهدا میدهد 

قوم به حج رفته چو باز آمدند

بر سر نعشت به نماز آمدند 

قوم به حج رفته تورا کشته اند

پنجه به خوناب تو آغشته اند

مشعر حق عزم منا کرده ای

کعبه شش گوشه بنا کرده ای

تیر تنت را به مصاف آمده است

تیغ سرت را به طواف آمده است

چیست شفا بخش دل ریش ما  

مرحم زخم و غم و تشویش ما 

چیست بجز یادگل روی تو

سجده به محراب دو ابروی تو

بر سر نی زلف رها کرده ای

با جگر شیعه چه ها کرده ای 

باز که هنگامه بر انگیختی

بر جگر شیعه نمک ریختی

کو کفنی تا که بپوشم تنت

تا گیرم دامنه دامنت

                                                                       (حاج محمد رضاآقاسی)

ذکر شهادت حضرت على اصغر علیه السلام

 


شد چو خرگاه امامت چون صدف‏

خالى از درهاى دریاى شرف‏

شاه دین را گوهرى بهر نثار

جز درّ غلطان نماند اندر کنار

شیرخواره شیر غاب پر دلى

نعت او عبدالله و نامش على

در طفولیت مسیح عهد عشق‏

انّى عبدالله گو در مهد عشق‏

بهر تلقین شهادت تشنه کام

از دم روح القدس در بطن مام

ماهى بحر لدنى در شرف

ناوک نمرود امت را هدف‏

داده یادش مام عصمت جاى شیر

در ازل خون خوردن از پستان تیر

کودکى در عهد مهد استاد عشق‏

داده پیران کهن را یاد عشق‏

طفل خرد اما به معنى بس سترک

کز بلندى خرد بنماید بزرگ‏

خود کبیر است ار چه بنماید صغیر

در میان سبعه سیاره تیر

عشق را چون نوبت طغیان رسید

شد سوى خیمه روان شاه شهید

دید اصغر خفته در حجر رباب

چون هلالى در کنار آفتاب‏

چهره کودک چو دردى برگ بید

شیر در پستان مادر ناپدید

با زبان حال آن طفل صغیر

گفت باشه کى امیر شیر گیر

جمله را دادى شراب از جام عشق

جز مرا کم تر نشد زان کام عشق‏

طفل اشکى در کنار، افتاده‏ام‏

مفکن از چشمم که مردم زاده‏ام

گرچه وقت جانفشانى دیر شد

مهلتى بایست تا خون شیر شد

زان مئى کاکبر چو رفت از وى ز پا

با سر آمد سوى میدان وفا

جرعه‏اى از جام تیر و دشنه‏ام

در گلویم ریز که بس تشنه‏ام

تشنه‏ام آبم ز جوى تیر ده‏

کم شکیبم خون به جاى شیر ده

تا نگرید ابر کى خندد چمن

تا ننالد طفل کى نوشد لبن

شه گرفت آن طفل مه اندر کنار

یافت درّى در دل دریا قرار

آرى آرى مه که شد دورش تمام

در کنار خود بود او را مقام

برد آن مه را به سوى رزمگاه‏

کرد رو با شامیان رو سیاه‏

گفت کاى کافر دلان بد سگال‏

که به رویم بسته‏اید آب زلال‏

گر شما را من گنهکارم به پیش

طفل را نبود گنه در هیچ کیش‏

آب ناپیدا و کودک ناصبور

شیر از پستان مادر گشته دور

چون سزد که جان سپارد با کرب

در کنار آب ماهى تشنه لب‏

زین فراتى که بود مهر بتول‏

جرعه‏یى بخشید بر سبط رسول

شاه در گفتار و کودک گرم خواب

که ز نوک ناوکش دادند آب

در کمان بنهاد تیرى حرمله

اوفتاد اندر ملایک غلغله‏

رست چون تیر از کمان شوم او

پر زنان بنشست بر حلقوم او

چون درید آن حلق تیر جانگداز

سر ز بازوى یدالله کرد باز

الله الله این‏ چه تیر است و کمان

کس نداده این چنین تیرى نشان‏

تا کمان زه خورده چرخ پیر را

کس ندیده دو نشان یک تیر را

تیر کز بازوى آن سرور گذشت

بر دل مجروح پیغمبر گذشت

نوک تیر و حلق طفلى ناتوان

آسمانا باژگون بادت کمان‏

شه کشید آن تیر و گفت اى داورم

داورى خواه از گروه کافرم‏

نیست این نوباوه پیغمبرت‏

از فصیل ناقه کم‌تر در برت

کز انین(1) او ز بیداد ثمود

برق غیرت زد بر آن قوم عنود

شه به بالا مى‏فشاند آن خون پاک

قطره‌اى زان برنگشتى سوى خاک

پس خطاب آمد به سکان ملاء

که فرود آئید در دشت بلا

بنگرید آن کودکان شاه عشق‏

که چه سان آرند بر سر راه عشق‏

بنگرید آن مرغ دست‏آموز عرش

که چه سان در خون همى غلطد به فرش!

ره که پیران سر نبردندش به جهد

چون کند طى یک شبه طفلان مهد

این نگارین خون که دارد بوى طیب‏

تحفه‏اى سوى حبیب است از حبیب‏

در ربائید این نگار پاک را

پرده گلنارى کنید افلاک را

کآید اینک مهر پرور ماه ما

یک دم دیگر به مهمانگاه ما

در ربائید این گهر‏هاى ثمین

که نیاید دانه‏اى زان بر زمین

باز داریدش نهان در گنج بار

کز حبیب ماست ما را یادگار

قطره‏اى زین خون اگر ریزد به خاک

گردد عالم گیر طوفان هلاک‏

تیر خورده شاهباز دست شاه

کرد بر روى شه آسیمه(2) نگاه

غنچه لب بر تبسم باز کرد

در کنار باب خواب ناز کرد

ره چه گویم من که آن طفل شهید

اندران آئینه روشن چه دید

وان گشودن لب به لبخند آن چه بود

وان نثار شکر و قند از چه بود

رمز کنت کنز بودش سر به سر

زیر آن لبخند شیرین مستتر

رمز خلق آدم و حوا ز گل

وان سجود قدسیان پاک دل‏

رمز بعث انبیاى پر شکیب

وان صبورى بر بلایاى حبیب‏

رمزهاى نامه عهد الست‏

که شهید عشق با محبوب بست‏

پس ندا آمد بدو کاى شهریار

این رضیع(3) خویش را بر ما گذار

تا دهیمش شیر از پستان حور

خوش بخوابانیمش اندر مهد نور

پس شه آن در ثمین در خاک کرد

خاک غم بر تارک افلاک کرد

آرى آرى عاشقان روى دوست

این چنین قربانى آرد سوى دوست

عشق را مادر ز زاد اِستروَنست

عاشقان را قاف وحدت مسکن است‏

اندر آن کشور که جاى دلبر است‏

نه حدیث اکبر و نه اصغر است‏


پی‌نوشت‌ها:

1- ظرف سفالی

2- مضطرب

3- طفل شیرخوار

"دیوان آتشکده، نیرّ تبریزى"‏

در ستایش امام حسین علیه السلام

 


اى که به عشقت اسیر خیل بنى آدمند

سوختگان غمت با غم دل خرمند

هر که غمت را خرید عشرت عالم فروخت‏

با خبران غمت بى خبر از عالمند

در شکن طره‏ات بسته دل عالمى است

و آن همه دل بستگان عقده گشاى همند

یوسف مصر بقا در همه عالم توئى‏

در طلبت مرد و زن آمده با درهمند

تاج سر بوالبشر خاک شهیدان تست

کاین شهدا تا ابد فخر بنى آدمند

در طلب اشک ماست رونق مرآت دل‏

کاین درر با فروغ پرتو جام جمند

چون به جهان خرمى جز غم روى تو نیست‏

باده کشان غمت مست شراب غمند

عقد عزاى تو بست سنت اسلام و بس‏

سلسله کائنات حلقه این ماتمند

گشت چو در کربلا رایت عشقت بلند

خیل ملک در رکوع پیش لوایت خمند

خاک سر کوى تو زنده کند مرده را

زانکه شهیدان او جمله مسیحا دمند

هر دم از این کشتگان گر طلبى بذل جان

در قدمت جان فشان با قدمى محکمند

سرّ خداى ازل غیب در اسرار تست

سرّ تو با سرّ حق خود ز ازل توأمند

محرم سرّ حبیب نیست به غیر از حبیب‏

پیک و رسل در میان محرم و نامحرمند

در غم جسمت «فؤاد» اشک نبارد چرا

کاین قطرات عیون زخم ترا مرهمند

"فؤاد کرمانى"‏

 

 

گپی دوستانه با لسان الغیب حافظ شیرازی

 

 

۱- جناب حافظ کمی از خودتان بگویید؟

 

منم که گوشه میخانه خانقاه من است

 

                                            دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است

 

گرم ترانه چنگ و صبوح نیست چه باک

 

                                            نوای من به سحر آه عذرخواه من است

 

ز پادشاه و گدا فارغم به حمدا...

 

                                            گدای خاک در دوست پادشاه من است

 

۲- اوضاع و احوالتون چطور است؟

 

عیشم مدام است از لعل دلخواه

 

                                           کارم به کام است الحمدا...

 

۳- ما هم خوشحالیم که شما روبه راهید. اما جناب حافظ چرا شما اینقدر در بین مردم محبوبید؟ راز ماندگاری شما در چیست؟

 

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

 

                                             ثبت است برجریده عالم دوام ما

 

۴- شما از عشق گفتید و اصلاْ مرام این عشق چیست؟

 

راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست

 

                                              آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست

 

۵- با این تفاصیل عشق برتر است یا عقل؟

 

حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است

 

                                               کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد

 

۶- خواجه در اشعار شما یک نوع بدبینی نسبت به دنیا دیده می شود ، آیا این دلیل خاصی دارد؟

 

نصیحتی کنمت یادگیر و در عمل آر

 

                                             که این حدیث ز پیر طریقتم یادست

 

غم جهان مخور و پند من مبر از یاد

 

                                             که این لطیفه عشقم ز رهروی یادست

 

رضا بداده بده وز جبین گره بگشای

 

                                             که بر من و تو در اختیار نگشادست

 

مجو درستی عهد از جهان سست نهاد

 

                                             که این عجوزه عروس هزار داماد است

 

نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل

 

                                             بنال بلبل بیدل که جای فریاد است

 

۷- حال که دنیا این است پس جریان این خوشحالی شما چیست که:

گل در بر و می در کف و معشوق به کام است         سلطان جهانم به چنین روز غلام است ؟

 

چهل سال بیش رفت که من لاف می زنم

 

                                               کز چاکران پیر طریقت کمترین منم

 

۸- با این حال فکر نمی کنید با وجود این ستم و تظلمی که در جهان است آنجا هم که فرمودید:

خسروان قبله حاجات جهانند ولی                سببش بندگی حضرت درویشان است

هم کمی غلو باشد؟

 

از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی

 

                                                از ازل تا به ابد فرصت درویشان است

 

۹- در مورد شما نظرات مختلفی وجود دارد. گروهی به شما ارادت دارند و گروهی هم با شما خوب تا نمی کنند.نظر خود شما چیست؟

 

ما نه رندان ریاییم و حریفان نفاق

 

                                              آنکه او عالم سر است بدین حال گواه

 

عرض ایزد بگذاریم و به کس بد نکنیم

 

                                              وآنچه گویند روا نیست بگوئیم رواست

 

۱۰- نظر شما راجع به این تازه به دوران رسیده هایی که گمان می کنند در مکتب غزل شاگرد اول هستند چیست؟

 

نه هر که چهره برافروخت دلبری داند

 

                                             نه هر که آینه سازد سکندری داند

 

نه هر که طواف کلهکج نهاد و تند نشست

 

                                            کلاهداری و آئین سروری داند

 

هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست

 

                                          نه هر که سر بتراشد قلندری داند

 

۱۱- گروهی به شعر شما ایراد می گیرند و آن را سنتی و تاریخ مصرف گذشته می دانند . نظر خودتان چیست؟

 

ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه

 

                                          که لطف طبع و سخن گفتن دری داند

 

۱۲- کمی می خواهم با اجازه شما وارد زندگی خصوصی شما شوم . از دلدار چه خبر؟

 

دیریست که دلدار پیامی نفرستاد

 

                                        ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد

 

صد نامه فرستادم و آن شاه سواران

 

                                        پیکی ندوانید و سلامی نفرستاد

 

۱۳- جناب حافظ با این مشکل چگونه برخورد خواهید کرد؟

 

چون باد عزم سر کوی یار خواهم کرد

 

                                           نفس به بوی خوشش شکار خواهم کرد

 

هم آبروی که اندوختم ز دانش و دین

 

                                             نثار خاک ره آن نگار خواهم کرد

 

۱۴- جوانان دم بختی هستند که دو دل هستند که ازدواج کنند یا خیر. چه صحبتی با آنان دارید؟

 

هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود

 

                                                  در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست

 

۱۵- فکر می کنید ما دانشجویان و جوانان تا چه حد به آینده شغلی خود امیدوار باشیم؟

 

طوطیی را به خیال شکری دل خوش بود

 

                                              ناگهش سیل فنا نقش امل باطل کرد

 

۱۶- تا بیشتر از این از زندگی ناامید نشده ام وارد مقوله دیگری می شوم .نظر شما راجع به سیاست چیست؟

 

ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش

 

                                             بیرون کشید باید ازین ورطه  رخت خویش

 

۱۷- ای بابا شما هم که محافظه کار از آب درآمدید؟

 

حالیا مصلحت وقت در آن می بینم

 

                                            که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم

 

جام می گیرم و از اهل ریا دور شوم

 

                                            یعنی از اهل جهان پاک دلی بگزینم

 

۱۸- نظر خود را راجع به وعده و وعیدهایی که به ما جوانان می دهند بفرمایید؟

 

لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ

 

۱۹- به نظر شما آرامش قرن کنونی در چیست؟

 

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است

 

                                                 با دوستان مروت با دشمنان مدارا

 

 

                                                      

شعر

باز باران بی ترانه

باز باران ، با تمام بی کسی های شبانه

می خورد بر مرد تنها ،می چکد بر فرش خانه

باز می آید صدای چک چک غم... باز ماتم

من به پشت شیشه ی تنهایی افتاده

نمی دانم... نمی فهمم

کجای قطره های بی کسی زیباست؟؟؟؟

نمی فهمم, چرا مردم نمی فهمند

که آن کودک که زیر ضربه شلاق باران سخت می لرزد

کجای ذلتش زیباست؟؟؟

نمی فهمم...کجای اشک یک بابا

که سقفی ازگل و آهن به زور چکمه های باران

به روی همسر و پروانه های مرده اش آرام باریده

کجایش بوی عشق وعاشقی دارد؟؟؟

نمی دانم...نمی دانم چرا مردم نمی دانند

که باران،عشق تنها نیست

صدای ممتدش در امتداد رنج این دلهاست

کجای مرگ ما زیباست...نمی فهمم!!!!؟

یاد آرم، روز باران را

یاد آرم مادرم درکنج باران مرد

کودکی ده ساله بودم

می دویدم زیر باران...از برای نان

مادرم افتاد

مادرم درکوچه های پست شهرآرام جان می داد

فقط من بودم و باران و گٍل های خیابان بود

نمی دانم

کجای این لجن زیباست؟؟؟؟

بشنو از من،کودک من

پیش چشمم، مرد فردا

که باران هست زیبا از برای مردم زیبای بالادست

و آن باران که عشق دارد ...فقط جاریست برای عاشقان مست

و باران من و تو درد و غم دارد

خدا هم خوب می داند که

این عدل زمینی،عدل کم دارد